بخش پایانی
عملیات بازپسگیری کران و منجان
نیروهایی که تا اکنون دو ولسوالی را تصرف کرده اند، پانزده شب و روز را بدون وقفه در جنگ بوده اند؛ جنگی که در کنار ترس، تلفات همرزمان و جغرافیای ناهموار و ناشناخته، خستگی مفرطی به سربازان داده است. ظریف از خستگی خود و گروهش میگوید. بیخوابی، نبود امکانات غذایی مناسب در خط مقدم جنگ و کفشهای عسکری که در آن فصل تابستان به پاهای سربازها چسبیده، خستگی آنان را چند برابر کرده است. ظریف نیز خسته است؛ اما چارهای ندارد جز این که بجنگد و مگر سرباز، غیر از این وظیفهای دارد؛ غیر از جنگیدن!
یک روز پس از تصرف ولسوالی یمگان، عدهای از نیروهای ارتش عازم ولسوالی کران و منجان میشوند؛ ولسوالیای که دو ماه پیش به دست طالبان سقوط کرده است.
دو ماه پیش از راهاندازی عملیات ارتش برای بازپسگیری برخی از ولسوالیهای بدخشان از تصرف طالبان، این گروه در یک حملهی سازمانیافته، ولسوالی کران و منجان را از تصرف دولت خارج کرده بودند؛ حالا دولت در سلسلهی تصرف دوبارهی دو ولسوالی، قرار است عملیاتی در این ولسوالی نیز راهاندازی کند؛ ولسوالیای که به دلیل موجودیت معدن لاجورد در آن، تبدیل به یکی از منابع معتبر عایداتی طالبان شده است و طالبان در تبانی با مافیای مواد مخدر، در حال استخراج غیرقانونی و غیرمعیاری این معدن استند.
بر خلاف ولسوالی وردوج و یمگان که طالبان در آن چهار-پنج سال حکومت داشتند، این ولسوالی اما نزدیک به دوماه شده از تصرف دولت برآمده است؛ این مدت کم، امتیازی است برای نیروهای امنیتی؛ چون برخی از فرماندهانی که دو ماه پیش مجبور شده بودند به طالبان تسلیم شوند، در تماس با نیروهای ارتش استند و قرار است که به محض رسیدن ارتش، این نیروها جنگ را از داخل ولسوالی علیه طالبان آغاز کنند.
حاجی عبدالملک، یکی از فرماندهان ولسوالی کران و منجان که دو ماه پیش در پی سقوط ولسوالی از ناچاری با افرادش به طالبان تسلیم شده بود، قرار است در همراهی نیروهای ارتش با طالبان بجنگد. پس از این که ارتش در نزدیکی ولسوالی میرسد، فرمانده عبدالملک که نزدیک به پنجاه سرباز محلی جنگی دارد، جنگ را برای تصرف مرکز ولسوالی آغاز میکند و همزمان نیروهای ارتش نیز به افراد او میپیوندند. طالبان که انتظار درگیری جنگ از درون ولسوالی را ندارند، با آغاز عملیات از سوی افراد محلی، غافلگیر میشوند و مجبور میشوند به جای مقاومت به فرار فکر کنند.
هر چند افراد این گروه چند ساعتی را با نیروهای ارتش و محلی درگیر میشوند؛ اما ترس از قیام مردمی، فرماندهان طالب را مجبور میکند که به عقبنشینی فکر کنند؛ عقبنشینیای که تلفات کمتری در پی داشته باشد؛ اما خشم سربازان محلی، این فرضیهی فرماندهان طالب را باطل میکند و این افراد که دو ماه پیش، پس از تصرف ولسوالی توسط طالبان تلفات زیادی دیده بودند و در زمان حکومت این گروه نیز شکنجه شده بودند، فرصت را غنیمت شمرده به کشتار بیشتر سربازان طالب میپردازند؛ این موضوع، سبب میشود که افراد فدایی طالبان مقاومت کنند تا زمینه برای فرار فرماندهان و افراد کلیدی این گروه مساعد شود.
پس از درگیری چندساعته، نیروهای ارتش وارد مرکز ولسوالی میشوند و افراد محلی نیز با عدهای از نیروهای ارتش، به تعقیب طالبان در روستاهای اطراف ولسوالی میروند.
گروهی که ظریف فرماندهی آن را دارد نیز، همراه با نیروهای محلی، در تعقیب طالبان استند. ظریف میگوید که پس از رسیدن به محل ولسوالی، از فرماندهان بالادستش دستور دریافت میکند که از مرکز ولسوالی پیشتر نرود؛ اما او و افرادش که آمادگی برای یک جنگ دوامدار را داشتند، هنوز از تعقیب و کشتن طالبان خسته نشده اند و ولسوالی را به گروه دیگری سپرده، قریه به قریه به دنبال طالبان راه میافتند.
چیزی نمانده است که جنگ تمام شود و ظریف با سربازانش سالم به خانه برگردند؛ اما انگار تقدیر طور دیگری خط خورده است. ظریف در حالی که از دیوار باغی خودش را به آنطرف میاندازد، احساس میکند که پایش را چیزی نیش میزند. پس از انداختن به آن طرف دیوار، پای راستش سستی میکند و چیز گرمی را حس میکند که پس از دستزدن متوجه میشود گلوله خورده است. تنها ظریف و سه نفر از سربازانش توانسته اند به آنطرف دیوار بپرند. تکتیرانداز طالبان، مانع عبور سربازان دیگر به آنسوی دیوار میشود. ظریف به سمتی از دیوار پریده است که چندصدمتر دورتر، بیش از دهها سرباز طالب را در حال فرار میبیند. یکی از سربازان ظریف، میل کلاشینکوفش را به آن سمت میگیرد تا شلیک کند؛ اما ظریف مانع او میشود. ظریف میگوید که اگر طالبان متوجه عبور شان به آن طرف دیوار میشدند، شاید طوری زیر گلوله میگرفتند که سوراخ سوراخ میشدند.
با این که «نسیم-نام مستعار» یکی از سربازان ظریف به خاطر گلوله خوردن فرمانده اش عصبانی است؛ اما فرمانده او را اجازهی شلیک نمیدهد. آن چهار نفر، در آن سمت دیوار، نیمساعت را بدون هیچ سنگر و پناهگاهی آرام میگیرند تا آخرین سربازان طالب هم میگریزند؛ بدون این که متوجه حضور آنان شوند. پس از نیم ساعت است که نیروهای محلی و ارتش، تکتیرانداز طالبان را هدف قرار میدهند، باقی سربازان گروهی که ظریف فرماندهی شان است، میتوانند به آن طرف دیوار بپرند.
ظریف آخرین لحظات را درست به یاد نمیآورد؛ چون خون زیادی از پایش رفته است. او تا چهل دقیقه پس از گلوله خوردن را نیز به یاد دارد؛ اما خون زیاد همراه با خستگی و نبود انرژی به دلیل دو هفته حضور در جنگ دوامدار، ظریف را از هوش میبرد. ظریف ساعتی بعد که به هوش میآید، خودش را در تانک نیروهای ارتش مییابد که به هر دو دستش سرم بسته اند. خبری از داکتر متخصص نیست؛ پای او را سربازان ارتشی که برای موارد عاجل توان استفاده از کمکهای اولیهی صحی را دارند، بسته اند و قرار است ظریف را برای تداوی به مرکز ولایت انتقال دهند.
ظریف پس از این که به هوش میآید، صدای تک و توک سلاح ثقیله و خفیفه را هنوز میشنود؛ اما دقیقهای یک یا دو شلیک. فردای آن روز ظریف را به شفاخانهی ولایتی بدخشان انتقال میدهند. گلوله در قمست ران چپ ظریف خورده و خوشبختانه آسیبی به استخوان نرسانده است. ظریف یک ماه جهت تداوی در بدخشان میماند و پس از یک ماه، به توصیهی داکتران قرار است مدتی را استراحت کند. او، برای سپری کردن رخصتی اش، به جای این که به خانه اش برود، عازم کابل میشود. او یک و نیم ماه را در کابل میماند؛ اما داکتران برای استراحت بیشتر تجویز میکنند.
سرانجام پس از چهار ماه، ظریف موفق میشود بدون هیچ عوارضی، دوباره به خط جنگ برگردد. او به بدخشان میرود. ظریف هنوز در چوکات ارتش افغانستان سرباز است و تعهد دارد که مقابل دشمنان وطن و سرنوشتش بجنگد.