منِ در هم‌تنیده

مرتضا نیکزاد
منِ در هم‌تنیده

منبع:   Aeon; The warped self

برگردان: مرتضا نیکزاد

بخش نخست

مارک میلر، فیلسوف شناخت است. او، در تحقیقات خود، بررسی می‌کند که پیش‌رفت‌های اخیر علم عصب‌شناسی، چه چیزی در مورد سلامتی و به‌زیستی انسان برای گفتن دارد و این که خوب‌زیستن در جهان به طور فزاینده تکنالوژیک ما، چه معنا دارد. او، استادیار مرکز ذات انسانی، هوش مصنوعی و علوم اعصاب در دانش‌گاه هوکایدوی ژاپان است.

بن وایت، برجسته‌ترین فارغ‌التحصیل ماستری ذهن، زبان و شناخت مجسم از دانش‌گاه ادینبورگ است و به زودی به عنوان نامزد دکترا با بودجه‌ی لیورهلم، به دانش‌گاه ساسکس ملحق خواهد شد، جایی که تحقیقاتش در مورد عصب‌شناسی و فن‌آوری دیجیتال، متمرکز خواهد بود.

لیوی جد مورفی، نگاه میخ‌کوب‌کننده‌ای به دوربین می‌اندازد؛ نگاهی قدرت‌مند با چشمان آبی متنفذ، استخوان بلند گونه‌ها، لب‌های پر و خط فک تیغ‌دار است که به گفته‌ خودش، همه‌ی این‌ها برایش ۳۰ هزار خرج برداشته. مورفی، کاربر شبکه‌های اجتماعی تأثیرگذار از منچستر انگلستان است که دنبال‌کننده‌ی زیادی در شبکه‌های اجتماعی دارد. او، در مورد شیوه‌ی بالابردن طرف‌دارانش، می‌گوید که اگر تصویری در زمان مشخصی، تعداد مشخصی لایک دریافت نکرد، [آن تصویر]حذف می‌شود. جراحی‌های انجام‌شده‌ی او، به سادگی می‌تواند راه سریعی برای دست‌یافتن به اعتبار باشد. او، می‌گوید: «خوش‌تیپ‌بودن برای شبکه‌های اجتماعی مهم است؛ زیرا، بدیهی است که من دنبال جذب مخاطبم.»

رابطه‌ی او با شبکه‌های اجتماعی، نمود چشم‌گیری از نگرانی‌های ابرازشده در کتاب کلاسیک «جامعه‌ی نمایشی»، اثر فیلسوف فرانسوی گای دبور است. دنیای اجتماعی از «داشتن» به سوی «تظاهرکردن» تغییر می‌کند. او، ادعا می‌کند همه‌ی «داشته‌ها»، اکنون باید اعتبار فوری و هدف غایی خود را از تظاهر به دست آورند. در همین حال، همه‌ی واقعیت‌های فردی تبدیل به واقعیت‌های اجتماعی شده است. دبور تشخیص داد که افراد به طور فزاینده‌ای در چنگال نیروهای اجتماعی قرار می‌گیرند؛ یک پیش‌بینی قابل مشاهده با توجه به ظهور بعدی رسانه‌های اجتماعی.

با این حال اما؛ دبور به عنوان نظریه‌پرداز سیاسی که در ۱۹۶۰ می‌نوشت، تلاش می‌کرد، ببیند که چگونه این تغییر جهت در ظاهر، می‌تواند بر رفاه و روان انسان تأثیر بگذارد و چرا افرادی مانند مورفی، ممکن به اقدامی جدی نیاز داشته باشند. امروزه، شبکه‌های اجتماعی درگیر مجموعه‌ای از مشکلات بهداشت روانی است. گزارشی که از سوی انجمن سلطنتی صحت عامه در ۲۰۱۷ منتشر شد، استفاده از شبکه‌های اجتماعی را با افسردگی، اضطراب و اعتیاد پیوند داده است. برخی از تأثیرگذاران شبکه‌های اجتماعی سابق به خط‌مشی خود پشت کرده‌ اند و تصمیم گرفته اند که خطرات ناشی از تصویرسازی از خود که جای چندانی در واقعیت ندارد را، برجسته کنند. در همین حال، شماری از سیستم‌های ‌عامل‌، به هدف حفاظت از صحت کاربران‌شان، تغییراتی در طراحی خود آورده، از جمله محدودکردن لایک‌های قابل دید یک پست.

نگرانی‌ها در مورد شبکه‌های اجتماعی، اکنون تبدیل به جریان اصلی شده؛ اما، محققان هنوز نتوانسته ‌اند مکانیزم‌های شناختی که خسارت وارده از‌ رسانه‌های اجتماعی بر به‌زیستی روانی را توضیح می‌دهند، بیان کنند. با این حال، پیش‌رفت‌های جدید علم عصب‌شناسی محاسباتی، آماده ‌است تا این موضوع را روشن کند. معماری برخی از سیستم‌های عامل‌ شبکه‌های اجتماعی به شکلی انجام می‌شود که تعدادی از دانش‌مندان، آن را «فوق برانگیزاننده‌ها» می‌نامند؛ سیستم‌های مشکل‌ساز دیجیتال برای محرک‌های پاداش‌دهنده و بالقوه اعتیادآور. بر اساس یک نظریه‌ی تازه‌ی غالب در علم عصب‌شناسی که به عنوان «پردازش پیش‌گویانه» معروف است، فوق‌برنگیزاننده‌ها، می‌تواند با مکانیزم‌های شناختی و عاطفی خاص ارتباط برقرار کند؛ تا دقیقا انواع نتایج آسیب‌شناختی و عاطفی خاصی که امروز شاهد بروز آن‌ها استیم را تولید ‌کند.

پردازش پیش‌گویانه، مغز را به عنوان ماشین پیش‌گویی نشان می‌دهد؛ آن چه که به طور مداوم سعی در پیش‌گویی سیگنال‌های حسی که در جهان با آن روبه‌رو می‌شود را دارد. در کنار این، در تلاش است که اختلاف بین آن ‌پیش‌گویی‌ها و سیگنال‌های ورودی را به حداقل برساند. با گذشت زمان، چنین سیستم‌هایی یک «مدل زایا-مولد» ایجاد می‌کند که به ما درک ساختارمندی می‌دهد تا از قوانین آماری محیط که برای تولید پیش‌بینی‌ها از آن استفاده می‌شود را دریابیم. این  مدل زایا، در اصل مدلی روانی از جهان ما است که شامل هر دو نوع اطلاعات اعم از اطلاعات فوری مشخص کار و اطلاعات طولانی‌مدت‌تر که حس روایی ما از خود را تشکیل می‌دهد، شامل می‌شود. طبق این چارچوب، سیستم‌های پیش‌گویی، خطاهای پیش‌گویی را از دو طریق به حداقل می رساند؛ یا مدل زایا را به‌روزرسانی می‌کند تا جهان را به طور بهتری منعکس کند، یا طوری رفتار می‌کند که جهان را مطابق پیش‌گویی‌هایش هم‌راستا کند. به این ترتیب، مغز، بخشی از یک سیستم پیش‌گویی مجسم را تشکیل می‌دهد که همیشه از سوی عدم قطعیت به سوی قطعیت حرکت می‌کند. چنین است که با کاهش هیجان‌های بالقوه‌ی مضر، ما زنده و در رفاه می‌مانیم.

دمای بدن سالم و مورد انتظار یک انسان که ۳۷ درجه است را در نظر بگیرید؛ تغییر جهت در هر دو سو، به عنوان جهشی در خطای پیش‌گویی ثبت می‌شود و به ارگانیزم‌ها علامت می‌دهد که در حال منتقل‌شدن به حالت غیرمنتظره و بنا بر این، بالقوه خطرناک است. این افزایش خطای پیش‌گویی به صورت احساس ناراحتی، استرس و تمایل به انجام کاری برای پیش‌گویی‌کردن بهتر را به ما باز می‌گرداند. ما، تنها می‌توانیم بنشینیم و با تغییر دما کنار بیاییم -مدل زایای خود را به‌روز کنیم-، یا شاید به سوی پتو دست دراز کنیم یا پنجره‌ای را باز کنیم. در این موارد، کاری که ما انجام می‌دهیم این است که نسبت به محیط کنش انجام می‌دهیم، از جهان نمونه‌برداری می‌کنیم و رابطه‌ی خود را با آن تغییر می‌دهیم؛ تا بتوانیم خود را در محدوده‌ی قابل قبولی از عدم اطمینان قرار دهیم.

با توجه به تصویر در حال ظهور از پردازش ‌پیش‌گویانه، شناخت و تأثیر، از جنبه‌های در‌هم‌تنیده‌ی سیستم پیش‌گویی است. خطاهای پیش‌گویی، نقاط اطلاعاتی صرف درون یک سیستم محاسباتی نیست؛ در عوض، افزایش خطاهای پیش‌گویی، به ما حس بدی می‌دهد؛ در حالی که حل خطاهای متناسب با انتظار، احساس خوبی دارد. این به آن معنا است که به عنوان ارگانیزم‌های پیش‌گو، ما فعالانه در جست‌وجوی امواجی از خطاهای پیش‌گویی قابل مدیریت – عدم قطعیت‌های قابل مدیریت – استیم؛ زیرا، حل‌کردن این نتایج به ما حس خوبی می‌دهد. افزایش فروش پازل‌ در قرنتین کوید-۱۹، گواه علاقه‌ی ما به عدم قطعیت قابل مدیریت است. این احساس‌ها، تکامل یافته‌ تا ما خود را بهتر با محیط هماهنگ کنیم و به ما کمک می‌کند که کنجکاوانه در صدد شناخت استراتژی‌های جدید و مؤفق برای بقا باشیم و هم‌زمان از استرس و ناخوشایندی از عدم فرار، جلوگیری کنیم. این رابطه‌ی فعال، باز-رخدادی و حس شونده با طبیعت با درک این که رسانه‌های اجتماعی، می‌توانند بر سلامت روانی ما و این که چرا دل‌کندن از آن‌ها را دشوار می‌دانیم، بسیار مهم باشند.

خوب‌زیستن از دید پردازش پیش‌گویانه، به این معنا است که قابلیت مدیریت عدم قطعیت را به طور مؤثر داشته باشیم و این مبتنی بر داشتن مدلی زایا است که از جهان به طور دقیق نمایندگی کند. یک مدل زایا که قواعد طبیعت را به طور نادرست منعکس کند، بدون شک به افزایش در خطای پیش‌گویی و سیلابی از خطاهای دشوارحل خواهد انجامید. نظریه‌پردازان پردازش پیش‌گویانه با تمرکز بر اثربخشی تولیدی فرد، در حال تهیه‌ی گزارش‌های جدیدی از شرایط بهداشت روان استند. برای مثال: افسردگی به عنوان نوعی «تحجر شناختی» توصیف شده است، جایی که سیستم قادر به تنظیم حساسیت نسبت به بازخورد از جهان نیست. برای افرادی که در حالت خوب صحی قرار دارند، بازخورد عاطفی، به آن‌ها اجازه می‌دهد که توقعات‌شان را با انعطاف بپذیرند.

بعضی وقت‌ها این منطقی به نظر می‌رسد که از کنار خطای پیش‌گویی  بگذریم، نه این که آن را چیزی بدانیم که خواستار تغییر در مدل زایا در رابطه به جهان است؛ اما در بیش‌تر مواقع این منطقی است که مدل‌ مان را به دلیل خطا تغییر بدهیم. در قضیه‌ی افسردگی، تصور محققان این بوده اند که ما توانایی مان در حرکت پس‌وپیش و کم‌وبیش را بین حالات حساس از دست می‌دهیم. در نهایت، ما می‌توانیم ناکارآمدی و شکست خود را پیش‌بینی کنیم –که به نوبه‌ی خود به یک پیش‌بینی خودتقویت‌کننده تبدیل خواهد شد، که ما کم‌ترین رضایت از آن را دریافت می‌کنیم. در سطح فردی یک شخص افسرده، این موارد به شکل احساساتی مثل درماندگی، انزوا، بی‌انگیزگی‌ و نداشتن توانایی در لذت‌بردن از جهان بروز می‌کند.

ادامه دارد.