چرا خودکُشی؟

صبح کابل
چرا خودکُشی؟

نویسنده: سمیرا موسوی

همه‌ساله هزاران زن در افغانستان تلاش می‌کنند تا به زندگی خود پایان دهند. بارها خبر خودکُشی زنان و دختران را شنیده ایم و در گزارش‌ها می‌خوانیم؛ اما هیچ کس نمی‌گوید چرا؟ خودکُشی سخت‌ترین و صعب‌ترین روش اعتراضی است که شخص قربانی‌شده می‌خواهد بگوید: من می‌روم ولی با دیگران چنین نکنید.

یک دهه کمتر یا بیشتر می‌شود با خانواده‌هایی روبه‌رو استیم که کم فرزند دارند. در کنار خانواده‌های سنتی و جنسیت‌زده، خانواده‌هایی را هم داریم که خلاف خانوادهای‌ جنسیت‌زده، نزد شان پسران بر دختران ارجحیت ندارند. ما در کنار مادرهای پسردوست و شدیدا سنتی، مادرهایی را هم داریم که خود از فضای ایدیولوژیک، زن‌ستیز و‌ مطیع عبور کرده اند. در کنار مردانِ زن‌ستیز که شایع‌ترین کلمه‌ی مورد استفاده‌ی شان «زن ناقص‌العقل است» مردانی را هم داریم که آدم استند و حوای شان مونس و همدم شان.

این گونه پدران و مادران، دخترانی پرورش می‌دهند که در کنار ناز و دلبری کردن، منتقد هم استند و در کنار اصیل و نجیب، جسور هم؛ نه تنها ذهن آگاه دارند، بلکه عاری از هر گونه ذهنیت ایدیولوژیک استند. کلیشه‌های دختر خوب، دختر باشرم، دختر ماه و آفتاب‌ندیده، کم کم رنگ می‌بازند و عبارات دل‌نشین و پیش‌برنده‌ای مثل دختر باهوش، دختر فعال، دختر تحصیل‌کرده، دخترتوان‌مند، دختر مؤدب و دختر اصیل و جسور جایگزین آن می‌شوند. این دختران تا در فضای خانه و خانواده کودکی خود را سپری می‌کنند با مشکلی روبه‌رو نیستند؛ اما پاگذاشتن به نوجوانی که همراه است با اولین ورود شان به دنیای پُرازدحام و بی‌رحم اجتماع، ناگهان آن‌ها را دچار شوکِ موقعیت می‌کند و حال شان می‌شود مانند ولایات جنگ‌زده‌ی افغانستان که در حالت سقوط به‌سر می‌برند؛ اجتماعی که در آن دختربودن و دخترماندن کاری است بسیار دشوار. اجتماعی که حاکمیت ایدیولوژیک به وضوح برای زنانگی ارزش قائل نیست. زن بودن برابر است با تبعیض، با اجبار و عدم انجام فعالیت های بسیاری که برای پسران عادی است.

اجتماعی که در آن زن را ناقص‌العقل می‌خواند. اجتماعی که روشن‌فکرش می‌گوید آزادی را بخواه؛ اما برای زن و دختر همسایه. اجتماعی که استاد دانشگاهش تروریست است و داعش و اجتماعی که عالم دینش ناآگاه فتوا می‌دهد به کشتن فرخنده‌ها. اجتماعی که بر دختران ورزشکار و فوتبالیست تجاوز می‌کند و صدای انتقاد را به نیرنگ و بهانه‌های مختلف در گلوی شان خفه می‌کند.

اجتماعی که پارلمانش بچه‌بازی را جرم نمی‌داند و اجتماعی که گوینده‌ی تلویزیونش را یک جنسِ ‌نر به نام مرد در مقابل کمره‌ها می‌گوید که زن ناقص‌العقل و ناقص‌الدین است و مجری‌ای که دختر است، جرأت اعتراض در برابر آن را ندارد و اجتماعی که قصاب انسان را امیر می‌خواند. این جا است که تعارض بین واقعیت جامعه با آنچه که آن‌ها آموخته اند و می‌خواهند، خود را نشان می‌دهد. از این‌ رو دختر جوان به زودی با هویت جنسیتی خود دچار مشکل می‌شود. حتا برخی از دختران جنسیت‌گریز می‌شوند و هر نشانه‌ای از زنانگی را در وجود خود محو می‌کنند.

موهای شان را کوتاه می‌کنند، لباس‌های دخترانه می‌پوشند و دشنام‌های مردانه می‌دهند و در سوی دیگر دخترانی هم هستند که هم می‌خواهند دختر باشند و هم از حقوق انسانی خود برخوردار باشند؛ اما تازیانه‌ی تبعیض و جهالت بر تن لطیف شان فرود می‌آید و تبعیض و بی‌عدالتی آن‌ها را دچار افسردگی، پوچی و خستگی می‌کند. نسلی که از حلقه‌های خرافات و سنتی ذهنیت‌های ایدیولوژیک رها شده و نمی‌خواهد به خاطر چرایی زندگی با هر چگونگی بسازد. زنی که زندگی می‌خواهد و برایش ارزش دارد نه روزمره‌گی. چنین نسلی هرگز تاب ندارد ببیند عمرش می‌رود ولی زندگی نمی‌کند. پس خشم فروخفته‌ای را که نمی‌تواند بر‌ سر هیچ‌کسی هوار کند، بر تن ناامید و خسته‌ی خود می‌ریزد و خود را یکباره از چنین اجتماعی محو می‌کند.