نویسنده: نمک نژاد
ایران و افغانستان دو عنوان از یک حوزهی فرهنگی و اجتماعی است که این حوزه را از هم جدا ساخته؛ اما این دو کشور تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک دارد. به دلیل این اشتراکات و همبودگی، با آغاز جنگ مجاهدین و آمدن نیروهای شوروی در افغانستان، میلیونها مهاجر جنگ از افغانستان به ایران و پاکستان رفتند. میزبانی همسایهها از مهاجران ما، مثال ماندگار از همپذیری بوده و هیچ کسی نمیتواند بر این واقعیت چشم بپوشد. ایران چهار دهه میزبان میلیونها مهاجر افغانستان بوده و حالا نیز بیش از دو میلیون مهاجر و کارگر افغانستانی در این کشور زندگی میکنند.
دو صدوپنجاه سال میشود که افغانستان و ایران مربوط به دو حاکمیت و قلمرو سیاسی شده است؛ اما دولتها این جامعهی واحد را از هم جدا کرده اند. این طرف به دلیل وجود حاکمیتهای استبدادی از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مثل آن طرف، رشد نکرده؛ اما این دو جامعه هرگز از هم جدا نبوده است.
تاریخ، فرهنگ و ارزشهای مشترک این دو کشور، انسانی را که در قلمرو افغانستان زندگی کرده با انسانی که قلمرو ایران زندگی میکند، پیوند زده است. زبان ما فارسی است ولی گویش ما متفاوت است. اگر انسان افغانستانی در ایران مهاجر بوده، مهاجر کمپ و پناهندگی نبوده است. دولت ایران هزینهی زندگی این مهاجران را نپرداخته است. اگر کمپهایی برای مهاجران ساخته شده، این کمپها برای مهاجران ما خانه نبوده است. کمپهای بازداشت، تحقیر، شکنجه و فرستادن آنها به افغانستان بوده است.
حضور میلیونها مهاجر در یک کشور تأثیرات خود را دارد. انکار نمیکنیم که وجود مهاجران افغانستانی در ایران، برای ایرانیان هزینه و تاوان داشته است. مهاجران ما در ایران کارگر بوده اند. کارگر یک طبقهی اجتماعی است که در تولید و سازندگی نقش دارند. کارگران افغانستانی در ایران، برای ایرانیان پول و سرمایه تولید میکنند و نقش بزرگی را در پیشرفت اقتصادی و سازندگی ایران داشته اند. اگر پول دستمزد کار شان را از سرمایهداران ایرانی گرفته اند، در بدل آن ارزش افزودهای کارِ آنها را سرمایهداران ایرانی به جیب زده اند. این کارگران حد اقل دستمزد را دارند. اینها واقعیتهای زندگی کارگران و مهاجران افغانستانی در ایران است. رفتار نامناسب با مهاجران واقعیت دیگری از زندگی مهاجران افغانستانی در ایران بوده و بسیار تلخ و تراژیک است. هر سال و هر روزی که بر آنها گذشته، این نوع برخوردها بدتر شده و با انواع خشونت و تحقیر توأم بوده است. پرسش این است که چرا با مهاجران و کارگران افغانستانی چنین برخورد میشود؟
جنگ و فقر، بزرگترین علت مهاجرت است. این پدیدهها عامل کوچ انسانِ افغانستانی به ایران و کشورهای مختلف جهان بوده است. مهاجرت یعنی دورافتادگی از جایی که متولد شده ایم و تنهایی در جایی است که رفتهایم و متعلق به ما نیست. یک دلیل خشونت و رفتار بد با مهاجران افغانستانی تنهایی و بیپناهی آنها است.
جنگ هنوز در کشور ما جریان دارد. دولتی داریم که مانند رژیم ولایت فقیه بیگانه با مردم بوده و سبب فقر، بیکاری و آوارگی مردم این سرزمین به ایران و کشورهای دیگر شده است. در اینجا قدرت و حاکمیت در چنگ کسانی است که رنج و درد مردم آنها را آزار نمیدهد. نه زمینهی کار و زندگی را برای مردم فراهم میکنند و نه از حقوق انسانی مهاجران متعلق به این سرزمین، دفاع میتوانند. انسانهای این سرزمین درکشورهای دیگر مهاجر و تحقیر میشوند.
فقر و بیچارگی آنها سندی برای رنج دادن و رفتاری زشت با آنها میشود و دیگران به خود حق میدهند با آنها بدرفتاری کنند.
دلیل دیگر خشونت با مهاجران افغانستانی در ایران، رژیم متعصب مذهبی و نژادگرای ولایت فقیه است. اگر بخشی از رفتارها ناشی از عوامل اجتماعی است؛ اما رژیم ولایت فقیه که دستگاه قدرت و ادارهی جامعهی ایران را دارد، چرا مهاجران و کارگران افغانستانی را شکنجه و تحقیر میکند. این رویکرد بخشی از برنامهها و فشارهای این رژیم بر مهاجران افغانستانی بوده و عناصر این رژیم با خشونت علیه مهاجران افغانستانی، این فرهنگ را بین شهروندان ایران ترویج کرده است.
ویدیوی نشرشده از خشونت علیه نوجوان شانزدهسالهی افغانستانی در جزیرهی قشم را دیدیم. گفته میشود عامل این خشونت، رییس شورای محلی روستای «سلخ» در ولایت هرمزگان ایران بوده است. به غیر از آن، در این سالها هر روز پولیس ایران با مهاجران و کارگران افغانستانی، در محل کار، شهرها و بازداشتگاههایی که برای فرستادن آنها به افغانستان ساخته شده، چنین و بدتر از این رفتار میکنند. اینها کیستند؟ امروز تصویری را دیدم که نشان میداد، در یک بازداشتگاه ایران، شماری زیادی از کارگران افغانستانی را گرد آورده بودند. سرباز ایرانی، با صدای خشن به آنها دستور میداد که به زمین بیفتند و بلند شوند و یکی از آنها را مجبور میکرد که «کلاغپر» راه برود و سخنان بسیار زشتی به آنها میگفت. این سرباز ایرانی با وجود این نوع رفتار خشونتآمیز و تحقیرکننده، از آنان میخواست که بگویند او را دوست دارند و آنها که ناگزیر بودند، میگفتند: «سرهنگ را دوستم داریم.»