نویسنده: محمدعارف کیانی، ارکان حرب
مردم افغانستان در یک جبر سیاسی و ناخواسته، توسط قدرتهای رقیب در جنگ سرد دخیل شدند و نقش بارزی را در پایان این جنگ ایفا کردند. هرچند آنها یک تنه منحیث یک سپر دفاعی در برابر کمونیزم ایستادند و قربانیهای بیشماری دادند و در نهایت، قهرمان این جنگ شدند؛ اما ثمر این قهرمانی را بنا بر نبود ظرفیت و عدم شکلگیری دولت-ملت، کشورهای دیگر چشیدند.
با ختم جنگ سرد در ۱۹۹۱ و بستهشدن پیمان بزرگ امنیتی و ایدیولوژیکی، عملا فصل دیگری از جنگ با تغییر چهره در جهان حکمفرما شد. با تغییر چهرهی منازعه و بیتفاوتی جامعهی جهانی در قبال افغانستان و زایش گروههای دهشتافگن، یک بار دیگر ما شاهد ظهور قدرتمند گفتمان تروریزم در برابر گفتمان لبرالیزم استیم.
مردم افغانستان، با رشادت و قربانیهای بیشماری در طول حدود دو دهه، یکتنه در برابر تروریزم ایستادگی کردند؛ اما اکنون از قراین چنین برداشت میشود که جامعهی جهانی در قبال صلح و جنگ افغانستان -که ریشهی منطقهای و جهانی دارد- بیتوجهی نشان میدهد.
با درنظرداشت بههمتنیدگی بافتهای امنیت بینالملل، هرگونه تعلل جهان در برابر این آفت ویرانگر، نتایج مخربی را در پی خواهد داشت؛ تا جایی که بیتوجهی به جنگ و صلح افغانستان، باعث سرایت تروریزم به منطقه و جهان بوده و عواقب وخیمتری در تناسب به حادثهی ۱۱سپتامبر را در پی خواهد داشت.
افغانستان از منظر امنیتی به مفهوم وسیع کلمه، با جهان در سه حوزه (تروریزم، افراطیت و مواد مخدر) وابستگی متقابل امنیتی دارد و وظیفهی حکومت و دستگاه دیپلماتیک افغانستان است، که با تلاش جهان را از پیامدهای منفی گسترش این سه پدیدهی مخرب آگاه کند .
یکی از چالشهای بزرگی که تا اکنون عامل کلیدی بیثباتی در مراودات ما با جهان بوده است، از یکسو نبود یک تصویر روشن از منافع ملی و نوعیت رابطهی ما با جهان است. از سوی دیگر نبود تثبیت هویت امنیتی-جغرافیایی افغانستان در نهادهای تاثیرگذار امنیتی منطقه، موجب شده که هر یک از پرچمداران نهادهای امنیتی-منطقهای در جغرافیای ما به خود حیات خلوت امنیتی تعریف و مداخلات سیاسی و نظامی خود را توجیه کنند.
استراتیژی امنیتی ایالات متحدهی امریکا در جنوب آسیا و تنظیم مناسبات سیاسی و امنیتی اش با افغانستان، از عینک دودی پاکستان به نشانی نهادهای امنیتی جنوب آسیا، بیانگر نگاه امریکا در صلح و جنگ افغانستان از طریق پاکستان است.
این که چرا بعد از ۱۹۷۸، امریکا از چشم پاکستان به صلح و جنگ افغانستان نگاه میکند، از حوصلهی این نوشته بیرون است؛ اما برای تقدیر، تا زمانی میتوانیم از روزمرهگرایی سیاسی و امنیتی نجات پیدا کنیم، که یک استراتیژی همهجانبهی مبتنی به تحقق منافع ملی افغانستان داشته باشیم.
افغانستان با توجه به ویژگیهای جغرافیایی و یک سلسله مسایل مهم دیگر، در طول تاریخ مورد توجه قدرتهای بزرگ و زیر ذرهبین کشورهای همسایه قرار داشته است و در بیشتر موارد، نگاه این قدرتها به افغانستان، نگاه خصمانه بوده است.
تهاجمات و مداخلات ویرانگر کشورهای برونی به افغانستان، در کنار پیامدهای ناگوار جانی-مالی، کشور را در صف آسیبپذیرترین کشورهای جهان قرار داده است که این آسیبپذیری چندجانبه، افغانستان را به مرکز رزمایش و پولیگون منازعات سرد و گرم منطقه مبدل کرده است .
انارشیسم سیاسی و اداری، موجب خلق سه پدیدهی شوم (بحران بیاعتمادی، بحران حکومتداری و فساد) شده و باعث فاصلهی عمیق میان شهروندان و حکومت شده است. در حقیقت امر، همه مصیبتها و چالشهای باهمتنیده، بستر را برای جنگهای متعدد با منابع تغذیهی منطقهای و فرامنطقهای در داخل افغانستان هموار کرده است. بنا بر دلایل فوق و دلایل دیگر، ما شاهد انواع و اقسام جنگ در افغانستان استیم که در زیر توضیح داده خواهد شد.
انواع جنگ
جنگ از لحاظ هدف به جنگهای برابر و نابرابر، از لحاظ روش به جنگهای منظم و جنگهای چریکی، از رهگذر وسعت، به جنگهای محلی، ملی، منطقهای و جهانی، از لحاظ کاربرد اسلحه به جنگهای هستهای و غیرهستهای، از لحاظ اقتصادی به جنگهای تجارتی، از لحاظ اعتقادی به جنگ مقدس و نامقدس، از لحاظ تکنالوژیکی به جنگ سایبری، از عینک معلوماتی به جنگ استخباراتی، از لحاظ صفآرایی فیزیکی به جنگ نیابتی، از زاویهی جیوپولتیک به جنگ بری و بحری و از منظر اندیشه، به جنگهای فکری و ایدیولوژیکی دستهبندی میشود.
برای بررسی و تبیین هر یک از جنگهای نامبرده، معیارها و شاخصهایی وجود دارد؛ با توجه به ویژگیهای جنگهای یادشده، تعریفی که میتوان از جنگ افغانستان ارایه کرد، جنگ چندبعدی تحمیلی و نیابتی با روشهای چریکی و استخباراتی است. بدون شک، همیشه ملت ما قربانی اصلی رقابتهای منطقهای و فرامنطقهای بوده است. بعد از سال ۱۹۱۹، ما همیشه در موضع دفاع قرار داشتیم. شکی نیست که بنا بر نبود شکلگیری دولت- ملت مقتدر، زمینههای مناسب جهت استفادهی بهینه از موقعیت حساس جغرافیایی مساعد نشد که در این مورد عوامل مختلف دخیل بود.
بعد از ۱۹۴۷ روزهایی که افغانستان به عضویت پاکستان در سازمان ملل متحد مخالفت کرد، یکی از عناصر درشت استراتیژی پاکستان در قبال افغانستان، ایجاد اصطحکاک فراراه شکلگیری دولت-ملت مقتدر در این کشور بود که تا اکنون ادامه دارد؛ چیزی که این ریشه در منازعات ارضی بر اساس معاهدهی دیورند ۱۸۹۳دارد که یکی از فاکتورهای کلیدی شکلنگرفتن دولت مقتدر بر بنیاد ارادهی مردم در افغانستان توسط پاکستان است. تا این دم نظامیان پاکستان جنگ را در افغانستان به مثابهی ثبات در پاکستان تلقی میکنند.
ارایهی یک چشمانداز از مثلث جنگ استخباراتی، نیابتی و روانی با روشهای چریکی، از زمرهی مباحث کلیدی است که به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.