مادرم کجاست؛ چرا در سال، یک روز هم او را نمی‌بینم؟

مجیب ارژنگ
مادرم کجاست؛ چرا در سال، یک روز هم او را نمی‌بینم؟

پنج سالم بود، از روی شوخی دنبال مرغی که وسط حویلی بود، می دویدم؛ هیچ هدفی نداشتم و تنها برای دنبال کردن خواست‌های کودکانه‌ام دنبالش می‌کردم؛ اما پس از چند دوری که وسط حویلی زدم، مرغ از پنجره‌ای که به سمت حویلی باز بود خود را به درون تهکوی (زیر زمینی) انداخت؛ از آن جایی که درون تهکوی پر از آب بود، نتوانستند مرغ را بیرون بیاورند؛ در نخستین واکنش مادرم مرا با خودش به درون سالن کشاند، لین (کابل) برق را از دیوار در آورد و به زدنم شروع کرد تا این که از زدنم خسته شد.

پس از آن که از اتاق بیرون شد؛ آستینم را بالا زدم و برای این که بهتر ببینم، یقه‌ام را تا پشت شانه‌هایم باز کردم، تا جایی که چشمم می‌رفت، از بازو به پشت شانه‌ام رده‌های سرخ و سبز  لین برق دیده می‌شد؛ از شدت سوزشی که در بازو و پشت شانه‌ام حس می‌کردم، به سختی آستینم را پایین کشیدم و تا سه ساعت دیگر که زمان آمدن پدر به خانه بود، در خاموشی سر جایم ماندم.

پس از آن روز پیوسته کوشش کردم ارتباطم را با جهان بیرون به پایین‌ترین اندازه‌ی ممکن آن برسانم. در همه‌ی کودکی و نوجوانی‌ام نه با اعضای خانواده می توانستم بجوشم و نه هم از آغوش مهربان مادر و پدر خبری بود.

خانه برایم زندانی بود که روزها مادر و شب‌‌ها پدر پاسبانی می‌داد و مثل اربابی از هر حرکتم نظارت می‌کردند. رزوها در خانه بودن و آرام بودن و شب‌ها به خوابیدن محکوم بودیم.

روزها زمانی که باید می‌خوابیدم، اگر زیر پتو هم بیدار می‌ماندم از مادرم دشنام می‌شنیدم و تهدید به زدن می‌شدم، به نحوی مرا ناچار می‌کرد تا خوابم ببرد.

هنگام حمام دادن، سیلی یا مشت می‌خوردم، هنگام بیرون شدن بدون اجازه از خانه، باید تنبیه می‌شدم. گاهی با کابل برق، گاهی با کفش، گاهی با چوب و …

روزهای کودکی که روزهای شکل‌گیری اساس شخصیتی انسان است را با درد، تنهایی و نفرت از دیگران گذشتانده‌ام. از همه‌ی دوران کودکی و نوجوانی‌ام روزی را به یاد نمی‌آورم که مادرم دست نوازش به سرم کشیده باشد؛ یا این که یک‌ بار از روی مهر مرا بوسیده باشد.بیش‌تر روزهای کودکی‌ام را با  این امید گذشتانده‌ام تا بزرگ‌تر شوم و دیگر مادر یا پدر، به هر بهانه‌ای، نتوانند مرا بزنند.

این تنها زندگی من نیست؛ روایتی است از زندگی بی‌شمار خانواده‌های افغانستانی؛ در خانواده‌هایی که کودک به گونه‌ای بزرگ نمی‌شود تا انسانی‌دوستی را بیاموزد و محبت میان انسان‌ها را گسترش دهد.

نتیجه‌ی رویه‌ی مادرم در روزهای کودکی با من این است که حالا با شنیدن واژه‌ی مادر، هیچ حس قشنگی در من ایجاد نمی‌شود، مگر حسرت بزرگ نداشتن مادر.

رابطه‌ی مادری و فرزندی پیش‌تر از این که یک رابطه‌ی حقوقی باشد، رابطه‌ی عاطفی است.

رابطه‌ی عاطفی مادر و فرزند باعث شده است که این رابطه وارد جهان حقوق شود و مادر و فرزند بتوانند از هم‌دیگر امتیازهای حقوقی به دست بیاورند؛ در نتیجه‌ی همین رابطه‌ی حقوقی است که با مرگ یکی، دیگری می‌تواند از مال او سهم مشخصی بردارد.

امروز (۲۴ جوزا) به ظاهر روز مادر است؛ روزی که شماری از جوانان کوشش می‌کنند با دادن هدیه یا لبخندی به مادر شان لحظه‌ای از این روز را گرامی بدارند؛ اما در رابطه به این روز آن چه مهم است، همه آن را فراموش کرده اند.

بزرگ‌داشت از روزی به نام روز مادر، زمانی می‌تواند در افغانستان معنا پیدا کند که ما از تهِ دل حس نزدیکی با مادران مان بکنیم و حقوق انسانی شان را برای شان بازگردانیم.

از صبح زود تا حالا بیش‌تر کاربران شبکه‌های اجتماعی افغانستان، با نوشتن چند جمله و یا گذاشتن عکسی از مادر خود، این روز را برایش تبریک گفته اند؛ اما بیش‌تر همین جوانان ما، در جهان واقعی، به حقوق انسانی مادر باور ندارند و یا کم از کم به سختی می‌توان نشانه‌های آن را در کنش‌گری فردی شان جست‌وجو کرد.

محبت به مادر و ارزش گذاشتن به حقوق انسانی او، با نوشته‌های فیسبوکی در روز ویژه‌ای، همان خلای بودن واقعی مادر است؛ آن‌هایی که در این روز ادای مادردوستی درمی‌آورند، در خانواده‌هایی بزرگ شده اند که مادر و در کل زن، هیچ‌گاه ارزش انسانی خود را بازنیافته است.

تربیه‌ی خانوادگی و در نهایت تربیه‌ی اجتماعی در افغانستان، به گونه‌ای است که ما هر چه تلاش کنیم نمی‌‌توانیم به حقوق انسانی مادر پابند باشیم؛ زیرا در جامعه‌ای مملو از بی‌ارزشی بزرگ شده ایم که انسان تا هنوز نتوانسته است حقوق و آزادی‌های طبیعی خود را به دست بیاورد.

کودک افغانستانی محبت لازم را از سوی مادر ندیده است؛ زیرا بیش‌تر مادران افغانستانی بی‌سواد اند و در کنار آن، مردسالاری خشن جامعه  نیز باعث شده که نتوانند، توجهی را که باید به کودک شان داشته باشند و حقی که کودک بر مادر دارد را، برایش بازگشتانده باشند.

کودک زمانی که در بی‌مهری شب و روز می‌کند و محبتی را که باید از مادر به دست نمی‌آورد، در تنهایی بزرگ می‌شود و این خلای عاطفی هم‌زمان با کودک بزرگ‌تر می‌شود؛ تا جایی که دیگر فرد نمی‌تواند از تنهایی‌اش فرار کند و مهری را که مادر از فرزند خود نیاز دارد را برایش باز گرداند؛ زیرا او محبتی به دست نیاورده است. این گونه است که دایره‌ی خلای عاطفی در جامعه در حال چرخش است که جامعه‌ی افغانستان نیز برآیند چنین وضعیتی است.

از سوی دیگر بی‌مهری به مادر یا پدر زاده‌ی طبیعت است. مادر به گونه‌ی غریزی محکوم به رسیدگی به کودک خود است، محبتی که مادر نسبت به فرزند خود دارد، او  را نمی‌گذارد که در برابرش بی‌تفاوت بماند.

به لحاظ اخلاقی نیز مادران و پدران در برابر فرزندان بیش‌تر مسؤول استند تا فرزندان در برابر آن‌ها؛ زیرا هیچ کودکی خودش تصمیم نگرفته است که به این جهان بیاید، مگر در اثر لذت چند دقیقه‌ای مادر و پدر. روی این دلیل، بی‌مهری به مادر و یا پدر همیشه جزو تاریخ زندگی انسان‌ها بوده است.

امروز در بیش‌تر جامعه‌های پیش‌رفته  که گویا اصول حقوق بشر و ارزش‌های انسانی در آن رعایت می‌شود، برای این که بتوانند آسیب‌پذیری مادران و پدران را از بی‌مهری طبیعی فرزندان شان در زمان نیاز پایین بیاورند، محل‌هایی را زیر نام خانه‌ی سال‌مندان برای نگه‌داری از آن‌ها ایجاد کرده اند.

برای این که مادران در جامعه‌ی افغانستان بتوانند مهر و حقوق اساسی خود را باز یابند، نیاز است، همه که مادران نیز جزو آن است با دید تازه و انسان‌دوستانه به جهان نگاه کنیم. مادامی که انسان در این جامعه ارزش امروزی خود را باز نیابد، مادران نیز به آن دست نخواهند یافت.