رقص در مسجد؛ خاطرات شگفت‌آفرین یک زن یا مانیفست لیبرال فمینیسم در افغانستان

صبح کابل
رقص در مسجد؛ خاطرات شگفت‌آفرین یک زن یا مانیفست لیبرال فمینیسم در افغانستان

نویسنده: عطاالله فاضل

بخش دوم و پایانی
جنگ
در نفرت از جنگ و منازعه در این کتاب به‌صورت مفصل و مسلسل پرداخته شده است. راوی این اثر صحنه‌های تراژیک از تجاوز روس‌ها، جنگ‌های داخلی بین مجاهدین و عهد طالبانی به خاطر دارد. در هر فصل این کتاب از جنگ نکوهش شده و از تداوم جنگ و کشتار مردم به حیث یک دلواپسی بزرگ برای نیل به اهداف نگارنده و جامعه زنان تعریف شده است.
عاملان جنگ‌های داخلی و نیابتی اعم از کمونیست‌ها، مجاهدین و طالبان نکوهش شده و صحنه‌های وحشتناک و تکان‌دهنده از خسارات جنگ انعکاس یافته است. «افغانستان سرزمینِ گلوله‌های نامریی، نابودی قبل از مرگ، سرنوشت محکوم به فنا و میهن جوانان افسرده، ناراضی و همواره در آرزوی تحقق آرمان‌های که هرگز به واقعیت نخواهند پیوست، است (۱۱).»
اولین قربانی جنگ زهرا است که جلوی چشمان نویسنده نقش زمین می‌شود و چشمانش را مرمی سرگردان جنگ می‌شکافد.
از روزی که نویسنده به یاد دارد، جنگ و مرگ در هرلحظه و هر قدم از مردم جدا نبوده و زندگی در سایه جنگ زنان را بیچاره و مستأصل کرده است. کشته شدند ولی خوشحال، قومندان موسا، عزیزه، زهرا و صدها جنگ‌جوی طالب در بلخ از اتفاقات عادی و یومیه زندگی این نویسنده است که به‌صورت ماهرانه و با وسواس و دقت تمام آن را نقل می‌کند. شاید واقعی‌ترین جمله که تلخ‌ترین مفهوم را بیان می‌کند در این کتاب این باشد: «هر فصلی را پایانی بود، اما فصل جنگ هیچ‌گاه ختم نمی‌شد (۱۸).»
نگارنده به پیامدها و عوارض جنگ نیز پرداخته و صحنه را بسیار واضح و با تسلط کامل بازسازی می‌کند. مثلاً تجاوز جنسی یک عسکر شوروی بالای دختر جوان افغان را که در داخل یک خرابه صورت گرفته بود این‌گونه روایت کرده است: «یک‌بار دریکی از خانه‌های که چهار روز قبل تخریب شده بود، من یک عسکر روسی را دیدم که پتلونش پایین افتاده بود و با دستانش دهان دختر همسایه ما را محکم گرفته بود و فشار می‌داد.
من از پشت دیوار به باسن لوچ آن عسکر خندیدم. او صدای مرا شنید و به چالاکی از جایش بلند شد. یک دستش را میان هردو پایش گرفته بود و با دست دیگرش مرا آن‌قدر با سیلی زد که صورتم سرخ شده بود. پیش روی من تف انداخت و دختر با استفاده از همین فرصت از جایش بالا شد و چادرش را پوشید و به‌طرف ویرانه فرار کرد (۱۳).»

چند همسری
یکی از مصادیق خشونت علیه زنان چندهمسری است که در افغانستان یک امر عادی و سنت اجتماعی پذیرفته شده است. رقص در مسجد به این موضوع نیز اشاراتی دارد. در قسمتی از نامه‌ای حمیرا به سیاوش نوشته شده است: «پدرت نه‌تنها به قومندان موسا شباهت داشت، بلکه روش زندگی‌اش هم‌چنان مثل طالب بود. او در خانه‌ای پرورش یافته است که چندهمسری را یک امتیاز می‌دانند و بر این باور است که زنان اموال قابل معامله در بدل پول می‌باشند (۱۱۹).» قادری چندهمسری را بی‌حرمتی به شخصیت زنان می‌داند و بر این باور است که با هویت عددی مانند (زن اول، زن دوم، زن سوم و زن چهارم) به ارزش‌های انسانی و جایگاه اجتماعی زنان اهانت صورت می‌گیرد.
چندهمسری یک حقیقت اجتماعی فرهنگی است که در افغانستان عمومیت دارد و حتی در اشاعه آن به خاطر کثرت امت مسلمه از طرف بنیادگرایان دینی تبلیغات می‌شود. حمیرا معطوف به این موضوع می‌نویسد: «چندهمسری هنوز در افغانستان رایج است و آنچه از یک زن توقع می‌رود این است که زنان دیگری شوهرش را نیز پذیرا باشد. با پذیرفتن آن تو یک عدد در خانواده و جهان می‌گردی.
من همیشه می‌خواهم زن اول همسرم باشم، اما این کدام ارزش است؟ عدد، عدد است و عزت من از بین می‌رود (۱۳۲).» نویسنده منتقد روش زندگی و فرهنگ خانوادگی افغانستان نیز است.
بر علاوه چندهمسری، سنت دیگر خانوادگی این است که اعضای خانواده و فامیل داماد مخصوصاً والدین، نسبت به تازه‌عروس و سرنوشت آنان احساس مالکیت، تعین تکلیف و اعمال علایق می‌کنند. «رسم و رواج افغانستان این است که زوج جدید باید تنها زندگی نکنند و با خانواده شوهر یک‌جا باشند. زوج جدید باید مطابق آیین خانواده و عشیره شوهر زندگی داشته باشند.
خسر من دو زن داشت که اکثر اوقات بنام زن اول و زن دوم شناخته می‌شدند- و چند سال قبل کشور را ترک کرده بود و به ایران رفته بود. آرزو داشتند که ما با آن‌ها مشترکاً زندگی کنیم (۱۲۰).»

آموزش
دادخواهی برای حق تعلیم و تحصیل زنان از قرن هجدهم بدین‌سو به‌صورت مستمر ادامه دارد. در کشورهای عقب‌مانده و متأثر از جنگ مانند افغانستان هنوز این حق اساسی شناخته نشده است. حمیرا قادری در کتاب رقص در مسجد به این موضوع اشاره نموده و در نامه‌ای به پسرش نگاشته است: «من میدانم که در بعضی از کشورها آموزش و تحصیل یک حق برای زنان است اما در کشور من چنین نیست. من هنوز یک زن افغان بودم و توقع می‌رفت که من لت و کوب شوم و در جامعه مورد تحقیر و سرزنش قرار بگیرم (۱۲۴).» قادری از عنفوان جوانی برای تعلیم و تربیت زنان افغانستان دادخواهی کرده و مبارزه نموده است.
تدریس دختران همسایه به‌صورت پنهانی در داخل خانه، تدریس دختران و پسران بیجاشدگان ولایت غور در مسجد کمپ مهاجران، اشتراک فعال در صنف داستان‌نویسی پروفسور رهیاب و سازمان‌دهی مظاهره و ریسک‌پذیری نویسنده برای حق آموزش زنان حیرت‌انگیز است. نویسنده شرایط آموزش در افغانستان را شدیداً تأسف‌بار به تصویر کشیده است و نهاده‌ای علمی و تحصیلی را متلاشی شده توصیف می‌کند. «مهم نیست.
مکتب‌ها ویرانه بودند و به قبرستان هزاران کودک تبدیل شده بود. اگر دروازه داشتند، دیوار نداشتند. اگر دیوار داشتند کلکین نداشتند. خیمه‌ها را در صحن مکاتب نصب کرده بودند که حرارت آفتاب در زیر آن مانند بخار سونا شراره داشت (۳۰).»
نویسنده به‌صورت تلویحی از دین زدگی جامعه روایت دارد و تمایل مفرط به آموزش دینی را انتقاد می‌کند. انتقاد نویسنده از سهل‌انگاری و بی‌تفاوتی در مورد آموزش داخل مسجد، شرایط بد معارف و وضع موجود است. در حالی‌که دختران از حق تعلیم و تحصیل محروم می‌شوند، آموختن قرآن اما در نزد ملاها و در مساجد مهم‌تر پنداشته می‌شود. «در هردو شرایط جنگ و صلح، خواندن قرآن به‌ویژه برای دختران مهم‌تر از آموزش عمومی در افغانستان بوده است (۳۰).» بازگویی بعضی از صحنه‌های این اثر نیز این واقعیت را تأیید می‌کند که در نبود نظارت و ضوابط در آموزش داخل مسجد مفاسد اخلاقی و جنسی شایع می‌شود.

مهاجرت
در متن کتاب نوشته است: «مادر گفت مهاجرت یعنی بیگانه شدن در کشور دیگری و مردن در تنهایی (۲۱).» پرستوهای مهاجر فصل دوم کتاب رقص در مسجد است که سرگذشت مملو از دربه‌دری، جنگ، مصیبت و مهاجرت نویسنده را نقل می‌کند. خاطرات تلخ از زندگیِ مشقت‌بار و مشکلاتِ سفرِ قاچاقی به کشوری دیگر در این فصل بازگویی شده است. نامی از کشور مشخص در این فصل ذکر نشده اما یک سال بعد از خروج روس‌ها از افغانستان، خانواده قادری به امید صلح و آرامش به هرات برمی‌گردد که متأسفانه تا امروز خبری از آن نیست. بُلوار انقلاب فصل دیگر این کتاب است که نام محلی در تهران است.
در این فصل نویسنده احساس بهتر و رضایت‌مندی بیشتر نسبت به زندگی و شوهرش را در تهران بیان می‌کند. در بُلوارِ انقلاب از محبت حمیرا و شوهرش در عالم مهاجرت یاد شده اما نام شوهرش در این فصل و تا آخر کتاب تذکر داده نشده است. خواننده نمی‌داند که شوهر حمیرا و پدر سیاوش چه نام دارد. شاید انتقامی باشد که نویسنده از جامعه مردسالار و سنتی افغانستان گرفته باشد.
به دلیل جنگ‌ها، محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی شرایط زندگی در مهاجرت برای نویسنده گواراتر از زندگی در کشور خودش بوده است. «تهران و نگرش مردمش نسبت به زنان برای من به‌صورت حیرت‌انگیز مدرن بود (۱۲۲).» نویسنده با آن‌که کشورش دوست دارد اما در یک نگاه مقایسه‌ای جایگاه زنان و فرهنگ کشور همسایه را نسبت به افغانستان چنین ترجیح می‌دهد. «در افغانستان یک زن خوب کسی است که مادر خوب باشد. در ایران یک زن خوب بانوی هست که تحصیل کرده باشد.
من مدیون خودم بودم که تاختم تحصیل نخواستم طفلی به دنیا بیاوردم (۱۲۳).» می‌توان گفت یکی از موضوعات مهم و قابل‌بحثی که حمیرا به آن توجه داشته، مهاجرت است. این موضوع یک پدیده جهانی و یک معضل بزرگ برای مردم افغانستان و کشورهای در حال جنگ است. باید تذکر داده شود که نگارنده از روزهای طفولیت هوای پرواز به آن‌سوی جهان را داشت که بالاخره سر از کالیفرنیا بدر آورد. در این اثر از کالیفرنیا یا ایالات متحد چندین بار بااحتیاط و وسواس یاد شده و در شرح و وصف زندگی در آنجا اشاره نرفته است.
تفاوتی دیگر این است که برخلاف واقعیت‌ها، حمیرا از مشکلات مهاجرت در ایران چیزی نگفته و حس بودن در امریکا را نیز بیان نکرده است. آن‌چه نویسنده را در امریکا آزار می‌دهد مهجوریت برای فرزندش سیاوش است. نویسنده کابل را شهر مردانه، شهر ثروت و شهر مشکلات یاد می‌کند و از بلوار انقلاب و کالیفرنیا ظاهراً راضی به نظر می‌رسد.
رقص در مسجد یک اثر ادبی از ژانر اتوبیوگرافی زنانه است. اتوبیوگرافی زنانه صرف یک ژانر ادبی نیست بلکه در گستره جامعه‌شناسی، سیاست و فمینیسم نیز موردمطالعه قرار می‌گیرد. در کتاب رقص در مسجد داستان زندگی حمیرا از دوران طفولیت تا رسیدن به امریکا روایت شده است. این اثر از نظر محتوایی به رمز و راز زنانه بتی فریدان نزدیک است اما در ردیف «شدن» و «رها در باد» از میشل اوباما و ثریا بها نوع جدید و متفاوت است. نویسنده چالش‌های زندگی شخصی خود را که با زندگی اکثر زنان افغانستان شباهت دارد، از خانواده و اجتماع تا سیاست‌باز گویی کرده است.
با توجه به تفاوت‌های فرهنگی، قومی، مذهبی و تکثر هویت‌ها می‌توان گفت که مشکلات حمیرا مشکلات تمام زنان افغانستان نیست، اما زنانگی، فرودستی، محرومیت و انقیاد اجتماعی فرهنگی؛ مشکلات عموم زنان افغانستان است که نویسنده توانسته است آ ن را ماهرانه بازگویی کند. حمیرا دغدغه چون عدالت جنسیتی، تساوی حقوق زنان و مردان، اصلاح قوانین و سنت‌ها، استقلال هویتی، رهیدگی از قیودات فرهنگی و اسلامی در ذهن دارد.
با آن‌که در این اثر مشکلات زنان در افغانستان موردتوجه است اما در لایه‌های دیگر جامعه گرسنگی، فقر، بی‌سوادی و ده‌ها چالش دیگر است که کمتر به آن توجه گردیده است. دیالوگ‌های کوتاه و بحث‌برانگیز توسط نگارنده به‌کار برده شده و حوادث بسیار واضح به تصویر درآمده است. نویسنده مجاهدین، کمونیست‌ها و طالبان را مورد نکوهش قرار می‌دهد اما از اشغال افغانستان توسط امریکایی‌ها چیزی نگفته است. واضح است که نویسنده در تمام عمر در سایه جنگ زندگی کرده اما در مورد جنگ بیست ساله و تهاجم نظامی امریکایی ها به کشورش لب نگشوده است.
چیزی که کمتر از آن سخن گفته شده است عشق و ابراز محبت شدید نویسنده نسبت به شوهر گمنام (در این اثر) یا مردی دیگر است. نویسنده باری عاشق یک طالب می‌شود که اصلاً باشنده ولایت غور است.
نام این طالب خوشحال است که فصل هشتم کتاب به نام او اختصاص یافته است. خوشحال درواقع ناجی حمیرا و تمام شاگردانش از شکنجه و عتاب طالبان است که عمل خلاف شرع و پالیسی نظام طالبانی را در درون مسجد مهاجرین اجرا کرده بودند. هنگامی‌که دختران و پسران یک‌جا در داخل مسجد می‌رقصیدند، خوشحال از گوشه دیگر مسجد به‌صورت پنهانی صحنه را تماشا می‌کرد.
با آمدن یک ملای طالب در داخل مسجد همه به وحشت افتاده بودند و خوشحال فرشته نجات همه گردید و ملای طالب را از تعقیب آنان منصرف کرد. در آخر نیز خوشحال یکی از شاگردان خوش‌خط و خوش‌ذوق این معلم خانگی می‌شود که نسبت به او هیچ‌گونه علایق جنسی ابراز نشده است. بعد از معرفی و ایجاد رابطه، حمیرا همواره نگاه ترحم‌آمیز و مادرانه به خوشحال دارد که در آخر به روابط محترمانه استاد-شاگرد تبدیل می‌شود. پنج روز بعد خوشحال در جنگ‌های شمال افغانستان کشته می‌شود که جسدش را در هرات انتقال می‌دهد و در داخل مسجد شناسایی می‌شود.