با واژهی ناکامی، از دیر زمانی حتا از آوان صنف اول مکتب آشنا استیم و اصطلاح جوانِ ناکام و ناکامی با ما یکجا بزرگ شده است. هرچه فکر میکنم نمیدانم ناکام مانده ام یا نه؛ اما این عبارت در مورد خودم در زبانم نمیچرخد: «جوانِ ناکام»، آن طور که قدما میگفته اند و حالا فقط ممکن است سر حجله ببینی یا از پشت بلندگوی روضهخوان بشنوی.
راستش خودم را نه «جوان» میبینم و نه «ناکام»؛ صد البته حالا از دیار باقی نیست که مینویسم. قصهی جوان ناکام بودن یا نبودنم از آنجایی شروع شد که مغزم را به دنبال یادداشتی برای عرض تسلیتِ خودم واکاوی میکردم. حالا قدما یا روضهخوانانِ پشت بلندگو چه در نظر دارند و چه از سر میگذرانند که اینطور با سوز و گداز این عبارت را بیان میکنند، خود حکایتی است کشفناشدنی.
این که سی و دو سالی را در این حال و شرایط ملتهبِ هرروزه بگذرانی و هر صبح و چاشت و شب و حتا در خواب با اتفاقات محیرالعقول و خارج از عادت (عادتهای انسانی) روبهرو شوی، قطعا در سراشیبی زندگی قرار گرفته ای و دیگر در جرگهی جوانان جایی نداری. ناکام هم که نبوده ام، البته این «ناکام» کمی متفاوت است از دیدگاه کودکان (نوجوانهای ده-چهارده ساله امروزی.) فرقی هم نمیکند که این «کام» به تلخی گرفته شده یا خیر. نه این که اصلا و اساسا شیرین نبوده، که حتما بخشی بوده؛ اما بنا بر ذاتِ ناسپاسِ آدمیزاد که بیشتر تلخی را در وجود خود ثبت و ضبط میکند، من هم حال و احساس تلخکامی را دارم.
به راستی چه فرق میکند این که مردم بدانند آن که عکسش زیر چراغهای رنگارنگ حجله میخندد یا در طبیعت به نقطهای دور خیره مانده یا زیر فلان پرچم حالت مغموم به خود گرفته، ناکام بوده یا نبوده؟ حالا اگر حتا بدانند که ناکام نبوده از کجا خواهند دانست که کام به تلخی گرفته یا شیرینی؟ در دنیایی که اگر زیرِ علم و کتل کسی یا جریانی نباشی، دستِ کم، پایین دست محسوب میشوی، معنی کامگرفتن و کامجوبودن متفاوت است.
اصلا بنده عقیده دارم که قدما نه به عمقِ مطلب که حتا به سطحِ آن هم واقف نبوده اند و با ادای کلمات «جوان» و «ناکام» در کنار هم روحِ میتِ تازه گذشته را بین رفتن و نرفتن گیر میانداختند و با لحنی که فقط و فقط مخاطب آن دو کلمه میدانست چه معنی دارد، جوان ناکام مینامیدنش؛ و درست همینجا است که تیر به قلبِ نداشتهی روحِ تازهگذشته مینشیند و از قضا دستش هم از دنیا کوتاه است. از گلایه و شکایت، از درد دلها و همهای آنچه که اگر در زندگی و «جان» داری اینچنین خطابش میکردند، توان واگفتنش را داشت. حالا بعد از همهی این آه و «ننه من قریبم» بازیدرآوردنها، بهتر است برگردم سرِ اصلِ مطلب. یادداشتی برای عرض تسلیت خودم: شادروان مرحومِ مغفور و جوانِ ناکام.