نویسنده: شیر نظر یما
پنج سالی میشود که در کابل زندگی میکنم. مثل همهی دانشجوی ولسوالیهای دیگر، اتاقی دارم تنگ و تاریک و پُرنَم. این نوشته را هم روی یکی از این تشکهای اتاقی که یاد کردم، مینویسم.
یک دوستی داشتم که از آشنایی مان با هم چند ماهی بیشتر نمیگذشت. در یک جمعِ چندنفره، آن دوست مان خواست قصهی چرس کشیدنش را برای مان تعریف کند. این که چرس چنان که بدگویانش میگویند چیز خیلی بدی نیست. مانند سایر مخدرات اعتیادآور نیست و فقط برای سرخوشی است و از این قبیل حرفها.
گفت: «مه برتان میگم که چرس چی قسم است. مه ده سال است هر روز چرس میزنم، هر روز؛ اما خدا را شکر هنوز چرسی نشدم.«من با خنده پریدم گفتم: «این ده سال و هر روز که میگی، خودش نشان نمیدهد که تو چرسی شدی!؟» یکدم همه پُق زده به خنده افتادند. دیدم رنگش سرخ شد. کمی ساکت ماند و گفت: «نی، منظورم ای بود که اگر مثلا یک هفته، دو هفته هم نزنم هیچ د قصشم نیستم.» خلاصه، برای همه حاضرین معلوم بود که او دارد یک دروغ شاخدار میگوید.
یک دروغی که خودش هم در جریان نیست. از چهرهاش، از سیاهی و کبود شدن زیر چشمانش مشخص بود که رسما قواره و شکلِ یک چرسی را به خود کشیده بود. کشیدن چرس، شاید یکی از متداولترین سرگرمیها در میان نسل جوان باشد که شک ندارم پیآمد ناگوار، آنی و نامرئی به دنبال خواهد داشت که دیر یا زود دامنگیر بیشتر و بیشتر این نسل میشود. واقعیت امر این است که چرس به عنوان یک مادهی مخدر، هم اعتیادآور است و هم روشن است که زیان و ضرر فراوان دارد.
کشیدن چرس در افغانستان به ویژه شهر کابل، آنقدر رواج یافته و معمولی شده که نه تنها پولیس به کشیدن آن واکنش نشان نمیدهد که خود آن نیز با شوق و ذوق میآید سرکاسهی آن مینشیند. همانگونه که کشیدن چرس عادی شده، فروش آن نیز عادی شده است.
در دکانهای نوشابهفروشی، در محلات چوبفروشی، زیر پل و هزار جای دیگر این مواد به فروش میرسد. آدرس مشخص برای فروش آن وجود ندارد. خُرد و بزرگ در فروش آن دست دارند. چرس به شکلهای گوناگون مصرف میشود: سگریتی، چلکی، بوتلی و زیردریایی. اینها عنوانهایی اند که به روشهای چرس کشیدن، داده اند. از آنجا که کشیدن آن واکنش کسی را به همراه ندارد، مکان مشخصی هم برای کشیدن نیست. به قول معروف هر جا که پیش آمد، خوش آمد. در اتاقها، پارکها، زیر بوتهها… حتا روی این نیمکتهای نوساختهی بغل خیابان. این سرگرمی خطرناک، شایسته است بگویم؛ این مرض خطرناک، به جاریترین و ساریترین مرض در میان قشر دانشجو و غیر دانشجو مبدل شده است.
من خودم به عنوان یک دانشجو، اصلیترین شاهد بر این مدعا استم. چهار سال تمام در یک اتاق محقر در وسط دود غلت خورده ام. در این جریان بار بار به کشیدن آن دعوت شده ام که البته منم یکی، دو بار نول زده ام؛ اما چون با تن من سازگاری نداشته، ادامه نداده ام.
«یک دود و دو دود، جبرئیلش زده بود.» این همان شعاری است که بر دهن تمامِ آنها که چرس دود میکنند، جاری است. درست شبیه یک آییننامه که برای ترغیب دیگران استفاده میشود. وقتی یک تعداد از چرسیها دور هم حلقه میزنند، به آنهایی که چرس نمیزنند، نمیگویند که بیا چرس بزن. می گویند: «یک دود و دو دود، جبرئیلش زده بود.»
بیا بچیش یک دود بزن. اگر میمیری هم بزن. به این شعار اندک آدمی است که بتواند دست رد بزند. وقتی میشنود دروغ و راست جبرئیلش هم زده، من چرا نزنم؛ منم میزنم. همانگونه که گفتم، چرس سرگرمی شده. اگر بخواهم بهتر بگویم؛ کشیدن چرس مُد شده. حالا اگر چرس خاش و بهارک و در کل بدخشان باشد که از همه مُدتر! مثلا اگر دوستی، آشنایی از بدخشان راهی کابل شود، تنها هدیهی قشنگش همان چند تَلِی چرس برای دوستان و رفیقان کابلیاش است.