از عقده‌ی فروریزی حاکمیت مردانه تا نگاه ابزاری به زنان

زاهد مصطفا
از عقده‌ی فروریزی حاکمیت مردانه تا نگاه ابزاری به زنان

زندگی در جهان سومِ امروز، زندگی در دشوار است؛ زندگی در بسترِ «از دست‌دادن‌ها» و «به دست‌نیاوردن‌ها»! شهروند چنین جهانی، همین گونه که در پی تلاش برای به دست‌آوردنِ امکاناتی است که در جهان اول تولید می‌شود و هر بار با سرخوردگی در رسیدن به این امکانات مواجه است، با چنگ و دندان، به ارزش‌هایی چسبیده که با آن بزرگ شده و از فروپاشی این ارزش‌ها در هراس است. امروز، تقریبا هر شهروند افغانستانی، خواستار امکاناتی است که یک امریکایی دارد و دوست دارد، با امکاناتی که دارد، در جامعه‌ای مثل امریکا یا اروپا زندگی کند؛ اما همین شهروند، طرف‌دار این نیست که خواهرش با همین امکانات، شهروند امریکایی باشد و مانند یک امریکایی زندگی کند.

این دوگانگی، شخصیتِ محوری درصد بالایی از شهروندان افغانستان است؛ از بی‌سواد، تا دانش‌جو، استاد دانش‌گاه، فرهنگی-مدنی و آن که دوست دارد برچسب روشن‌فکر بخورد. واکنش‌های اخیر کاربران در شبکه‌های مجازی –به خصوص فیسبوک-، نسبت به تقرری یک خانم در بست مدریت نظامی در یکی از ولایت‌ها، در چنین دوگانگی‌ای قابل خوانش است. زندگی در افغانستان، همان‌طور که «به دست‌نیاوردن‌ها» را تبدیل به عقده می‌کند، از «از دست‌دادن‌ها» را نیز تبدیل به عقده کرده است. مرد افغانستانی، در هر سطحی از سواد و درک، دیدگاهش در مقابل زن یا خواهر و مادرش، دیدگاهی نیست که دوست دارد دیگران مقابل دختران، زنان و خواهران شان داشته باشند؛ این را، هر مردی با هر ادعایی از روشن‌فکرمآبی، کافی است لحظه‌ای سر در گریبان فرو ببرد تا درک کند؛ تا درک کند که اگر روزی خواهرش را با مرد ناشناسی در خانه ببیند، چه عکس‌العملی ممکن است انجام بدهد؛ همان مردی بارها با زنان و دختران زیادی خوابیده است.

باور دارم که درصدیِ نزدیک به کل مردها، در چنین وضعیتی، واکنش شان به نابودی آن مرد و زن خواهد انجامید؛ و عده‌ی کمی که شاید انگ روشن‌فکری شان اندکی درونی شده است، با خود آرزو خواهند کرد، با چنین موقعیتی مواجه نشوند تا دست شان مقابل خود شان لو نرود. با این که زنان مربوط به مردان نیستند و خود شان استند که زندگی و نحوه‌ی آن را انتخاب می‌کنند؛ اما همین به انتخاب رسیدن زنان، برای عده‌ی زیادی از مردان، معادل «از دست‌دادن» معنا شده است؛ از دست دادن مالکیتی که قرن‌ها بدون جنگ و دعوایی وجود داشته و در هر حدی از روشن‌فکری، انسان موجودی است سلطه‌جو و دوست دارد که این سلطه را بر کسی اعمال کند. این که همه کاربران در شبکه‌های مجازی، منتظر اند تا زنی در منصبی برسد تا کرکس‌وار هجوم ببرند به زندگی عمومی و خصوصی او، و تا می‌توانند عقده‌ی «از دست‌دادن حاکمیت مرد بر زن» را خالی ‌کنند، بیان‌گر همین خلای نشناختن زن به عنوان انسان مستقل است. چنین انسانی، وقتی رسیدن زنی را در موقفی آن‌هم نظامی که همیشه وظیفه‌ی مردان بوده و مردان بوده اند که جنگ‌های تاریخ را شروع و به ختم نرسانده اند، می‌بیند، پشتش می‌لرزد و خودش را در جایگاه واکنش‌گر می‌بیند؛ واکنش‌گری که چیزی برای نشان دادن واکنش به صورت معقول در چنته ندارد و در چیزی شبیه احساس جبر، مراجعه می‌کند به زندگی خصوصی آن زن، و از راهی وارد می‌شود که اگر دست کم نمی‌تواند مانع رسیدن آن زن به آن موقف شود، باید از شیوه‌ی دیگری استفاده کند؛ شیوه‌ای که اخلاق و کرامت انسانی را پشت سر گذاشته است و تلاش دارد، با انگشت‌ گذاشتن بر نقاط ضعف یک زن در جامعه‌ای مثل افغانستان، آن را تبدیل به زخم کند؛ این روش، برای زنانی که با محدودیت‌های خانوادگی و اجتماعی طرف استند، در برخی موارد کارا واقع می‌شود یا دست کم می‌تواند، آرامش روحی آن زن را صلب کند؛ این حد اقل توقعی است که این مردان دارند و اگر اعتراض شان مورد توجه قرار نگیرد، شروع می‌کنند به بزرگ‌نمایی جنبه‌های جنسیتی و سکسیستی تا توجه همه را جلب کنند.

هدف از این نوشته، تبرئه کردن زنانی نیست که ممکن بدون شایستگی و بر حسب معاملاتی در برخی از مناصب دولتی یا خصوصی رسیده اند؛ فقط می‌خواهد به مردان معترض بر توانایی زنان، گوش‌زد کند که برارد! اگر باور داری که مردان کار شان درست است، پس چرا سال‌ها می‌شود که جنگ دست از دامن ما برنمی‌دارد و هر بار در هر جنگی شکست می‌خوریم؟ با کدام دل‌خوشی و مردانگی، ادعا می‌کنی که آینده‌ی کشور به دست زنان نابود می‌شود؟ مگر امرزی در این کشور از دست مردان مانده است که نگران خراب شدنِ فردایِ آن به دست زنان استی؟ در جهانی که ممکن نیست پنجاه درصد جامعه نان‌آور صددرصد جامعه باشند، با کدام منطق می‌توان هنوز به حذف نیمی از جامعه ادامه داد؟

این وضعیت، محصول ناخودآگاه فردی و جمعی‌ای است گره‌خورده با مناسبت‌های اجماعی-فرهنگی؛ همان‌طور که تروریسم با استفاده از همین ناخودآگاه، سربازگیری می‌کند و شبه تروریسم، در لباس مدرن و با نیکتایی، به دنبال سلاخی کردن ارزش‌هایی است که از نام آن نان می‌خورد و در کاسه‌اش خالی می‌کند. رسیدن به وضعیتی که مردان بپذیرند زنان نیز می‌توانند هم‌سطح مردان یا بهتر از آنان در هر موردی فعال باشند، نیازمند زمان و تربیت اجماعی-فرهنگی است؛ تربیتی که ارزش‌های دگم و بی‌تعامل را نرم و حساسیت‌زدایی کند تا انسانی که پشت این ارزش‌ها، اراده و عقلش را از دست داده است، در نسل تازه‌ای رشد کند و توان فکر کردن بدون دخالت ارزش‌ها را داشته باشد.