بودن با رفیق در میدان جنگ؛ بهتر از بودن تنها در میدان امن است

زاهد مصطفا
بودن با رفیق در میدان جنگ؛ بهتر از بودن تنها در میدان امن است

بخش دوم

عظیم روز اول عملیات را موفقانه پشت سر می‌گذارد؛ یک‌ونیم ساعت محاصره، لحظات سختی است که عظیم و هشت نفر از هم‌سنگرانش در روز اول عملیات سپری می‌کنند. نعمت در آن لحظات که با عظیم در محاصره مانده اند، با دستش شانه‌ی عظیم را می‌فشارد و برایش می‌گوید که تا او زنده است، نمی‌گذارد که کسی به عظیم صدمه بزند. عظیم، تا هنوز گرما و اطمینان آن دست را در شانه ‌اش احساس می‌کند و هر باری که در مسیر زندگی ‌اش با مشکلی مواجه می‌شود، احساس می‌کند که نعمت پشت سرش ایستاده است و نمی‌گذارد که او شکست بخورد. نتیجه‌ی روز اول عملیاتی که در آن صدها سرباز ارتش، پولیس و نیروهای هوایی اشتراک کرده اند، تصفیه‌ی چند روستا به مقصد رسیدن به مرکز ولسوالی مارجه است. طالبان در همه جای اطراف مارجه سنگر گرفته اند و اطراف روستاها را ماین فرش کرده اند تا مانع ورود سربازان به آن روستاها شوند. برای سربازان ارتش که شناختی از مناطق و روستاها ندارند و شباهت فرهنگی‌ای که پوشش مردم را از طالبان غیر قابل تفکیک کرده است با توجه به حضور چهارساله‌ی این گروه در آن مناطق، عملیات را برای ارتش دشوار کرده است.

فردای اولین روز عملیات، پیش از برآمدن آفتاب، دوباره سربازان ارتش عملیات شان را آغاز می‌کنند و عظیم هم‌راه با دوستش (نعمت) که انگار آمده اند تا جنگ را یک‌جایی ببرند، در یک گروه صدنفره، مسوول پاک‌سازی دو روستا می‌شوند که در ادامه‌ی هم قرار گرفته اند و سربازان دیگر، به هدف تصفیه‌ی روستاهای دیگر حرکت می‌کنند. اولین روستا، محلی است بین کوه‌های خاکی‌ای که طالبان در مناطق استوایی آن سنگر دارند. در اولین حمله‌ی سربازان ارتش، طالبان نقاط حاکمی را در دست دارند و عملیات را به شکست مواجه می‌کنند. طبق محاسباتی که فرماندهان ارتش دارند، ورود در آن روستا بدون عملیات هوایی ناممکن است. گزارش مواضع طالبان برای نیروهای هوایی فرستاده می‌شود و دو عملیات هوایی در دو سنگر طالبان انجام می‌شود. پس از انجام عملیات هوایی که نقش خنثاکننده‌ی روحیه‌ی سربازان طالبان را دارد، مقاومت طالبان در سنگرهای بیرون از روستا ضعیف می‌شود و این گروه جنگ را به داخل روستا می‌کشاند. داخل روستاها که هم‌واره برای سربازان طالبان نقاط دل‌خواه و استراتیژیک برای جنگ است و آنان می‌توانند با استفاده از سنگرهای شان در خانه‌های مردم ملکی، مقاومت بیش‌تری کنند.

اولین روستا، پس از چهار ساعت درگیری خانه‌‌به‌خانه تصفیه می‌شود که در آن سربازان، بیش از ده‌ها ماین را انفجار می‌دهند و همه‌ی خانه‌ها را تلاشی می‌کنند تا سربازان طالبی که سلاح‌های شان را دور انداخته و در خانه‌های مردم پنهان شده اند را شناسایی کنند. طالبان به روستای بعدی عقب‌نشینی کرده اند و در آن‌جا که جغرافیای پیچیده‌تری دارد، دوباره سنگرهای شان را محکم کرده اند. روستای دومی هم نزدیک‌های چاشت به تصرف نیروهای دولتی درمی‌آید؛ اما طالبان در سه سمت روستا هنوز سنگرهای شان را حفظ کرده اند و از آن‌جا با سلاح سنگین، خانه‌های مردم را هدف قرار می‌دهند. عظیم می‌گوید که برخی از خانه‌ها آن‌قدر گلوله‌ی هاوان و راکت خورده بود که کاملا فرش زمین شده بود.

 قرار می‌شود سربازان ارتش، مواضع طالبان را از اطراف آن روستاها نابود کنند تا بتوانند برای حرکت بعدی شان از فرماندهی دستور بگیرند. عملیات به قصد تصرف سنگرهای طالبان شروع می‌شود. در اولین سنگر طالبان، زمانی که چیزی نمانده است سربازان ارتش وارد آن شوند، بمبی انفجار می‌کند و نعمت را که چند قدم دورتر از عظیم با دو سرباز دیگر در حرکت است، از زمین بالا می‌کند. سربازان ارتش مجبور به عقب‌نشیی می‌شوند؛ در حالی که سه نفر از سربازان را بمب برداشته است و در همان لحظه‌ی اول انفجار، دو تن از آنان نابود می‌شوند و نعمت چند متر دورتر از سربازانی که خود را با سینه روی زمین خوابانده اند، به زمین می‌افتد.

با افتادن نعمت به زمین که در چشم‌دید عظیم است و یک پایش از زانو به پایین از خودش دورتر افتاده است، چیزی در دل عظیم فرو می‌ریزد؛ روحیه‌ای که از بودن نعمت هم‌راهش داشت و حالا دیگر نیست. عظیم، پشتش را خالی می‌بیند و آن که برایش گفته بود تا زنده است او را هم‌راهی خواهد کرد را چند قدم دورتر از خودش می‌بیند که با صدای بلند فقط نام عظیم را صدا می‌زند و براش می‌گوید که خوب می‌شود و دوباره او را در جنگ هم‌راهی می‌کند. جهان روی شانه‌های عظیم فروریخته است. دو نفر از هم‌سنگرانش از شانه‌های او محکم گرفته و او را به زمین خوابانده اند تا برای نجات نعمت نرود؛ چون نعمت در تیررس طالبان است و کسی نمی‌تواند به او کمک کند. عظیم، ده دقیقه را که نعمت فریاد می‌کشد و او نمی‌تواند برای بهترین دوستش کمک کند، از بدترین لحظات زندگی ‌اش می‌داند؛ همان‌طور که لحظه‌ی فشاردادن شانه ‌اش توسط نعمت را بهترین لحظه‌ی زندگی ‌اش می‌داند که هنوز پشتش را گرم می‌کند.

ده دقیقه بعد که سربازان کمکی می‌رسند و سنگر طالبان را با هاوان هدف قرار می‌دهند، دیگر نعمت از جایش تکان نمی‌خورد و صدایش نیز آرام شده است. عظیم به محض پایان‌یافتن شلیک‌های طالبان، به سمت نعمت می‌دود تا او را بالا کند؛ اما نعمت دیگر مرده است. در زمانی که نعمت در آن‌جا نام عظیم را صدا می‌زند و روی خاک می‌لولد، تک‌تیرانداز طالبان دو گلوله به سر و سینه‌ی نعمت می‌زند و کارش را تمام می‌کند. عظیم که باید جنازه‌ی نعمت را بردارد و پشت خط جنگ برگردد، این کار را نمی‌کند و با پنج نفر از هم‌راهانش، به هدف تصرف سنگر بعدی طالبان، بی‌کانه حرکت می‌کنند. یک کیلومتر دورتر، سنگر بعدی طالبان است و همین که شش نفر سرباز ارتش به نزدیک آن سنگر می‌رسند، طالبان که در جای دیگری کمین کرده اند، آنان را زیر بارش گلوله می‌گیرند. عظیم، چشم‌هایش را خون گرفته است و عصبانیت برایش مجال فکر‌کردن نداده است تا محتاطانه پیش‌روی کند. در آن کمین که دو دقیقه را در برنمی‌گیرد، عظیم با سه نفر از هم‌راهانش فرش زمین می‌شوند و سه نفر دیگر موفق می‌شوند که فرار کنند. عظیم یک دقیقه پس از این که به زمین می‌افتد، درد شدیدی را در سینه ‌اش احساس می‌کند. دو گلوله، از سینه‌ی عظیم گذشته است که هر دقیقه دردش بیش‌تر می‌شود. چند دقیقه‌ای نگذشته است که عظیم احساس می‌کند دیگر صدایی را نمی‌شنود و آسمان را می‌بیند که انگار به او نزدیک شده است.

دو روز بعد، زمانی که عظیم چشم‌هایش را باز می‌کند، در شفاخانه‌ی وزیراکبرخان کابل است. دو گلوله، قسمتی از جگر عظیم را برده است. پس از به‌هوش‌آمدن عظیم، داکتران از تداوی او عاجز می‌مانند و او برای تداوی به هندوستان فرستاده می‌شود. عظیم سه ماه را در هندوستان می‌ماند تا دوباره صحتش را به دست می‌آورد. عظیم هنوز در هلمند وظیفه اجرا می‌کند؛ اما به دلیل آسیب جدی‌ای که دیده است، تا هنوز او را به عملیات‌های نظامی دشوار نمی‌فرستند. او، منتظر است تا روزی دوباره به میدان جنگ برگردد و قصد نعمت را از دشمنانش بگیرد. او به پروسه‌ی صلح بدبین است و می‌گوید که طالبان هیچ وقتی صلح نخواهند کرد؛ مگر این که مجبور شوند و جز صلح، هیچ راهی نداشته باشند.