توهم تقدس‌گرایی و بازتولید خشونت آیینی

زاهد مصطفا
توهم تقدس‌گرایی و بازتولید خشونت آیینی

شاید تاریخ جنگ‌های صلیبی را خوانده، شنیده یا دیده باشید؛ خشونتی که با خوانش‌های تندروانه از متون مقدس مسیحی، از سوی کلیساها با رویکرد دین سیاسی استخراج و بر مردم اعمال شد. با این که کلیسا با چنین خوانش‌هایی، در پی حفظ ارزش‌های دینی با جنگ و خشونت بود؛ اما نتیجه‌ای که این خشونت‌ورزی‌ها به دنبال آورد؛ معکوس انتظاری بود که کلیسا به دنبال آن بود. رویکرد خشونت‌گرای کلیسا، همان منطق ایستایی مذهب بود که باید در مقابل تغییر مناسبات زندگی انسان، مقاومت می‌کرد؛ مقاومتی بدون نرمش که زاده‌ی منطق عقیدتی-مذهبی است و در گفتمان‌‌ها، سر سازش و داد و گرفت ندارد. چنین خوانشی از دین، در هر کجای جهان و از هر آیینی، می‌تواند به بن‌بست بینجامد؛ بن‌بستی که کلیسا را با نفرت عمومی مردم از نهادی به نام آیین سیاسی مواجه کرد و نقطه‌ی خیزی شد برای سکولاریسم، تا پروسه‌ی دین را از سیاست جدا کرده و تفکیک حوزه‌ی عقیدتی و زندگی دنیوی را به وجود آورد. با توجه به تجربه‌ای که کلیسا پشت سر گذاشت، می‌توان به این برداشت رسید که ادیان، نباید در گفتمان‌های زمان‌محور، حالت ایستایی خود را حفظ کرده و نگذارند وارد دادوگرفت‌های ارزشی شوند.
با این مقدمه، می‌خواستم به آن‌چه قرار است بر ما به عنوان جغرافیایی که اسلام آیین مسلط آن است، می‌گذرد، انگشت بگذارم؛ از آن جهت که اگر کلیسا توانست از آیین مسیحی تا این حد خشونت را بیرون کشیده و به مصرف برساند، اسلام به عنوان آیین دیگری که قرن‌ها پس از مسیحیت، دچار تن‌دادن به ارزش‌های جدیدی شده است، تا چه اندازه ممکن است خشونت به خرج دهد و با توجه به پیچیدگی‌های جنگ و امکانات جنگی در جهان امروز، منابع استخباراتی تا چه اندازه‌ای می‌توانند از متون مذهبی خشونت را بیرون کشیده و آن را به فعلیت برسانند. به یاد دارم؛ زمانی را که هشت-ده سال بیش‌تر نداشتم؛ در آن‌جا، در روستایی که من زندگی می‌کردم، اگر کسی چند روستا آن‌طرف‌تر به اساس خصومت خانوادگی‌ای که کشته می‌شد؛ خبر آن زبان به زبان می‌چرخید و ماه‌ها، قصه‌ی آن در خانواده‌ها شنیده می‌شد؛ اما امروز در همان روستایی که من ده‌سالگی‌ ام را بزرگ شدم، کشتن انسان، به اندازه‌ی کشتن یک حیوان برای خوردن گوشت آن آسان شده است؛ از آن جهت آسان که منابع استخباراتی، با خوانش تندروانه از مذهب و تعمیم آن در باور روستانشینان، مذهب را تبدیل به سلاحی کرده اند که نسبت به گذشته، واکنش‌گر است و همه افراد جامعه‌ی روستایی، به توهم این درک دست یافته اند که انگار آنان استند که می‌توانند برای فردای شهرها نسخه بپیچند و سکان‌داران اسلام واقعی نیز آنان اند.
با توجه به این استدلال، به این باور می‌رسیم که خشونت خفته در متون مذهبی، آن‌چه که مورد توجه سیاست‌ها و استخبارات منطقه‌ای و جهانی است، بزرگ‌نمایی شده و این حس مسوولیت برای روستانشینانی که پیش از آن جهت یا سمتی برای موضع‌گیری نداشتند، سپرده شده است که آنان دارای سمت و موضع استند و باید به خاطر به کرسی نشاندن این موضع-که از راه خشونت مذهبی فراهم می‌شود-، از هیچ تلاشی فروکش نکنند. دادن موضع به افرادی که تا هنوز در مناسبات قدرت مرکزی هیچ سهمی نداشته اند و هر آن‌چه از کابل به عنوان متوالی قدرت، فرمان صادر شده است، بر همه روستاها بدون هیچ اعتراضی پذیرفته شده، کشاندن پای این افراد در مناسبات قدرت است که با توجه به استدلال در محور اسلام یا آیین سیاسی تعریف می‌شود. آن‌چه طالبان را بر این توهم آگاهی و سهم‌گیری در قدرت سیاسی رسانده است، همین درک ناقص از خوانش متون مذهبی است که آنان تصور می‌کنند، نجات جهان و به خصوص جهان اسلام در سیاسی‌بودن دین است و حذف مناسبات سیاسی از قدرت آیینی، خطر طردشدن آنان و آیین را به دنبال دارد.
به باور نویسنده، خشونتی که امروز در افغانستان نهادینه شده است، نه تنها از صلح با طالبان که از صلح با داعش هم به دست نمی‌آید؛ چون این ظرفیت خشونت‌ورزی که امری بود بالقوه در برداشت‌هایی از متون مذهبی، حالا در افراد به فعلیت رسیده و هر سرباز طالبی، خودش را نماینده‌ی مسلم اسلام می‌داند که حاضر نیست از هیچ کس یا جایی فرمان ببرد؛ جز آن‌چه که با تعبیرهای استخباراتی از اسلام استخراج می‌شود یا شده است. در فیلم سکای‌فال (Skyfall -۲۰۱۲) ساخته‌ی «سام مندس»، «خاویر باردم» که نقش منفی فیلم را بازی کرده است، به «دنیل کریک»، قهرمان داستان، قصه‌ای از مادربزرگش را روایت می‌کند که مصداقی است از وضعیت کنونی افغانستان. «باردم» از باغ‌چه‌ی مادرش می‌گوید و از موش‌هایی که هر سال آن‌چه در باغ‌چه کاشته می‌شد را می‌خوردند. سرانجام مادر باردم، فکری به سرش می‌زند و شماری از موش‌ها را گرفته در فقسی می‌اندازد؛ بدون این که آب یا نانی برای شان بدهد. موش‌ها، مدتی دوام می‌آورند و سرانجام، شروع می‌کنند به خوردن هم‌دیگر.
این پروسه‌ی خودخوری، تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که تنها دوتا موش در قفس می‌ماند. مادر باردم، این دو موش را در مزرعه رها می‌کند؛ حالا دیگر این موش‌ها، از محصولات مزرعه استفاده نمی‌کنند؛ آن‌ها موش‌های دیگر را می‌خورند.
آن‌چه امروز در افغانستان می‌بینیم، مصداق همان دو موشی است که دیگر هیچ طعمی برای شان قابل قبول نیست؛ جز خوردن خود شان. چند دهه انقلاب و خوانش‌های جدید تروریستی از منابع مذهبی، توان اندیشیدن به گزینه‌های دیگر زندگی را از مردم گرفته و اکثریت مطلق مردمی که زیر سلطه‌ی طالبان و برداشت‌های طالبانی از مذهب و دین زندگی می‌کنند، از میان هر گزینه‌ی ممکن، گزینه‌ای را انتخاب می‌کنند که در آن، خشونت‌ورزی امری است حتمی و باید خواست‌های شان از این طریق به فعلیت برسد. شاید گفت‌وگوهای صلح به انجام برسد و شاید عده‌ای از رهبران شبه‌سیاسی طالبان، با گرفتن امتیازهایی، وارد بزرگ‌شهرهای افغانستان شوند؛ اما خشونتی که در روستاها زنده شده است، به این آسانی مهارشدنی نیست و دامنه‌ی این خشونت، به تشکیل گروه‌های تروریستی پساطالبانی خواهد انجامید که داعش، به عنوان ظرفیتی خشونت‌ورزتر از طالب، از چند سال به این سو در حال سربازگیری است و دروازه‌ای است برای رجوع سربازان طالبی که برای شان اسلام را غیر قابل گفت‌وگو شناختانده اند و توافق رهبران شان با دولت افغانستان را، خیانت به اسلام و مقدسات شان می‌دانند.
دو دهه پیش، زمانی که کشورهای زیادی با سرمایه‌های هنگفت وارد افغانستان شدند، فرصت این بود که از زنده‌شدن این خشونت که طالبان در دوره‌ی حکومت شان مردم را تا حد نفرت از آن رسانده بودند، پیش‌گیری می‌شد و نسل روستایی که در معرض سربازگیری چنین اندیشه‌های تندروانه قرار داشتند، در ساختاری منظم و سازماندهی‌شده، به آگاهی‌ و امکاناتی دست می‌یافتند که طالب نمی‌توانست بر احساسات آنان حکم‌رانی کند؛ متاسفانه با توجه به ناثباتی سیاسی میان سیاست‌ورزان افغانستانی و تنش‌های قومی-مذهبی‌ای که در ساختار و مناسبات قدرت کابل وجود داشت، توجهی به روستاها نشد و این بی‌توجهی، زمینه را برای سربازگیری گروه‌های تروریستی فراهم کرد؛ سربازگیری‌ای که دیگر، جوانان روستا را تبدیل به همان موش‌های موش‌خور و یا انسان‌نماهای انسان‌خور کرده و دامنه‌ی این خشونت باید تا جایی ادامه پیدا کند که باورمندان به مذهب و دین، به بیزاری از آن برسند و چهره‌ی مقدسات نزد مردم کدر و کرخت شود.