ترحم یک احساس انسانی است که در واکنش به بیچارگی، آسیبپذیری، ناتوانی، درماندگی و نیاز دیگران در ما ایجاد میشود. مترادف نزدیک آن در زبان فارسی شاید دلسوزی است. شما در کوچه حیوانی را میبینید که پایش شکسته، دل تان میسوزد و آن را مداوا میکنید، میگوییم عمل تان از روی ترحم بود. یا مثلا طفلکی روی یخ نشسته و ناله و زجه میکشد و خواهان کمک نقدی است، شما سکهی پنجافغانی را از جیب کشیده کف دستش میگذارید. یا این که در صف زندانیانی که به طرف پلیگون میبردند تا اعدام شان کنند، نوجوانی بود که هنوز پشت لب سیاه نکرده بود، در سیاهی شب همین گونه که سربازان آنان را در صف هدایت میکردند، یکی از زندانیان بزرگسال و یا هم یکی از سربازان از تاریکی و ناهمواری راه استفاده کرد و به دور از چشم فرماندهان، آن نوجوان را به گوشهای داخل چقوری تیله کرد، بلکه از مرگ نجات یابد.
نوجوان واقعا همانجا ماند و از مرگ حتمی جان سالم بدر برد. یا هم شما دشمن و خصم تان را در حالت زبون فراچنگ آورده اید؛ اما از انتقام گرفتن و تلافی کردن که در عرف موجود حق تان دانسته میشود، صرف نظر میکنید؛ چون میبینید او هم انسان است و آسیبپذیری هایی دارد. اینها همه مصداق ترحم اند.
آنچه که باعث ترحم میشود، یا ترحم را برمیانگیزد، دیدن ناتوانی و آسیبپذیری است. از این رو ترحم همیشه در یک رابطه یا وضعیت نابرابر رخ میدهد. آن کسی که در موضع قدرت، ثروت و منزلت بیشتر است، ترحم میکند و کسی که در موضع ضعف و ناتوانی قرار دارد، ترحم دریافت میکند. از این رو ترحم به مثابهی یک احساس انسانی موجب تحکیم رابطه و همبستگی اجتماعی میشود. خوب است آنانی که از مزیتهای بیشتری برخوردار اند، نسبت به ناتوانترها احساس ترحم داشته باشند؛ اما ترحم در عین حال نشاندهندهی یک رابطه و وضعیت نابرابر اجتماعی است. چه میشود اگر توسل جستن به ترحم خود به یک هنجار نسبتا ثابت فرهنگی تبدیل شود؟ آیا در این صورت خود این هنجار موجب تقویت و ابقای وضعیت نابرابر نخواهد شد؟
در انستیتوت علوم در کویتهی پاکستان درس میخواندیم، خانم اروپایی آمده بود از ما عکس میگرفت و با ما صحبت میکرد. او، یکی از دوستان داکتر سیما سمر بود و او را در پروژههای تعلیمی و خیریهاش کمک میکرد. او کارهای دستی زنان افغانستان را میبرد و در میدانهای شهر و مکانهای پرتردد دیگر پهن میکرد و عابران را دعوت میکرد تا بخرند و کمک کنند. او در این فرصت شرایط غمانگیز و جنگزدهی مردم افغانستان را با نشان دادن تصاویر و آثار به عابران نشان میداد، تا دل مردم بسوزد و با خریدن کاردستیها با قیمت بالاتر و یا بدون آن، برای کم کردن رنج و ألم مردم افغانستان کمک کنند. او در واقع ترحم آنان را برمیانگیخت.
اصولا همین امدادهای بشردوستانه نوعی ترحم است. اشخاص، سازمانها و دولتهای متمولتر برای کاهش درد و رنج افراد و ملتهای جنگزده، فقیر و عقبمانده کمک میکنند، تا از شدت جنگ، فقر، فساد و حوادث طبیعی تلف نشوند. خود همین وضعیت ناشی از نابرابریهایی است که بر جهان حاکم است که در شکل رابطهی نابرابر و ترحمبرانگیز و گاهی خشمانگیز خود را نشان میدهند. کشور ما از دیرباز یکی از دریافتکنندگان عمدهی امدادهای بشردوستانه بوده است؛ یعنی در یک وضعیت ترحمبرانگیز قرار داشته است. موجی از این کمکها با شروع جنگ ۴۰ساله همزمان سرازیر شد، مهاجران، بیجاشدگان داخلی، جنگزدهها و مردم فقیر در داخل و خارج کشور نیازمند امداد بودند تا زنده بمانند. برای مسکن و آب و نان، برای تعلیم و تربیهی اطفال، بخش صحت و بخشهای دیگر زندگی شمار زیادی از هموطنان ما به امدادهای بینالمللی نیاز داشتند. این وضعیت در طول سالهای جنگ ادامه یافت تا بعد از سقوط طالبان موج جدیدی از کمکهای بینالمللی این بار به هدف بازسازی افغانستان وارد کشور شد. برای چندین سال این کمکها ادامه یافته است و اکنون نیز بخش قابل توجهی از بودجهی دولت افغانستان و سازمانهای غیر دولتی از درک امدادهای کشورهای خارجی تأمین میشود. حکومتهای افغانستان هر از گاهی باید در کنفرانسهایی که به غرض جمعآوری کمکهای بینالمللی دایر میشوند، شرکت کرده و دستآوردها و برنامههایش را برای کشورها و سازمانهای کمککننده ارائه کرده اند تا آنها را متقاعد کنند که کمکهای شان را ادامه دهند. این نشستها تا حدی شبیه بساط امدادخواهی همان خانم اروپایی است که در بالا از آن یاد شد، در هردو مورد مخاطبان باید قانع شوند که این مردم قابل ترحم اند و کمکی که شما میکنید به آنها رسانده شده و در بهبود زندگی شان مؤثر خواهد بود.
با توجه به برآیندهای ناچیز این کمکها در زندگی عملی مردم کشور و عدم توسعه و تداوم جنگ و فقر، انگار ما با ساختارها و روابط نسبتا دیرپا مواجهیم که بر پایهی گردآوری و توزیع آنچه که کمکهای بشردوستانه، کمکهای توسعهای و امثال اینها نامیده شده و اساسا ناشی از ترحم بشری است بنا شده اند. از این رو نام چنین گردآوری، گردش و توزیع سرمایه و پول را میشود اقتصاد ترحم نامید که بر مبنای روابط نابرابر کشورهای متمول و کشورهای فقیر و جنگزدهای مثل افغانستان شکل گرفته است. کشورهای متمول امدادها را در اختیار کشورهای فقیرتر به دلیل ترحم و دلسوزی قرار میدهند. وضعیت ترحمانگیز به سبکی از زندگی، روابط و سیاست تبدیل شده و تداوم مییابد، آن طرف هم ساختارهای تداومبخش مثل سازمانهای کمککننده و اقتصاد به اصطلاح بشردوستانه و امداد توسعه مییابد.
در روابط میانفردی رابطهی مبتنی بر ترحم اصلا یک رابطهی ایدهآل نیست. وضعیت ترحمآور برای یک جانب وضعیت ضعف و چه بسا تحقیرآمیز است و برای جانب دیگر وضعیت تکبرزا و منزلتآور و ترحم نشانهی بزرگواری، سخاوت و جایگاه بلند اخلاقی وی دانسته میشود که قدرت و آزادی بیشتر او را در پی دارد. ترحمگر به میل خود ترحم میکند و به هر شکلی خواست ترحم میکند، مثلی شاهی که از روی ترحم گردن غلام خاطیاش را نمیزند. در روابط جمعی نیز این وضعیت حاکم است، کشوری که با اقتصاد ترحم تغذیه کند بدون شک دست خوش سیاستها و کلانکاریهای جانب ترحمکننده روبهرو خواهد بود.
بزرگترین خطر ناشی از اقتصاد ترحم این است که وضعیت ترحم آور درآمدزا میشود، دریافتکنندهی ترحم پیوسته همان چیزهایی را تولید میکند که باعث و انگیزهی ترحم در جانب دیگر است. جنگزدگی، فقر و بیخانمانی، آورگی، بیجاشدن داخلی، بیسوادی و حالات رقتبار دیگر، ترحمزا و جلبکنندهی امدادها است. اقتصاد ترحم اینها را پایدار میسازد تا پایداری خودش را حفظ کند. شکل عریان یک چنین وضعیت را شما میتوانید در سطح خرد در خیابانها و کوچههای کابل ببینید. اطفال خرد، اشخاص معلول و زنانی که با پاهای برهنه خود را در این هوای سرد روی زمین یخبندان میاندازند و فریاد و زجه سر میدهند، نه برای یک روز و یک بار، بلکه شما در گوشه گوشهی شهر با مناظر تکراری و عین اشخاص روبهرو استید. آنان مناظر ترحمانگیز را خلق میکنند، هرچه بیچارهتر، هرچه زده و زخمیتر، بهتر، تا بیشتر ترحم ایجاد کند و بیشتر پول جمع شود.