سالها میشود که دختران در افغانستان به دلیل فرار از بردگی و تن ندادن به ازدواج اجباری، کشته میشوند و در خوشبینانهترین حالت آن، به دست پولیس افتاده، به زندان میروند. بسیاری از این زنان را پس از رهایی از زندان، ننگ افغانی اجازه نمیدهد که به خانهی پدر بر گردند؛ آنها باقی عمر خود را در خانههای امن برای معشوقهای دستمال میبافند که روشن نیست از راه میرسد یا نه.
پولیسهای زن از سوی پولیسهای مرد مورد آزار و اذیت جنسی قرار میگیرند. به زنان در زندانهای زنانه تجاوز میشود؛ در زندان، آنها به کارگران جنسی بدل میشوند؛ به نحوی که شبانه آنها را به بیرون از زندان انتقال داده و تن شان را به حراج میگذارند.
در مکتب آموزگاران و در مسجد ملاامامان، به کودکان تجاوز جنسی میکنند.
روزانه در بخشهایی از شهر، دزدان مسلح گوشی همراه و پول شهروندان را از آنها میگیرند و در صورت مقاومت از جان شان نیز دریغ نمیکنند.
هر چند روز در میان در گوشهای از کشور، شماری از شهروندان به اثر حملهی انتحاری، ماین کنار جاده و یا ماین چسبکی کشته و یا توسط گروه طالبان در شاهراهها سر بریده میشوند.
در یک هفتهی آخر، طالبان بیشترین حملههای خود بر نیروهای امنیتی افغانستان را در سراسر کشور تجربه کرده اند که دولت افغانستان آن را، مرگبارترین هفتهی نیروهای امنیتی در ۱۹ سال گذشته یاد کرده است. گروه طالبان به گونهی جدی در تلاش بازیابی قدرت خود، پیش از ۲۰۰۱ استند؛ اما با این حال، دولت افغانستان، زندانیان این گروه را زیر نام تلاش برای رسیدن به صلح از زندانهای افغانستان آزاد میکند. در روزهای قرنتین در غور، شهروندان برای درخواست نان گردهمآیی میکنند؛ اما حکومت محلی آنها را به گلوله میبندد؛ شماری از بیماران کوید-۱۹ به دلیل نبود دستگاه تنفس مصنوعی و داروی مورد نیاز، روی تخت شفاخانه میمیرند. شهروندی به دلیل گرسنگی کودکش را میفروشد.
شماری از شهروندان به دلیل ناداری، راهی ایران میشوند؛ اما مرزبانان ایران، آنها را به رودخانه انداخته و یا به آتش میکشند.
زمانی که این همه اتفاق زننده، ناهمگون و غیر اخلاقی که شهروندان را آسیبپذیر کرده است، نمیتواند هیچ حسی را در ما بر بیانگیزد، ما به بیتفاوتی اجتماعی گرفتار شده ایم. بیتفاوتی اجتماعی، حالتی است که در آن فرد، پابند هیچ بندی نیست، آنچه بر سر دیگران میآید، تعاملهای سیاسی و اجتماعی کشور هیچ تأثیری بر او نمیگذارد. در این حالت فرد مسؤولیتی در برابر دیگران در خود حس نمیکند. فردی که درگیر بیتفاوتی میشود، اندوه دیگران نمیتواند چیزی از شادی او کم کند. در حالت بیتفاوتی اجتماعی، مسؤولیتپذیری در برابر دیگران و آنچه روی زندگی همگانی اثرگذار است، تنها در فضای مجازی خلاصه میشود که نزدیک به اتفاق شهروندان افغانستان به این بیماری دچار استند.
در رابطه به رویدادهایی که در بالا یادآوری کردم، بخشی از شهروندان واکنشهایی داشته اند و حتا گروهی خواستند حرکتهای سازندهای را راه بیندازند؛ اما همهی اینها در فضای مجازی خلاصه شده و به واقعیت نرسید.
حالا این که چرا به واقعیت نرسید، دلیلش این بود که این حادثهها و پیامدهای آن برای ما مهم نبود؛ زیرا به گونهی فردی در آن موقعیت قرار نگرفته ایم و آن را تجربه نکرده ایم؛ روی این دلیل است که هشتک «کمی آب بیار که سوختم.» با وجود داغتربودن از -آتشی که مهاجران را در یزد سوختاند- در روزهای نخست، به همین زودی در هریرود (ذهن) همگانی غرق شد؛ انگار صداهایی که دیروز دادخواهی میکردند را، دیگری از گلوی شان برآورده بود.
علل بیتفاوتی اجتماعی و پیامدهای آن
بیتقاوتی، به دلیل خودخواهی انسانها و به کمک زندگی شهری در هر جامعهای وجود دارد؛ اما میزان آن، در مقایسه به عاملهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی از یک جامعه تا جامعهی دیگر تفاوت میکند.
در نخست، شهروندان افغانستان در خانه مسؤولیتپذیری را یاد نمیگیرند؛ کودکان در خانوادههای افغانستان یاد نمیگیرند که با دیگران مهربان باشند، با محیط خود مهربان باشند، با گیاه با اشیای مرده.
در نظام آموزشی و دانشگاهی افغانستان، دانشآموزان و دانشجویان مسؤولیتپذیری را یاد نمیگیرند، کار گروهی وجود ندارد؛ در بیشتر دانشکدهها، دانشجویانِ دورهی کارشناسی، مکلف نیستند که سیمینار ارائه کنند و یا تا پایان دورهی درسی مقاله یا تحقیقی در رشتهی خود انجام دهند. دانشجویان تنها با روخوانی و از برکردن رسالههای درسی، بدون آن که آنها را فهمیده باشند و شماری هم با ارتباط سیاسیای که دارند پس از گذراندن یک دورهی علافی، سند کارشناسی به دست آورده و وارد جامعه میشوند.
فقر و توزیع ناعادلانهی ثروت، نیز عامل مهمی در شکلگیری بیتفاوتی اجتماعی است.
به اساس آمار سال گذشتهی وزارت اقتصاد، ۵۴ درصد جمیعت افغانستان زیر خط فقر زندگی میکند.
حالا در افغانستان به کمک اقتصاد بازار، روز تا روز تفاوت طبقاتی بیشتر میشود؛ به نحوی که شماری ثروتمندتر شده و توده به بردگان مدرن بدل میشوند. در حال حاضر بیشتر سهولتهای ممکن و سرمایهی افغانستان، در دست کمتر از یک درصد جمعیت تمرکز یافته است.
شمار مشخصی از حلقههای جهادی، سیاسی و مافیای مذهبی و قومی، همهی سرمایه و قدرت سیاسی را در اختیار دارند.
وضعیت کنونی با بیتفاوتی اجتماعی ارتباطی دوسویه دارد؛ از یک سو این وضعیت عامل شکلدهندهی بیتفاوتی اجتماعی است و از سویی، دوام بیتفاوتی اجتماعی به دوام این وضعیت بیشتر کمک میکند؛ به نحوی که رفته رفته به حقیقت مطلق جامعه بدل میشود.
از سویی هم فساد در دستگاه دولت، تمرکز بیشتر قدرت در حکومت و میزان کم اشتراک شهروندان در قدرت سیاسی، نیز باعث شکلگیری و تقویهی بیتفاوتی اجتماعی در شهروندان افغانستان شده است؛ زیرا برای بار دوم حکومتی که بر مردم حکم میراند، حکومت غیر قانونی و زادهی توافق قدرتها است؛ قدرتهایی که هدف شخصی بیشتر از منافع ملی برای شان ارزش دارد.
از سویی هم دوام جنگ در افغانستان باعث شده است که بیشتر شهروندان به فردای خود اعتباری نداشته باشند؛ روشن نبودن آینده، باعث میشود که ما در برابر حادثهها و رویدادهای مهمی که بر زندگی همگانی اثرگذار است، بیتفاوت بمانیم. شمار زیادی از شهروندان افغانستان روزانه با این ترس از خانه بیرون میشوند که مبادا در حادثهی انتحاریای جان و یا عضوی از بدن خود را از دست بدهند؛ زندگی در چنین وضعیتی، به بیاعتمادی و بیتفاوتی میانجامد.
از سویی هم دوام بیتفاوتی باعث میشود که دولت هر روز در تلاش تمرکز بیشتر قدرت باشد. اخیرا دولت تلاش کرد با تغییر قانون رسانههای همگانی، حقوق و امتیازهای خبرنگاران و رسانههای همگانی را محدود کرده و با سانسور مانع آزادی بیان برای انتقاد از خود شود.
سانسور و محدود کردن آزادی رسانهها، مهمترین گام در پشتیبانی از قدرت سلطهگرا است که در سایهی بیتفاوتی شهروندان امکان عملی پیدا میکند.
پیامد دیگر بیتفاوتی اجتماعی، پایین آمدن میزان حاکمیت قانون و افزایش جرایم جنایی است که همه روزه شهروندان افغانستان آن را تجربه میکنند.
دوام بیتفاوتی باعث میشود که بیاعتمادی در شهروندان بیشتر شده و از سویی هم، شماری را که از توزیع ثروت و شغل سهمی نبرده اند به اعتیاد بکشاند؛ وجود ۳ میلیون معتاد در افغانستان نیز، برآیندی از همین بیتفاوتی اجتماعی است.
سطح پایین سواد جامعه؛ فقر فراگیر؛ جنگ، چگونگی رسیدن به قدرت سیاسی و توزیع قدرت، سیاست اقتصادی، میزان مشارکت شهروندان در حکومت، ساختار اجتماعی و باورهای نادرست مذهبی، مهمترن عاملهای شکلگیری بیتفاوتی در شهروندان افغانستان است.
زمانی که شهروندان بیتفاوتی را کنار نگذارند، مسؤولیتپذیری در آنها ایجاد نمیشود. جامعهای که شهروندان آن در برابر قانون، هنجارهای اخلاقی و ارزشهای انسانی مسؤولیتپذیر نباشند، نظم در آن جامعه ایجاد نمیشود و زمانی که نظم شکل نگیرد، چرخهی رشد به چرخ نمیآید.
اگر برای کاهش بیتفاوتی اجتماعی در شهروندان، برنامههای سنجیده و دوامداری روی دست گرفته نشود، امکان وارد کردن افغانستان به مسیر ترقی نزدیک به صفر است.
برای رشد جامعه و رسیدن به توسعهی پایدار، نیاز است که حس همدلی میان شهروندان گسترش یابد به نحوی که دیگر همهی شهروندان خود را در آیینهی مشترکی که منافع همگانی را روشن میکند ببینند.