جنگ خانه‌به‌خانه؛ تکتیکی به نفع طالبان و ضرر ارتش

زاهد مصطفا
جنگ خانه‌به‌خانه؛ تکتیکی به نفع طالبان و ضرر ارتش

بخش پایانی
بعد از آن روز که نیروهای ارتش و پولیس جمع می‌شوند تا برای عملیات بعدی شان برنامه بریزند، قرار می‌شود که شب را در حوالی آن روستا بمانند و با طراحی عملیات فردا، دست به کار شوند. شب را در آن روستا می‌مانند و طرح عملیات فردا ریخته می‌شود. هنوز صبح روشن نشده است که سربازان ارتش و پولیس برای پاک‌سازی روستاهای دیگر وارد عمل می‌شوند.
حفیظ آن روز را پس از دو سال به یاد دارد؛ روزی که با حس موفقیت آغاز می‌شود و هنوز روشن نیست که این حس موفقیت تا چه وقت ادامه پیدا می‌کند. آفتاب در حوالی روستایی که بیش از دوصد خانه را در خود جا داده تابیده است که سربازان ارتش، وارد جنگ می‌شوند. طالبان در چهار سمت روستا سنگر گرفته اند. سقوط آن روستا به منزله‌ی سقوط طالبان در ولسوالی تخته‌پل کندهار است و این گروه تمام آمادگی شان را گرفته اند تا آخرین توان شان را برای حفظ آن روستا به کار ببندند.
بیش از چهار صد سرباز ارتش و پولیس در این عملیات اشتراک دارند و طالبان از دو کیلومتری روستا را ماین فرش کرده اند تا مانع پیش‌روی سربازان ارتش شوند. سربازان ارتش و پولیس پیش از آن که وارد عملیات مستقیم با طالبان شوند، مجبورند با ماین‌های جاسازی‌شده‌ی طالبان مواجه شوند.
آنان بیش از پنجاه ماین را انفجار می‌دهند و یا خنثا می‌‌کنند تا نزدیکی سنگرهای طالبان می‌رسند. طالبان با سلاح‌های سبک و سنگین سنگر گرفته اند و همین که طالبان در نزدیکی روستا می‌رسند، درگیری از دو طرف آغاز می‌شود. سربازان ارتش و پولیس، طبق پلان ازقبل‌طراحی‌شده در چهار گروه تقسیم می‌شوند تا تمرکز دشمن را برهم بزنند. حفیظ از لحظات اول درگیری می‌گوید؛ از تصادم گلوله‌هایی که از دو طرف شلیک می‌شود.
پس از دو ساعت درگیری، آفتاب دیگر سر از کوه‌های اطراف برآورده است و به دلیل موقعیت غربی سربازان ارتش، نبرد برای آنان که مستقیم مقابل برآمدن آفتاب قرار گرفته اند، دشوار می‌شود. قرار می‌شود موقعیت سنگرهای طالبان شناسایی و به نیروهای هوایی فرستاده شود تا با انجام عملیات هوایی، سنگرهای طالبان را نابود کنند.
ساعتی نمی‌گذرد که نیروهای هوایی موقعیت‌ها را شناسایی می‌کنند و عملیات هوایی انجام می‌شود. پس از انجام عملیات هوایی به سه سنگر کلیدی طالبان در اطراف آن روستای بزرگ، طالبان از سنگرهای شان آواره می‌شوند و عملیات زمینی به قصد تصرف روستا آغاز می‌شود. سربازان طالبان روحیه‌ی جنگی شان را از دست داده اند و نیم ساعت پس از آغاز عملیات زمینی، اولین گروه بیست‌نفری سربازان ارتش وارد بخشی از روستا می‌شوند که در قسمت استوایی روستا موقعیت دارد.
حفیظ در جمع یک گروه صدنفری است در قسمت دیگری از روستا که اگر طالبان از آن سمت فرار کنند، جلو آنان را بگیرند. فرماندهان برجسته‌ی طالبان که گفته می‌شود در آن روستا موقعیت دارند، از سمت دیگری خود شان را بیرون می‌کشند و هنوز برخی از سربازان این گروه در خانه‌های مردم و برخی از سنگرها در اطراف روستا مقاومت دارند تا فرار دیگر سربازان و فرماندهان مهم شان را تضمین کنند.
نزدیک چاشت می‌شود که نزدیک به نیم روستا به تصرف نیروهای ارتش و پولیس در می‌آید؛ اما هنوز مقاومت طالبان با استفاده از خانه‌ها و مردم ملکی به عنوان سنگر ادامه دارد. حوالی ساعت دوی پس از چاشت است که حفیظ با شش نفر از هم‌سنگرانش وارد خانه‌ای می‌شوند که نیم ساعت از آن هدف شلیک سلاح سنگین قرار گرفته اند. حفیظ سومین نفر است که وارد آن خانه می‌شود؛ خانه‌ای که در آن بیش از صدها ته‌مانده‌ی گلوله در صحن حویلی افتاده است. طالبان آن خانه را در یک تصمیم تکتیکی خالی می‌کنند و پس از ورود سربازان ارتش به آن خانه، دوباره حملات شان را آغاز می‌کنند.
حفیظ با شش نفر وارد خانه‌ای شده اند که از سه سمت آن طالبان دیوارهای آن را به راکت بسته اند. ده دقیفه‌ نمی‌گذرد که تمام سقف‌های خانه فرومی‌ریزد و حفیظ با شش نفر دیگر، خود شان را در زیر راه‌پله‌ی گلی‌ای گرفته اند که مسیر آن پس از فروریختن دیوارها مسدود شده است.
دیگر نه سقفی در منزل دومی آن خانه مانده است و نه دیواری. طالبان در خانه‌ی پهلوی آن استند و با انداخت نارنجک، وضع را برای حفیظ و هم‌سنگرانش بدتر می‌کنند. هنوز از سربازان دیگر ارتش خبری نیست و در گروه شش نفری‌ای که حفیظ یکی از آنان است، تنها یک نفر مخابره دارد که به یادش نمی‌آید در کدام قسمت خانه از دسشش افتاده است.
عظیم آن دقایق را بدترین دقایق زندگی ‌اش می‌داند که هیچ امیدی به زندگی ندارد و هر ثانیه احتمال مرگ شان می‌رود.
سرانجام هفت سرباز محاصره‌مانده در آن موقعیت، تصمیم می‌گیرند که هر طوری شده خود را از آن خانه بیرون بکشند. سربازان یکی یکی از آن سوراخ که راهش تقریبا بند شده است خود را بیرون می‌کشند. حفیظ چهارمین سربازی است که فرار می‌کند؛ اما به محض بیرون‌شدن از آن سوراخ، متوجه یکی از هم‌سنگرانش می‌شود که به زمین افتاده است.
یکی از تک‌تیراندازهای طالبان در جایی سنگر گرفته است که بر آن ساحه مسلط است و سومین سربازی که می‌خواهد فرار کنند را از ناحیه‌ی ران زخمی می‌کند. حفیظ که هم‌سنگرش را افتاده بر روی زمین می‌بیند، سعی می‌کند او را تا تکیه‌ی دیواری که دور از تیررس است برساند؛ اما همین که از زیر بغل‌هایش می‌گیرد، احساس می‌کند چیزی از شانه‌ی راستش می‌گذرد.
حفیظ هم‌سنگرش را تا پهنای دیوار می‌کشاند؛ اما خون گرمی از شانه‌ی راستش در زیر لباس‌هایش جریان پیدا می‌کند.
او تا دو دقیقه، باورش نمی‌شود که گلوله خورده است؛ اما دیری نمی‌گذرد که چشم‌هایش کم کم سیاه می‌شود و احساس می‌کند که دیگر صدای گلوله‌ها را به خوبی نمی‌تواند تشخیص بدهد. دیگر سه سرباز باقی‌مانده نیز خود شان ار از آن سوراخ بیرون کشیده اند.
سربازان ارتش از راه رسیده اند و بیش از بیست سرباز ارتش وارد خانه‌ای شده اند که حفیظ با شش نفر دیگر نزدیک به بیست دقیقه در آن محاصره مانده بودند. همین که سربازان وارد خانه می‌شوند، حفیظ را که با دو هم‌سنگر دیگرش زخمی شده اند، برمی‌دارند تا به عقب جنگ برگردانند. حفیظ صدای آخرین گلوله‌ها را در حالی به یاد می‌آورد که سوار بر تانک ارتش، از آن روستا خارج می‌شود و برای درمان به مرکز ولایت انتقال داده می‌شود.

ادامه دارد…