درنگی به فیلم «حوا، مریم، عایشه»

صبور بیات
درنگی به  فیلم «حوا، مریم، عایشه»

افغانستان کشوری‌ست پر از سوژه‌های گوناگون، حکایت‌هایی که برای دیگران پیام‌های متفاوت دارند. یکی از نمونه‌های بارز سوژه‌های بکر و روایت بی‌نظیر در این جامعه فیلم «حوا، مریم، عایشه»  فیلم داستانی بلندی که روایت‌های سه قشر متفاوت در جامعه افغانستانی را به تصویر می‌کشد. فیلمی که توانست به جشنواره‌ی ونیز راه یابد.

فیلم به دنبال آن است تا از کوچه‌ و پس کوچه‌های کابل نگاه متفاوتی را به جهان معرفی کند.  فیلمی که قصه‌های زنان این سرزمین را روایت می‌کند، روایت‌هایی که گفته نمی‌شوند/شنیده نمی‌شوند.

یکی از موضوعاتی که کمتر بدان پرداخته می‌شود، پیام است. پیامِ و سوژه‌ی این فیلم برای کسانی‌که افغانستان را از دورترین نقاط جهان می‌نگرند بسیار مهم است. «حوا، مریم، عایشه» با پیامی از افغانستان جدید توام با چالش‌ها و دشواری‌ها فرا روی مردمان این سرزمین خصوصا زنان به جشنواره ونیز رفت.

وقتی پس از اکران احساسات کارگردان را می‌بینیم به این نتیجه می‌رسم که کوله‌بار سنگینی را از کابل به آن‌جا برده و خوشحال است. «حوا، مریم، عایشه» فرزندانی در بطن افغانستان امروز اند که متولد شده اند. «حوا، مریم، عایشه» پیام دیگری هم دارد، فیلم با بازتاب قصه‌های پس انفجار و انتحار به کسانی‌که پیشرفت افغانستان را نمی‌توانند ببینند، کسانی‌که به افغانستان از دریچه تنگ و تاریک می‌بینند، آنان که در پی قتل و کشتار، جرم و جنایت، ظلم و ستم، قساوت و بدبختی، چور و چپاول، انفجار و انتحار اند می‌گوید: کسانی در افغانستان استند که این جنایات را به تصویر می‌کشند و روایت می‌کنند.

فیلم از سه قشر مختلف، درد میلیون‌ها انسان این سرزمین را روایت می‌کند. کلیشه‌های افغانستان کنونی به چالش کشیده می‌شود.  تولید متن و فیلم به غیر از اشاعه‌ی فکر و اندیشه چیزی دیگری بوده نمی‌تواند، از دید من نوشتن و تولید کارهای هنری، طرز تفکر و ایدئولوژی ما برای جاویدان شدن و جاویدان ماندن است، هدف از تولیدات هنری، چون فیلم و یا نوشتن در همین راستا است.

برای همین، ما به قلم حرمت خاص قائل بوده‌ایم/هستیم. ما در کابل برای پاسداری از حرمت قلم ضرورت به گفتمان‌هایی بدور از رسمیات و تشریفات نیاز داریم. همین‌طور که خیابان‌های کابل نیازمند پر شدن و خالی شدن حرکت‌های مدنی است تا با مدنیت و شیوه‌های تازه عادت کند، در حوزه‌ی نویسندگی هم باید عین قصه را دنبال کنیم.

در تولید فیلم‌ها به دنبال سوژه‌ها و ژانرهایی باشیم که در زندگی مردم ما تأثیر گذار باشد. کسی‌که در مسیر نوشتن و ساختن فیلم‌های بلند قرار می‌گیرد، یک جنگ را برگزیده است. جنگ‌جویی که سوار بر قلم می‌تازد و به نبرد با ناآگاهی می‌رود و پس از کشمکش‌های بسیار یا شکست می‌خورد یا پاداش پیروزی اش، مدالی بر سینه و نامی در تاریخ است.

قصه‌ها را باید نوشت، آنان را به متن و فیلم تبدیل کرد. هنرمندان امروز کابل نیز جنگ شدیدی را تجربه می‌کنند و آن جنگ نبرد با ناآگاهی است. سرباز این را می‌داند که جنگیدن را زخم و مرگ پایان کار است و هیچ غنیمتی در کار نیست اما همچنان درپی افتخار می‌تازد، زیرا راه سرباز جنگ است. در نیم دهه‌ی پسین نویسندگان زیادی وارد حوزه‌ی هنر و ادبیات کابل شده‌اند و این حرفه نسبت به گذشته رونق گرفته اما کم‌تر دیده‌ایم که یک نویسنده تشویق و تقدیر شده باشد.

جایزه‌های ادبی شاعران و نویسندگان‌مان غالبا به کپ‌های اخلاق که به تیم‌های ورزشی‌مان داده می‌شود، می‌ماند. نویسنده و هنرمند باید جرأت کند و  با عبور از کلیشه و خلق آثار در خور و قابل تأمل به موفقیت برسد. دانش و تجربه است که یک سرباز را به یک جنرال بدل می‌کند، همین‌طور هنرمند نیاز به کشف ژانرها و سوژه‌ها دارد.

مثل خیلی از  هنرمندان که همواره از چالش و از فقدان امکانات صحبت می‌کنند نباشیم، بالاخره اگر کار خوب نمی‌توانیم، کتاب و مجموعه و بد و بلای دیگر تولید نکنیم. کار خوب در کل فیلم خوب راهش را پیدا می‌کند. مثل رودخانه‌ی که از قله تا دریا سنگ و صخره را شیار می‌دهد تا راه عبورش را باز کند و ثمره این همه سختی، یک‌جا شدن با دریا  است، آبی که اگر راکد می‌ماند به گنداب تبدیل می‌شد.