نویسنده: فرزاد فرنود
استاد شیدا، یکی از ستونهای بلندِ موسیقی غزلِ افغانستان است؛ کسی که از خود سبکِ به خصوصی را به یادگار گذاشته است و هنوز هم آثارِ او توسط خوانندههای جوانی که تازه به غزلخوانی رو آورده اند، بازخوانی میشود. شیدا را در آغازِ غزلخوانی در کابل مخاطبانش دیوانه خطاب میکردند. او جنونِ عجیبی نسبت به موسیقی داشت؛ جنونی که در نتیجهی یک عشقِ ناکام در او پدید آمده بود. او عاشقِ دختر خالهاش بود که در جوانی به اثرِ یک بیماری نامعلوم و ناعلاج درگذشت و این حادثه تأثیرِ بدی بالای شیدای جوان گذاشت تا آن که پای او را به جغرافیای جاودانِ موسیقی کشاند و او خالقِ عاشقانهترین غزلهای فارسی در موسیقی غزل ما شد. استاد شیدا، متولد ۱۲۹۵ در چهاردهی کابل است؛ در خانهای که نغمههای رُباب همچون تارهای عنکبوت دَور و برش را دوانده است؛ نغمه هایی که با انگشتان استاد قربانعلی یکی از پیشکسوتان رُباب در افغانستان و پدر شیدای کودک نواخته میشود؛ شیدایی که تازه در خانوادهی هنرمندِ بزرگی قدم گذاشته؛ قدمی نیک و جاودانه!
برادر شیدا، محمدحسین هم یکی از ضربنوازان معروفی بود که تبله را نزدِ استاد چاچه محمود آموخته بود و کاکایش استاد میرزا نوروز از خوانندگان معروف کوچهی خرابات بود. حضور و وجود این همه هنرمند در خانوادهی شیدا، او را وا داشت تا زودتر قدمهای محکمش را در دنیای موسیقی گذاشته آموزش و پرورش ببیند. او اساساتِ موسیقی را نزدِ کاکایش آموخت و بعدها پا فراتر از خانه گذاشت و نزد استاد غلامحسین خان پدرِ استاد محمدحسین سرآهنگ به شاگردی نشست تا نگاهِ او به موسیقی عمیقتر شود از استاد غلامحسین خان فراوان آموخت. او هر قدر به این دریای بیکران مینگریست، بزرگتر و وسیعتر مینمایاند تا آن که این بحرِ سترگ و بکر، پایِ شیدای جوان را تا سرحد هند مرکز و سرزمین موسیقی غزل کشاند. او وارد هند شد تا وضعیتِ موسیقی غزل را در هند ببیند. او درآنجا مدتی را نزدِ استاد عبدالوحید خان شاگردی کرد؛ ولی هنوز هم آواز نخستِ او که همگان را در کابل شگفتزده کرده بود، از بینی حصارِ کابل به گوشش میرسید.
او در آن زمان خیلی منزوی بود و تازه نخستین عشقش را از دست داده بود و دردِ آن یارِ از دسترفته را بار نخست در بینی حصار کابل صدا زد و همه را شوریده و بیحال کرد. او از این، که در جوانی حینِ خواندن بیخود میشد و دیوانهوار میخواند مخاطبان و هوادارانش به او لقبِ دیوانه را داده بودند. در کتابِ معروف «سرگذشتِ موسیقی افغانستان» اثرِ استاد عبدالوهاب مددی روایتی است که مینویسد: «همین امر باعث شده است که شنوندگان به او لقب «دیوانه» بدهند چنان که او سالها به نام غلام دستگیر دیوانه معروف بود. دیوانگیهای او حین خواندن همچنان ادامه داشت و شنوندههایش را نیز بیخود و مست میساخت تا این که یکی از علاقهمندان پرنفوذش لقب دیوانه را به «شیدا» عوض کرد و این لقب تا پایان عمر، ضمیمهی اسم استاد بود.»
از شوقِ گلِ رویت دیوانه شوم یا نه ؟!
این اثرِ استاد شیدا در موسیقی غزل، جایگاهِ ویژهای دارد و هر خوانندهای که تازه به دنیای موسیقی غزل رو بیاورد، این آهنگ را بار بار میخواند و تا کنون در البومهای زیادی این آهنگ توسطِ خوانندگان زیادی بازخوانی شده است و همچنان آهنگهایِ «این قافلهی عمر عجب میگذرد، انار انار، برو اى ترك كه ترك تو ستمگر كردم، به نازی که لیلا و ده ها آهنگِ دیگر که هنوز هم تازگی و سُچهگی خود را در موسیقی غزل کشور ما دارد جاودان است و همه میشنوند و دوست دارند؛ این اصالت فعلا در موسیقی غزل و سبکهای دیگرِ موسیقی در کشور ما وجود ندارد؛ چون نوازندههایی که در آثارِ خوانندگان امروزی مینوازند و آثاری که تنظیم میشو،د به هیچ وجه از کشور ما نیست و اکثرا در کشورهای هند و تاجیکستان ثبت میشود و حتا خوانندههای نامی هم این کار را میکنند. در گذشته شنیدنِ موسیقی غزل میان اشراف به یک سنت تبدیل شده بود و در محافل اشرافزادهگان خوانندههای بزرگی را دعوت میکردند تا غزل بخوانند در آن محافل. غزلهای زیادی از مولانا، حافظ، بیدل و سعدی خوانده میشد و بدون شک که آنها هم با این شاعران بزرگ آشنا میشدند؛ ولی امروز این سنت از بین رفته است؛ خوانندهها و نوازندههای موسیقی غزل را حتا در محافل عروسی و خوشی هم کسی دعوت نمیکند. من زمستانِ سالِ پار در کوچهی خرابات وحید شیدایی را دیدم که در آفتاب نشسته بود نورِ آفتابِ زمستانی تن سرد و خاموشِ او را گرم میکرد و او دست به پیشانی سوی من نگاه کرد و دوباره سرش را پایین انداخت و به خطهایی که روی زمین کشیده بود خیره شد.