در سوم عقرب ۱۳۴۴ چه اتفاقی افتاد؟ (قسمت دوم)

صبح کابل
در سوم عقرب ۱۳۴۴ چه اتفاقی افتاد؟ (قسمت دوم)

نویسنده: محمد رفیع

تا این‌جا مردم دیدند چون حکومت نمی‌گذارد به شورای ملی بروند، دیگر برای رفتن به سوی شورا تلاش نکردند؛ اما نمی‌دانستند در عوض چه کنند و به این طریق، روحیه‌ی بی‌هدفی و شورش‌گری شدت بیشتر می‌گرفت. شمار مردم هم هر لحظه با پیوستن دانشجویان و بازاریان افزایش می‌یافت. در نزدیکی این منطقه، به غیر از دانشگاه کابل که بزرگ‌ترین مرکز دانشجویی در کشور بود، چندین لیسه‌ی پسرانه و دخترانه نیز قرار داشت. از همه نزدیک‌تر لیسه‌ی مسلکی زراعت کابل بود که در موقعیت آن حالا دانشگاه کاتب و یک مدرسه‌ی علمیه، به نام خاتم النبین ساخته شده است. همچنان به فاصله‌ی اندکی لیسه‌ی حبیبیه قرار دارد. همین گونه، لیسه‌ی غازی و لیسه‌های دخترانه‌ی سوریا و رابعه‌ی بلخی، تخنیک ثانوی، صنایع، دارالمعلمین کابل، دانشگاه ابن سینا و لیسه‌های اصول تحریر، سپورت و لیسه‌ی نرسنگ، در نزدیکی این محل قرار داشتند. لیسه‌های قبایلی رحمان بابا و خوشحال‌خان هم به این جا نزدیک بودند. همچنان کارخانه‌های جنگلک که چندین هزار کارگر در آن‌جا کار می‌کردند، به این مکان نزدیک بود.

در جریان این بیهودگی، یک افسر پولیس سوار بر موتورسایکل سه چرخه‌ی کجاوه‌دار به سرعت زیاد از سمت دهمزنگ به سوی مردم راند که شاید هدفش پراگنده کردن جمعیت بود. از بخت بدش موتورسایکلش در وسط جمعیت، بین جغل و ریگ گیر ماند. او در محاصره‌ی صدها اعتراض‌کننده‌ی خشم‌گین قرار گرفت. این عمل تحریک‌آمیز، مردم را بیش از پیش خشم‌گین کرد و او را سنگ‌سار کردند. صدها سنگ به سوی این افسر که به یک هدفی بدون حرکت تبدیل شده بود، پرتاب می‌شد. تنها امتیاز این شخص، کلاه ایمنی او بود که سرش را در برابر سنگ‌ها محافظت می‌کرد. هر چند یک عده، دیگران را به خویشتن‌داری فرا می‌خواندند و از سنگ‌باران منع می‌کردند؛ اما مردمی که از پولیس ناراحت بودند، به سنگ‌اندازی ادامه دادند.

در گرماگرم سرو صداهای معترضان، یک جوان با لباس ساده، بالای یک غرفه‌ی برآمد و مردم را مخاطب قرار داد. به لهجه‌ی بدخشانی شروع به سخنرانی کرد. او مردم را از خشونت منع کرد و گفت که پولیس، برادر ما است و همانند سایر مردم کشور از ستم و استبداد حکومت رنج می‌برد. این‌ها دهقان یا دهقان‌زاده‌های شمال، مرکز و غرب کشورند که در مطابقت با قانون خدمت اجباری سربازی را سپری می‌کنند. کسانی که او را می‌شناختند، گفتند این شخص طاهر بدخشی نام دارد و یکی از شخصیت‌های سیاسی جوان است.

 او در این سخنر‌انی، به ماهیت ظالمانه‌ی حکومت‌های استبدادی پرداخته و روی این که در نظام‌های استبدادی، قانون تنها بر بیچاره‌گان اجرا می‌شود و حاکمیت‌های خودکامه در برابر هیچ کس پاسخگو نیستند. بدخشی در سخنرانی انقلابی‌اش، به استثمار و بهره‌کشی انسان توسط انسان پرداخت. مبارزه‌ی طبقاتی در طول تاریخ را به زبان ساده برای مردم توضیح داد. مردم اصطلاحات جدیدی مانند فیودال، بوروکرات و استثمار را آموختند. او از همبستگی طبقاتی میان کارگران و دهقانان حرف زد.

در این‌جا، بهترین نمونه‌ی نقش رهبر و رهبری در پیوند با توده‌ها در لحظات دشوار تاریخ را در عمل تماشا کردیم. این ابتکار مردمی طاهر بدخشی، در حزبش یعنی «جمعیت دموکراتیک خلق» به گونه‌ی دیگری تعبیر شده بود.

آقایان ببرک و تره‌کی که خود شان در نخستین تظاهرات مردمی سهم نداشتند، از روی حسادت با بدخشی، یا ملاحظه‌های دیگر، این ابتکار او را «ماجراجویی» خوانده و به او اخطار دادند. حکومت وقت هم با اتهام مشابه، او را آشوب‌گر خطاب کرده و زندانی کرد.

در جریان تظاهرات، مردم با شعارهای مرگ بر استبداد و ارتجاع/ زنده باد آزادی و عدالت، سخنران را همراهی می‌کردند. در این زمان، حزب سیاسی فعال در کشور موجود نبود. هر چند که عده‌ای به محفل‌بازی‌های سیاسی می‌پرداختند.

در جریان سخنرانی طاهر بدخشی، شمار تظاهرات کننده‌ها هم لحظه به لحظه افزایش می‌یافت. تظاهرات دیگر محدود به یک محل نماند و به سوی چهار راه دهمزنگ حرکت کرد.

فردی از معترضان صدا زد: شماری را پولیس در کارته‌ی چهار توقیف کرده است، بیایید برویم آن‌ها را که در کارته‌ی چهار دست‌گیر شدند، رها کنیم.غاز شده تظاهرات ر ا تغییر دهندآغاز شده تظاهرات شانرا تغییر دهند. حرکتی ح فرصت سخنرانی را  که طاهر بدخشی ایجاد کرده بود، در اختیار دیگران هم قرار گرفت.

  در اعتراض‌های سوم عقرب، شخصیت‌های زیادی سخنرانی کردند. از ماهیت طبقاتی، بی‌عدالتی‌ها، تبعیض‌ها و فساد حکومت گفتند. در میان آنان، شخصیت‌هایی بودند که به سیاست می‌پرداختند و این نخستین تبارز آشکار آنان بود که با مردم سخن می‌گفتند. من در میان آنان، استاد داکتر عثمان (مشهور به عثمان لندی)، استاد دانشکده‌ی علوم دانشگاه کابل و از رهبران جنبش انقلابی «شعله‌ی جاوید» و سلطان علی کشت‌مند، یکی از رهبران شاخه‌ی «پرچم» را شناختم.

 تظاهرات پس از چند سخنرانی، از چهارراه دهمزنگ به سوی دانشگاه کابل حرکت و در برابر آرامگاه «سید جمال الدین افغان» توقف کرد. عده‌ی دیگر، به سخنرانی پرداختند. حوالی ساعت ۱۲ ظهر اعتراض‌کنندگان از راه گردنه‌ی سخی به کارته‌ی پروان رسیدند. از آن‌جا تا پارک زرنگار در مرکز شهر، به گونه‌ی مسالمت‌آمیز در حرکت بودند.

در عین زمان، حوالی ساعت سه پس از چاشت، در دارالمعلمین کابل آوازه شد که حکومت بالای معترضان شلیک کرده و یک عده بر اثر شلیک نیروهای نظامی حکومت بر حال کشته شده ‌اند.

در ساعت سه یا سه‌ونیم پس از چاشت، هیچ زنده‌جانی در روی جاده دیده نمی‌شد و همه جا خاموشی بود. این خاموشی زیاد دوام نکرد. ناگهان صدای مخوفی شنیدم. این صدای یک تانک «نفر‌بر» بود. این تانک که با آخرین سرعت در حرکت بود، از لیسه‌ی رابعه‌ی بلخی به سمت سرای غزنی می‌تاخت. ناگهان به شلیک گلوله شروع کرد و همه پراکنده شدند.

 آن شب از طریق رادیو افغانستان خبری پخش شد که کابینه‌ی دکتور یوسف از مجلس نمایندگان «ولسی جرگه» رأی اعتماد گرفت.

سوال همه در آن شب و روز این بود که کدام مقام دولتی، فرمان شلیک به سوی مردم را داده است؟

در باره‌ی این که چه کسی فرمان آتش داده است، حرف و گمانه‌زنی‌های بسیاری شد. مردم می‌خواستند، بدانند که واکنش شخص شاه، که گویا خود را مُبتکر دموکراسی و حقوق شهروندی وانمود می‌کرد، چه بوده است؟ در آن زمان این موضوع قابل درک نبود. مرحوم صدیق فرهنگ که در آن سال‌ها فعال صحنه‌ی سیاست کشور بود، نتوانسته یا ناخواسته، حقایق پشت پرده‌ی کشتار سوم عقرب سال ۱۳۴۴ را در کتابش (افغانستان در پنج قرن اخیر) پنهان کرده است.

مرحوم غلام محمد غبار هم در این دهه، فعال سیاسی بود. جلد دوم کتاب تاریخ «افغانستان در مسیر تاریخ» پیش از سوم عقرب به پایان نرسیده بود.

در باره‌ی شلیک کردن به تظاهرکنندگان، شایعات بسیاری در جریان بود. همچنان در پیرامون شمار کشته‌شدگان آمار دقیقی در دسترس کسی نبود.

حکومت‌ها اغلب در این موارد خاموشی اختیار می‌کنند؛ اما حکومت وقت، تظاهرات سوم عقرب را کار یک عده «ماجراجو» عنوان کرد و تلفات آن را سه تن اعلام داشت.

کسانی هم که شمار کشته شده‌ها را ده تن می‌گفتند، بیش از سه نام نمی‌شناختند. آن سه نفر عبارت بودند از؛ حسن خیاط، شکرالله دانشجوی لیسه‌ی زراعت کابل و نام شخص سوم را فراموش کردم. این نفر سوم نیز متعلم یکی از مکاتب بود.

در باره‌ی شخصی که بر تظاهرکنندگان شلیک کرد یا دستور داده بود، همه به این باور اند که جنرال سردار ولی «داماد ظاهرشاه» و پسر «مارشال شاه ولی‌خان» دستور صادر کرد که در آن زمان، فرمانده‌ی پادگان مرکزی (قول اردوی مرکز) بود. این سردار، در آن زمان چهره‌ی خشن و میرغضب نظام پادشاهی دانسته می‌شد.

او بود که توان و صلاحیت سرکوب را داشت. دستور سردارولی توسط واحد کماندوی ارتش «قطعه‌ی تازه تشکیل» در چهارچوب ارتش به فرماندهی دگروال (سرهنگ) رحمت‌الله صافی اجرا شد. رحمت‌الله صافی، در زمان جنگ ضد شوروی، یکی از حواریون جلال‌الدین حقانی و در زمان سیطره‌ی رژیم طالب، سخنگوی این رژیم در لندن بود. گفته می‌شود، رحمت‌الله صافی پس از کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ داوودخان ‌به علت نامعلومیَ در زندان دهمزنگ بود.

به هر حال، دکتور یوسف، نخست‌وزیر، سه یا چهار روز پس از کسب رأی اعتماد استعفا کرد. هاشم میوندوال به جای او به حیث نخست‌وزیر مؤظف شد. میوندوال در یک اقدام عوام‌فریبانه، در مراسم سوگواری و فاتحه‌خوانی شهیدان سه‌ی عقرب، که از سوی دانشجویان دانشگاه کابل برگزار شده بود، اشتراک کرد و تعهد داد که موضوع آتش گشودن بالای تظاهرات را بررسی می‌کند و افراد دخیل در این جنایت را به عدالت می‌سپارد. به این گفته‌های میوندوال، نه خودش و نه هم دیگران باور داشتند.