منتظر روز خوب باشیم؟

صبور بیات
منتظر روز خوب باشیم؟

این سؤال زیاد مطرح می‌شود که بالاخره چه خواهد شد و اوضاع افغانستان به چه سمت پیش خواهد رفت؟ کمتر پرسیده می‌شود «چه باید کرد؟» یا «من چه می‌توانم بکنم؟» هر روز به موارد و پرسش‌هایی از این دست روبه‌رو می‌شوم به این موضوع فکر می‌کنم. به رفتار خودم دقیق می‌شوم که آیا «منتظر آمدن یک روز خوب استم» یا بخشی از آن‌ها که «یک روز خوب را می‌سازند؟» بین این دو جمله‌ی کوتاه یک دنیا فاصله است؛ این که لم بدهیم و ضمن غُرزدن و ایرادگرفتن از زمین و زمان، منتظر باشیم یک دفعه یک روز خوب از راه برسد، اقتصاد درست بشود، مردم درست رانندگی کنند، کسی به کسی فحاشی نکند، مهربانی دست زیبایی را بگیرد و کمترین سرود بوسه باشد و … قوم‌گرایی و تعصب گم شود. واقعا شدنی است؟ نمونه‌ای در طول تاریخ سراغ دارید که آدم‌ها با انفعال و بی‌عملی حال شان خوب شده باشد؟ اقتصاد و دهقانی و زراعت و هنر و سیاست شان ممتاز شده باشد؟ نمونه‌های تلاش و جنگیدن برای ساختن روز و روزگار خوب چطور؟ از آن‌ها می‌توانید مثالی بزنید؟ این که آدم‌ها به جای نفرین درمانی، آستین بالا زده اند و کاری کرده ‌اند؛ برای این که حال خود شان و شهر شان و کشور شان خوب شود از جان شان مایه گذاشته ‌اند.

حتما می‌شود لیستی آماده کرد که احتمالا جاپان و آلمان را آن بالا نشاند. دو کشوری که بعد از جنگ جهانی دوم رسما مخروبه شدند و حالا الگو! تفاوت در همین موضوع است. این که منتظر «چه خواهد شد» بمانیم یا مشتاق و آماده بپرسیم «من چه می‌توانم بکنم؟». می‌نویسم «مشتاق و آماده»، نه ناامید و کسل که ترجمه‌اش می‌شود این: «من که کاری از دستم بر نمی‌آید. من هیچ نقشی ندارم نه رییس جمهورم و نه وکیل و نه وزیر! من چه می‌توانم بکنم جز این که منتظر بمانم ببینم چه اتفاقی می‌افتد و …» خیلی‌ها می‌گویند از ما گذشته! حتا اگر از شما گذشته باشد از فرزندان تان چطور؟ مکتب‌ها دارد باز می‌شود و بچه‌های ما قرار است بروند در آن کارخانه‌ی بسته‌بندی سازی شکل و شخصیت بگیرند. فقط قرار نیست دکتر و انجنیر بشوند، قرار است در آنجا فرهنگ را بیاموزند؛ نحوه‌ی زندگی اجتماعی را، تلاش برای یافتن جایگاه بدون تخریب دیگری و غیر را. چقدر آن‌ها را آماده کرده ‌ایم؟ چه برنامه‌ای برای شان داریم؟ منتظریم معلم و مدیر و ناظم مکتب که خود شان شهروندان گرفتار مثل ما استند چوب معجزه از جیب بیرون بیاورند و همه‌ی این‌ها را در چشم به هم زدنی به بچه‌های ما یاد بدهند؟ بعضی‌ها پاسخ آماده‌ای در جیب دارند.

«این‌ها وظیفه‌ی حکومت است. حکومت باید برای ما زندگی خوب مهیا کند.» قطعا یکی از وظایف حکومت خردمند و حکمرانی خوب همین است؛ اما نگاهی به مدیران و وزرا بیندازید. شاید باور تان نشود؛ اما آن‌ها هم افغانستانی استند! در همین کشور رشد کرده اند و نفس کشیده اند. سوپرمن‌های افسانه‌ای نیستند؛ فرشته‌های پاک یا مغزهای برجسته هم نیستند. چطور انتظار داریم آن‌ها یک‌باره یک نقشه‌ی راه بی‌نظیر خلق کنند که وقتی ما لم داده ایم و غُر می‌زنیم، یک دفعه خوشبختی راهش را کج کند طرف مان؟! شدنی است؟! وظیفه دارند که همه تلاش شان را برای بهبود زندگی شهروندان به خرج بدهند؛ اما من چشم امیدی ندارم و منتظر نیستم از آن‌ها آبی گرم شود! حتا اگر موفق شوند بهترین نقشه‌ی راه را خلق کنند، بی‌نظیرترین برنامه‌ی تاریخ را برای یپشرفت کشور مکتوب کنند و بیایند اعلام کنند که ای شهیدپرور! اگر از فردا صبح این مسیر را برویم به خوشبختی دنیا و سعادت آخرت دست پیدا می‌کنیم، چند نفر مان باور می‌کند؟ چند نفرمان حاضر است تن بدهد به آن برنامه، سخت کار کند، کمتر استراحت کند، سفره‌اش را کوچکتر بچیند و بگوید من برای آینده‌ی فرزندانم سختی‌های امروز را به جان می‌خرم؟

بسیاری از ما تردید خواهیم کرد. باور نمی‌کنیم که چنین نقشه‌ای وجود داشته باشد. عده‌ای می‌گویند و می‌نویسند که این بهانه‌ی جدید برای سر کیسه‌کردن ما است و نقشه ریخته اند که از ما کار بکشند و سودش را اختلاس کنند و برای بچه‌های شان در دبی و ترکیه خانه بخرند و … بعضی هم به این امید که اگر در این مسیر قرار بگیرند، چیزی به آن‌ها می‌رسد، همراه می‌شوند و وقتی بینند باید سخت کار کنند و ریاضت پیشه کنند و سختی به جان بخرند، از قطار پیاده می‌شوند و … بد تان می‌آید؛ اما هیچ راه میانبری وجود ندارد. اگر کسی بگوید در پشتی برای پیشرفت یک ملت وجود دارد، راهی که بدون پرداخت هزینه و به سادگی به دروازه‌های خوشبختی خواهیم رسید یا شیاد است یا نادان. راه ما از سنگلاخ می‌گذرد. تلخ است؛ اما واقعیت دارد. ما باید تن بدهیم به راه دشوار. ساختن یک روز خوب را به بچه‌های مان یاد بدهیم وگرنه هیچ روز خوبی «خودش نمی‌آید.» این شعرهای شیرین جایش در ترانه‌هاست. لابه‌لای همان رقص نورها، همان ولوله‌ها و… روز خوب را باید بسازیم. با هم بسازیم.