روایت زنانه؛ حق مشارکت مدنی

صبح کابل
روایت زنانه؛ حق مشارکت مدنی

نویسنده: سمیه نوروزی
در سمستر سوم دانشگاه، گرایش به جنبش‌های برابری‌خواه، من و دوستانم را واداشت تا پیرامون «وضعیت کارگران فلان کارخانه‌ی تولید سمنت در بغلان»، تحقیق کنیم‌.
یک هفته زمان ‌برد تا بتوانیم مجوز ورود به مکان مدنظر را به ‌دست بیاوریم.
بار نخست که درخواست دادیم تا به ما مجوز تحقیق در باره‌ی وضعیت کارگران آن شرکت را بدهند؛ مسوولان آن‌جا نه تنها که به ما اجازه‌ی تحقیق ندادند، بلکه به ‌زور ما را از آن‌جا بیرون کردند.
پس از این شکست مسخره، استراتیژی ورود به مکان تحقیق را تغییر دادیم و پس از نقشه‌کشی‌های بسیار، قصد را بر این نهادیم تا موضوع تحقیق را- به ظاهر- عوض کنیم؛ این‌بار با برگه‌های تحقیقی که روی آن «پژوهشی در باره‌ی تاریخ‌چه‌ی فابریکه…» نوشته شده بود؛ اجازه‌ی ورود به فابریکه را به ‌دست آوردیم.
پس از نقشه‌های بسیار؛ در حالی که چهار تن ما سخنان کسل‌کننده‌ی مدیرهای ارشد در باره‌ی تاریخ‌چه‌ و تولیدات فابریکه را تحمل می‌کردند و ادای یادداشت‌برداری و شگفت‌زدگی را در می‌آوردند؛ دو عضو دیگر گروه موفق شدند تا از کارگران مصاحبه و از شرایط آنان، عکس و فیلم بگیرند.
همان‌طور که حدس می‌زدیم، وضعیت کارگران اسف‌بار بود؛
بدون پوشش ایمنی، بدون بیمه‌ی سلامتی، با دست‌مزد اندک و قرارداد کاری‌ای که به نفع کارفرما بود؛ بام تا شام در کنار کوره‌ی داغی که نزدیک به هزار درجه‌ی سانتی‌گراد حرارت تولید می‌کرد، کار می‌کردند.
مسوولان همان بخش، پس از این‌که فهمیدند همه مسایل مربوط به عنوان دوم پژوهش ما صحنه‌سازی بود؛ بدون معطلی دستور دادند تا محافظان گوشی‌های هم‌راه‌ ما را بگیرند.
خوش‌بختانه، پیش از آن‌ که به اصل ماجرا پی‌ببرند،ما از محوطه فرار کرده بودیم‌؛ اما غافل از این ‌که توفان‌ و باران‌های شدید چند ساعت پسین، سبب سرازیر شدن سیلاب شده است‌.
خلاصه ماجراهای آن‌روز ما، باعث شد تا دانشگاه یک‌ساعت دیرتر تعطیل شود، رییس دانشگاه به دنبال ما بیاید تا ماشین‌های حامل دانش‌جویان را از بند انتظاری کسالت‌بار برای شش دانش‌جوی شرور، آزاد کند.
ناگفته‌ نماند که این فعالیت مدنی کوچک ما، نتیجه‌ی آنی در پی نداشت؛ خصوصا بعد از گم‌شدن گوشی دوستی که ویدیوها را ضبط کرده بود.
پس از آن رویداد، خیلی چیزها عوض شد، وقتی آن شرکت در روز روشن با چند دانش‌جو چنین خشن رفتار کرد، معلوم‌ است که با کارگران مجبور و نیازمند، رفتار بدتری دارد.
در نظر برخی از هم‌گروهی‌های‌ ما، نقش‌های تعریف‌شده برای زنان و مردان به چالش کشیده شد؛ چنان‌که دیگر دید مثبت و بهتری به توانایی‌های خودشان به‌عنوان یک زن، داشتند‌‌‌‌‌.
دیگر، در فمینیست‌بودنم، گوش‌‌دادن به موسیقی‌های اعتراضی، خواندن کتاب‌ها و مقاله‌های در باره‌ی زنان و برابری‌ جنسیتی یا تحسین انقلاب‌های بزرگ و جنبش‌های آزادی‌خواهانه، تنها نبودم‌.
در همین اوضاع و احوال بود که خبر سقوط کندز نشر شد و طالبان به دروازه‌های پلخمری رسیدند و یک‌باره مرکزهای آموزشی یکی پی دیگر تعطیل شدند، به‌جز دانشگاه ما.
استادان ما که دانش‌آموخته‌ی درون و بیرون کشور بودند و همیشه با کت‌شلوار در صنف حاضر می‌شدند؛ پیراهن‌تنبان به تن کردند و با تفنگی بر دوش، برای نگه‌داری از دانشگاه سنگر گرفتند‌‌.
ما با وجود ترس از صدای خمپاره و بی‌اعتنایی به آن، دانشگاه می‌رفتیم؛ جایی که بیش‌ترین دانش‌جویان «چه‌گواراهای» بی‌کلاه بودند و حاضر برای دفاع از رویاهای‌ شان.
انگیزه‌ی مبارزه برای ایجاد تغییر -ولو هر چند کوچک- از همان روزی در ما ایجاد شد که در باره‌ی کارگران تحقیق کردیم و فهمیدیم در شهر کوچک ما، پشت هر نقاب محترم و جنتلمن، دراکولایی پنهان است که باید بی‌نقاب شود.
همین روحیه سبب شد تا پس از فراغت از مقطع کارشناسی؛ برای تحقق عدالت، برابری جنسیتی و داشتن یک کشور خالی از فساد، از چیزی نترسیم.
در سال ۲۰۱۹، برای روز استقلال، در حساب فیسبوکم مطلبی نوشتم و نهادهای حکومت محلی بغلان را به خاطر موجودیت فساد، بی‌عدالتی، حاکمیت روابط بر ضوابط، زورگویی‌ در بیش‌تر موارد، انتقاد کردم؛ اما لت‌وکوب شدم و کتک خوردم، تهدید به مرگ شدم، فحش شنیدم، مورد پیش‌داوری و قضاوت قرار گرفتم.
در یکی از جلسه‌های دادگاه، قاضی-که خود او نیز از گزند آن نوشته ایمن نمانده بود- به من گفت: «حیف که یک حکومت دیکتاتور نیست که تو این‌قدر جرأت پیدا کردی تا قوای ثلاثه را نقد کنی و امروز به دیده‌درآیی بگویی که از هیچ حرفت پشیمان نیستی؛ همان حکومت طالب خوب است که هر «جوانک» و «سیاسری» نمی‌تواند از نظام انتقاد کند.»
راستش من آن‌روز با همه معنا درک کردم که انسان‌ها و رژیم‌های توتالیتر و دیکتاتور، از آگاهی و اتحاد انسان‌های نترس، می‌ترسد. آن‌ها از این‌که مورد نقد قرار بگیرند و بر علیه‌ شان جبهه‌گیری شود، هراس دارند؛ زیرا به‌ خوبی آگاه اند که اگر نقدها، جنبش‌ها و فعالیت‌های مدنی در اوایل حاصلی نداشته باشند، در درازمدت اثرگذار است. برعکس، به‌کارگیری از خشونت و ارعاب هر چند می‌تواند در کوتاه‌مدت تاثیر داشته باشد؛ اما در درازمدت استفاده از این راهکارها، کارساز نیست.
در عصر حاضر، هیچ مدینه‌ی ‌‌فاضله و آرمان‌شهری در جهان وجود ندارد؛ حتا در ایده‌آل‌ترین کشورهای دنیا، بی‌عدالتی، ظلم، فساد، تبعیض و… در شالوده‌های سیاسی-اقتصادی و اجتماعی-فرهنگی، کم‌و بیش وجود دارد. به‌ همین‌خاطر، حق فعالیت مدنی برای شهروندان محفوظ است تا بتوانند در برابر بی‌عدالتی‌ها، اعتراض کرده، ضعف‌ها را برملا و چالش‌ها را برجسته کنند، تا جوامع از وضع موجود به وضع مطلوب ارتقا کنند.
به باور من، جوانان افغانستان معترض‌ترین جوانان جهان ‌اند، نه برای این‌که کار متفاوتی انجام داده باشند معترض اند؛ تنها برای این ‌که از ابتدایی‌ترین حقوق شان -که اتفاقا در باور دشمنان شان ممنوع است- استفاده می‌کنند. موسیقی‌شنیدن، کتاب‌خواندن، شعر سرودن، به مکتب و دانشگاه رفتن، کار کردن، عشق‌ورزیدن و خندیدن؛ در همه‌ی جهان چند فعلی اند با بار معنایی‌ مشخص؛ اما اگر فاعل این فعل‌‌ها یک زن و جوان افغانستانی باشد، نام این فعل‌ها، فعل‌های اعتراض است.
‌‌از همین‌رو، بزرگ‌ترین رسالت مردم افغانستان در این شرایط حساس، سنگرداری و دفاع از حق فعالیت مدنی است؛ حق تلاش برای فردای روشن و جهانی بهتر، حتا اگر نتایج این تلاش‌ها آنی نباشد، ما سهم خود را برای فردای روشن، پرداخته ایم.

«وقتی که نیستیم من و تو
شاید جهان بهتر شود.‌..»