
تساهل و مدارا را اگر یک پدیده و یا حادثهی آنی بدانیم، هر گز به آن دست نخواهیم یافت. تساهل و مدارا پروسهای است که باید آن را با همه دشواریها و ناگزیریهایش پیمود تا به جامعهای با ثبات و همهپذیر دست یافت. در جامعهای که همپذیری نباشد و مردمان آن به یکدیگر به دید انسانی ارزش نگذارند؛ مردمان آن جامعه هیچگاهی به سوی ملت شدن –به تعریف امروزی آن- حرکت نکرده و به ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نمیرسد.
برای این که مردمان یک سرزمین به این مرحلهای از درک و شعور انسانی برسند تا بتوانند انسان را به عنوان انسان پذیرفته و به ارزشهای انسانی ارزش بگذارند و دیگران را آن گونه که هستند بپذیرند؛ به پیشزمینههایی در بخش اقتصاد، ارتباطات، سیاست و مهمتر از همه فرهنگ نیاز است.
در افغانستان اما، باشندگان آن از دیرسال به این سو در وضعیتی به سر میبرند و یا نگهداشته شده اند که تفاوت آنچنانی در باورهای شان به وجود نیامده و نمیتوانند از ارزشهای اولیهی انسانی که در اجتماعهای بدوی دارند، گذار کرده و بدل به انسانی امرزوزی شوند؛ امروی بیندیشند و امروزی عمل کنند.
بحث تساهل و مدارا و یا به زبان دیگر همدیگرپذیری در افغانستان از آن جا اهمیت پیدا میکند که مردمان این کشور از دهههای دور تا امروز که امروز است نتوانسته اند، از زندگی بدوی و باورهای بدوی خویش عبور کرده و به باورها، آرمانها و امیال مشترکی دست پیدا کنند تا به نحوی ملت را تشکیل داده و در اطراف یک نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گرد بیایند و تحقق آرمانهای شان را در چهارچوب حکومتی مشترک ببینند.
از گذشتههای دور تا حالا رسیدن به قدرت عمومی در افغانستان به نحوی بوده است که هر آن که فریبکاری بیشتر بلد بوده و بیشتر و بهتر بتواند خود را به دیگران بفروشد، پیروز میدان بوده و در رأس قدرت باقی خواهد ماند؛ یا کم از کم حمایتهایی را از قدرتهایی بیرونی با خود داشته باشد که تا در قدرت رسیده و دوام بیاورد.
جنگهای داخلی افغانستان با به قدرت رسیدن تیمورشاه و به گونهی جدی با مرگ وی شروع شد که تا هنوز هم ادامه دارد.
از آن زمان تا چهار دههی پیش، هیچ زمامداری در افغانستان نخواسته است که زمینهی اختلاف و تنش را از میان بردارد؛ بلکه در هر برههای از تاریخ، تلاش کرده است تا با استفاده از نفوذ قومی و در نهایت حمایت بیرونی به قدرت برسد که در نتیجه با سرکوب مخالفان قومی و زبانی و گاهی ایدیولوژیک، خواسته به دوام خویش ادامه دهد. این گونه زمینهی رسیدن به تساهل و مدارا را در این کشور کشته است.
اما در آستانهی پایان جنگ سرد، در زمان حکومت دموکراتیک خلق، طرح آشتی ملی از سوی داکتر نجیبالله زمامدار کشور برای مخالفان مسلح دولت زیر نام مجاهدین که در کشورهای ایران و پاکستان به سر میبردند، پیشکش شد؛ مجاهدین آن زمان که زیر فرمان مستقیم پاکستان و ایران عمل میکردند و از سویی هم تفاوت ایدیولوژیکیای که با حکومت مرکزی در کابل داشتند و آن را دستنشاندهی روسها میدانستند؛ نخواستند به این طرح نجیب تن داده و به منافع افغانستان بیندیشند تا منافع شخصی و قومی- زبانی.
از سویی هم حمایتهای مستقیم امریکا از مجاهدین برای تسویهحساب با شوروی آن زمان که در جنگ ویتنام از آن شکست خورده بود؛ نگذاشت که مجاهدین طرح آشتی ملی را پذیرفته و به فکر همدیگرپذیری و بهسازی کشور باشند.
مجاهدین به همکاری پاکستان، ایران، عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی و در کل به رهبری امریکا با شکست حکومت نجیب وارد افغانستان شده و خود را داعیهدار انقلابی میدانستند که پیروزی اسلام را بر سوسیالیزم روایت میکرد.
اما با ورود مجاهدین به افغانستان؛ چهرهی واقعی رهبران جهاد آشکار شد. مجاهدین بر سر تقسیم قدرت با هم به توافق نرسیدند. این گروهها با پشتیبانی قومی و حمایت بیرونی، جنگهای داخلی را در افغانستان راه انداختند که سبب کشتهشدن بیش از دو میلیون باشندهی این کشور شد.
اینها همه بیانگر این است که باشندگان این کشور در آن زمان آمادهی پذیرفتن همدیگر نبودند. به قومیت، زبان و مذهب بیشتر از انسانیت ارزش میگذاشتند.
اما این روز ها نیز بحث صلح دولت با طالبان داغتر از هر زمانی است که پادرمیانی امریکا، روسیه و دیگر قدرتهای خرد و بزرگ در منطقه را همراه دارد؛ بی آن که نتیجهی مثتبی برای افغانستان به همراه داشته باشد.
دولت برای رسیدن به صلح و آشتی ملی، شورای صلح ایجاد کرده است؛ اما پس از سالها فعالیت این شورا نیز نتیجهای نداده و جنگ با طالبان هنوز هم که هنوز است ادامه دارد.
رهبر القاعده از افغانستان سر بر میآورد، فعالیت گروه مخرب داعش در افغانستان در شهرها و حتا دانشگاهها عملی و علنی میشود.
اینها همه به نحوی بیانگر این است که باشندگان افغانستان هنوز هم به همدیگرپذیری نرسیده اند و باید برای آن جدی کار شود. این بر مردم و دولت است تا برای ملتسازی کار کنند و پیشزمینههای تنش و تعارض را از میان بردارند؛ تا روزی که ما نتوانیم همدیگر را بپذیریم و جدا از قومیت، زبان و مذهب آغوش مان را برای یگدیگر باز کنیم، این خانه جای امنی برای زندگی نخواهد بود.