پس از شلیک به صورتش؛ تصور کردم چهارده‌ساله است

زاهد مصطفا
پس از شلیک به صورتش؛ تصور کردم چهارده‌ساله است

بخش پایانی
محمد از خزان یک سال پیش می‌گوید؛ از عملیات تصفیه‌ای که از سوی نیروهای ارتش و پولیس، برای پاک‌سازی ولسوالی صیاد از وجود طالبان راه‌اندازی شده است. محمد یکی از صدها سربازی است که در این عملیات شرکت کرده اند؛ عملیاتی که در آن باید روستاهای زیادی از وجود طالبان پاک‌ شود. تنها مرکز ولسوالی صیاد و چهار-پنج قریه در تصرف دولت است و باقی نزدیک به هشتاد درصد از روستاهای این ولسوالی، در تصرف طالبان است. عملیات، صبح زود یک روز خزانی، از زمین و هوا آغاز می‌شود. در ساعت‌های اول عملیات، نیروهای ارتش موفق می‌شوند روستایی را تصرف کنند که بیش از پنجاه خانه دارد. طالبان در این روستا حضور کم‌تری دارند و پس از ساعتی درگیری، از روستا فرار می‌کنند. این گروه اما مسیرهای ورود به این روستا را ماین فرش کرده اند که نیروهای ارتش برای وارد‌شدن به آن، نزدیک به بیست حلقه ماین را انفجار می‌دهند یا خنثا می‌کنند.
پس از تصرف اولین‌ روستا، قطار عملیات به پیش می‌رود و طبق گزارش‌های مردم محل و افراد رابط با نیروهای دولتی، طالبان در روستای بعدی سنگر شان را محکم کرده اند و تصمیم ایستادگی دارند. هنوز چاشت نشده است که جنگ در حوالی روستای بعدی آغاز می‌شود. سربازان ارتش و پولیس، از دو سمت روستا عملیات را آغاز می‌کنند؛ اما بیش از صدها سرباز طالب ضد حمله‌ای را داخل و بیرون روستا به راه می‌اندازند که وضع را برای نیروهای زمینی دولت دشوار می‌کنند. هم‌زمان با حمله‌ی طالبان، نیروهای هوایی به کمک ارتش می‌رسد و سربازان طالب را پراکنده می‌کند. در آن عملیات هوایی، طبق گزارش‌های مردم محل، هشت تروریست طالب کشته و شش نفر دیگر شان زخمی می‌شوند. پس از انجام عملیات هوایی، روحیه‌ی جنگی طالبان در جنگ گروهی ضعیف می‌شود و فرصت را مساعد می‌کنند که نیروهای دولتی وارد روستا شوند تا بتوانند در جنگ خانه به خانه، آنان را زمین‌گیر کنند.
محمد با سی نفر از سربازان ارتش، اولین گروهی استند که وارد روستا می‌شوند و به محض واردشدن شان، عملیات طالبان از خانه‌های مردم آغاز می‌شود؛ ترفند همیشگی این گروه تروریستی که با سپرقراردادن افراد ملکی، سعی می‌کنند جنگ را به نفع خود پایان دهند و از تلفات افراد ملکی و کودکان و زنان هم، نگرانی‌ای ندارند. چرخ‌بال‌های ارتش بر فراز روستا به پرواز درمی‌آیند و سنگرهایی که طالبان در آن تجمع بیش‌تر دارند را تار و مار می‌کنند. محمد از اولین خانه‌ای می‌گوید که پس از داخل‌شدن، بیست دقیقه داخل آن محاصره می‌مانند و طالبان تمام دیوارهای خانه را به راکت می‌بندند. پس از بیست دقیقه، گروه بعدی وارد روستا می‌شود و زمینه برای بیرون‌شدن محمد و هم‌سنگرانش از آن خانه که در حال فروریزی است، مساعد می‌شود. «خانه دیوارای گلی بلند داشت. وقتی بیرون شدیم، هیچ جای بیرون نبود که جای گلوله نباشه. اقه مهمات ر از کجا می‌کنن اینا.» محمد، طی چند سالی که در ارتش بوده، همیشه این سوال برایش خلق شده است که نیروهای طالبان این همه امکانات جنگی را از کجا می‌کنند و چرا هر چه کشته می‌شوند، هر روز در حال افزایش اند. او از سلاح‌ها و تجهیزات نظامی‌ای می‌گوید که برخی از آن‌ها را حتا سربازان ارتش ندارند؛ تجهیزاتی که یا از سوی کشورها و استخبارات منطقه‌ای و جهانی برای شان داده می‌شود و یا با فروش مواد مخدر و مواد خام معادنی که در تصرف شان است، از شرکت‌های بزرگ سلاح‌فروشی خریداری می‌کنند.
سه ساعت بعد از ورود اولین گروه سربازان ارتش در آن روستا که حدود دوصد خانواده در آن زندگی می‌کنند، روستا کاملا به تصرف نیروهای امنیتی درمی‌آید. برای پاک‌سازی روستا، نیروهای امنیتی چندین ماین را در کوچه‌ پس‌کوچه‌های آن خنثا می‌کنند و یا انفجار می‌دهند. ماین‌گذاری، یکی از شیوه‌های جنگی طالبان است که همیشه برای جلوگیری از سرعت پیش‌روی عملیات ارتش، از آن کار می‌گیرند که در صورت شکست و فرار شان، تانک‌های ارتش نتواند آنان را دنبال کند. پس از هر فراری که طالبان می‌کنند، چند ساعت وقت نیروهای ارتش در پاک‌سازی ماین‌ها معطل می‌شود تا طالبان بتوانند خط‌های دفاعی بعدی شان را تشکیل دهند و سنگر دیگری بگیرند.
ساعت از سه‌ی پس از چاشت گذشته است. در ادامه‌ی تصرف این روستا، روستای دگیری در نزدیکی آن است که سربازان طالب در آن عقب‌نشینی کرده اند و نیروهای کمکی بیش‌تری نیز به آنان محلق شده است. عملیات ارتش، بدون وقفه به پیش می‌رود و این فرصت را به طالبان نمی‌دهد که خود شان را جمع و جور کنند. با رسیدن به روستای بعدی که یک کیلومتر بیش‌تر فاصله ندارد، حملات طالبان با سلاح‌های سنگین‌تر آغاز می‌شود؛ اما عملیات هوایی، فرصت را از آنان می‌گیرد. نیم ساعت بعد از درگیری، محمد به سه تن از هم‌سنگرانش از یک گروه سی‌نفره، اولین سنگر طالبان در آن روستا را شکست می‌دهند و وارد اولین خانه می‌شوند؛ به محض ورود شان در خانه، از حویلی بعدی یکی از سربازان طالب نارنجک می‌اندازد و صدایی، گوش‌های محمد را قفل می‌کند. بعد از پایین‌شدن گرد و خاک، محمد که تکیه به دیوار افتاده است، احساس می‌کند قسمتی از پای چپش را چیزی به دندان گرفته باشد. سه نفر دیگر از هم‌راهانش، خود را در پهنای دیوار دیگری گرفته اند. سربازان دیگر از راه می‌رسند و فرصت برای طالبان مسیر نمی‌شود که وارد خانه شوند یا دیگر نارنجک بیندازند.
به اثر انفجار نارنجک، پای چپ محمد از ناحیه‌ی ران زخمی می‌شود؛ زخمی که به استخوان نمی‌رسد؛ اما محمد می‌گوید که نزدیک به یک کف دست از گوشت و پوستم را تراشیده بود. محمد را بدون وقفه به تانک‌های ارتش که مجهز با امکانات اولیه‌ی صحی است، انتقال می‌دهند تا به پشت خط عملیات انتقال داده شود. محمد شام همان‌روز را به یاد می‌آورد که آفتاب غروب کرده است و تاریکی پوستینش را هموار. محمد، از شیشه‌ی هواپیمای نظامی‌ای که او را انتقال می‌دهد، به گلوله‌هایی نگاه می‌کند که از دو طرف نبرد به آسمان بلند می‌شود و در آسمان خاموش می‌شود. دیگر جنگ خانه به خانه تمام شده و دو طرف از سنگرهای دور شان شلیک هوایی و بدون هدف می‌کنند.
محمد به اثر زخمی که برداشته است، یک ماه را در شفاخانه می‌ماند و پس از یک ماه، می‌رود که تا کامل خوب‌شدن، رخصتی ‌اش را کنار فرزندانش بگذراند. مردی با شقیقه‌های سپید، می‌رود فرزندانی را به آغوش بکشد که به آنان قول داده است زنده برمی‌گردد. او پس از سپری‌کردن دو ماه رخصتی خانگی، دوباره به و ظیفه ‌اش در ولایت سرپل برمی‌گردد و هنوز در آن‌جا، به امید پایان جنگ در صف ارتش می‌جنگد.