آن‌ها سه‌گانگی بودند، اکنون دوگانگی استند؛ سه‌ خواهری که در انفجاری از هم پاشیدند

عبدالرازق اختیاربیگ
آن‌ها سه‌گانگی بودند، اکنون دوگانگی استند؛ سه‌ خواهری که در انفجاری از هم پاشیدند

نویسنده: ‏Stefanie Glinski

منبع: تلگراف

برگردان: عبدالرازق اختیاربیگ

برای نخستین‌بار زندگی مریم صفری در سونوگرافی‌ یکی از کلینک‌های شهر کابل، رنگ دیگری ‏گرفت؛ زمانی که او متوجه شد، در بطن‌اش سه کودک دختر نفس می‌کشد. ‏آن‌زمان؛ یعنی پانزده‌‍‌ سال پیش، زمانی که به مریم گفته شد؛ سه‌گانگی باردار است، هزارگونه ‏نگرانی به سراغش آمد، که اگر سه‌گانگی‌ها سالم نباشند چه؟ اگر آن‌ها کوچک‌تر از آن باشند که ‏زنده بمانند، چه؟ اما آن‌ها سالم به دنیا آمدند، بزرگ شدند و با هزار شوروشوق، آموزش ‌و پرورش ‌شان را دنبال کردند. آن‌ها آرزو داشتند که روزی بتوانند در «افغانستان بهتر» نقش داشته باشند.
این خوشه‌ی کوچک سه‌تایی، همیشه با هم بودند. اکنون ترس صفری، جایش را به غرور داده بود؛ ‏اما روز شنبه (۱۵ می)، زمانی که آن‌ها از مکتب رخصت شده بودند و در حال رفتن به سوی خانه ‏بودند، ناگهان سه انفجار از جمله یک انفجار موتر بمب‌گذاری‌شده اتفاق افتاد. ‏
در میان بیش‌تر از ۸۰ نفری که زیادترشان دانش‌آموزان دختر و مربوط به یک گروه قومی مشخص ‏که بارها هدف حملات این‌چنینی در افغانستان قرار گرفتند، ریحانه یکی از سه‌گانگی‌ها نیز شامل ‏بود و برای همیشه ضربان قلب یکی از این سه‌گانگی‌ها از کار افتاد. ‏
فرزانه‌ی ۱۸ساله، خواهر بزرگ‌ترش که هنگام انفجار در مکتب بود، می‌گوید: «او دیگر در میان ما ‏نیست.» مکثی می‌کند و می‌گوید: «هر سه تای‌شان خواهرانم بودند.» به سختی کلمات از لای ‏لب‌هایش بیرون می‌شود. «آن‌ها سه‌گانگی بودند، اکنون دوگانگی استند.»‏
حمله‌ی تروریستی بر مکتب سیدالشهدا، واقع در منطقه‌ی دشت‌برچی کابل -جایی که بیش‌ترین ‏مردم هزاره در آن‌ زندگی می‌کنند-، یکی از مرگ‌بارترین حمله‌ها در این‌ سال‌ها بوده است. این ‏رویداد درست یک سال پس از حمله‌ بر زایشگاه ۱۰۰ بستر دشت‌برچی اتفاق افتاد؛ رویدادی که ‏جان ۲۴ نفر که بیش‌ترشان، مادرانی بودند که تازه زایمان کرده بودند، را گرفت. پس از حمله به ‏دانش‌آموزان دختر، فرزانه جسدهای افتاده روی زمین را در حالی به یاد می‌آورد که انبوهی از ‏مردم به سمت آن‌ها هجوم می‌بردند، بیش‌تر آن‌ها کسانی بودند که دنبال کودکان‌شان بودند.« ‏مادرم را دیدم که رنگ از رخش پریده بود.»‏
فرزانه، هم‌چنان گفت: «ما هم‌دیگر را به آغوش گرفتیم. در مورد خواهرم ازش پرسیدم؛ اما مادرم ‏گفت که تا هنوز ریحانه را پیدا نکرده ایم.»‏
خشونت‌ها در افغانستان به شکل بی‌پیشنه‌ای در حال افزایش است. بسیاری‌ها در این کشور ‏نگران اند که هم‌زمان با خروج سربازان امریکایی تا ۱۱ سپتمبر از افغانستان، وضعیت بیش‌تر از این ‏شکننده شود؛ حتا ممکن جنگ داخلی در بگیرد و طالبان دوباره بر اوضاع کشور تسلط پیدا کنند. ‏
حمله‌ به مکتب سیدالشهدا در غرب کابل، که گفته می‌شود به گونه‌ی عمدی دختران وقت پس از ‏چاشت را هدف قرار داد، تا اکنون از سوی فرد و یا گروهی برعهده گرفته نشده است. گروه طالبان ‏پس از وقوع این رویداد، خیلی زود اعلام کرد که این حمله کار آن‌ها نبوده است. ‏
چند روز پس از حمله، خانواده‌ی ریحانه، روی دوشک‌هایی با روپوش زرد نشسته اند ‏و نور خورشید از پنجره‌ای که با گل‌های بهاری تزیین شده، منعکس می‌شود. ‏
در بیرون دروازه‌ی خانه‌ی‌شان تصویری از ریحانه روی پوستری نصب شده؛ دانش‌آموز ‏نوجوانی را نشان می‌دهد که خیلی زود زندگی‌اش به پایان رسید. حبیبه و حکیمه، سرشانرا پایین انداخته و ‏می‌توان شوک عمیقی که از حادثه بر آن‌ها وارد شده را دید. آن‌ها به سختی می‌توانند جمله‌‌ای به ‏زبان بیاورند. ‏

حبیبه و حکیمه.

حبیبه دوقلوی یک‌سان ریحانه بود؛ در حالی که حکیمه دوقلوی برادرانه‌ی آن‌ها بود. آن‌ها بینایی ‏چشم‌شان را پس از آن انفجار از دست دادند؛ پس از آن در سراسر شفاخانه‌های شهر کابل به ‏دنبال خواهرشان گشتند؛ اما تلاش‌های‌شان برای یافتن ریحانه، با تماس پدرشان، محمد حسین ‏‏۵۳ساله، پایان می‌یابد. او می‌گوید که پدرشان تماس گرفت و گفت: «او را پیدا کردم، او مرده ‏است.»‏
حسین دخترش را به خانه می‌آورد تا خانواده‌ی‌شان او را بشورند و برای خاک‌سپاری آماده کنند. ‏حبیبه در حالی که کلمات به آهستگی از زیر لبش بیرون می‌شود و نگاه‌هایش پریشان است، ‏گفت: «او چنان معلوم می‌شد که انگار به خواب رفته است. تنها چند لکه خون روی صورتش بود.»‏
فرزانه افزود: «زمانی که مادرم او را دید، کل امیدهایش قطع شد. او باور نمی‌کرد که دخترش مرده ‏باشد.» جسد ریحانه در یکی از گورستان‌ها درنزدیکی خانه‌ی‌شان در تپه‌ای در غرب کابل به خاک سپرده ‏شد؛ جایی که در ظاهر خیلی آرام به نظر می‌رسد. قبر او در کنار چند قبر دیگری که کشته‌شدگان آن رویداد را در خود جای داده، افتاده است. ‏
تنها در سال گذشته، ۸ هزار و ۸۲۰ غیرنظامی از جمعیت ۳۷میلیونی افغانستان در نتیجه‌ی جنگ در ‏سراسر این کشور کشته شده است. این کشور هنوز در رده‌بندی جهانی به عنوان خطرناک‌ترین کشورها ‏برای شهروندانش تلقی می‌شود. خانواده‌ی ریحانه، قبلا در آرامش بودند؛ اما شنیدن خشونت‌های ‏دوام‌دار در این کشور، تأثیر عمیقی روی این سه‌گانگی‌ها گذاشته بود.‏
حبیبه گفت: «ما پس از ختم مکتب، می‌خواهیم به پولیس بپوندیم؛ تا کمک کنیم کشور ما آرام ‏شود.» در حالی که بر اساس اعلام سازمان ملل متحد، تنها ۳۰ درصد زنان در افغانستان باسواد ‏اند، حسین که پس از مرگ ریحانه، هنوز ۹ فرزند دیگر از همسرش دارد، می‌گوید که همیشه ‏تحصیلات دخترانش را در اولویت قرار داده است. ‏
حسین در حالی که پارچه‌ی کوچکی از جیبش بیرون می‌کشد تا اشک‌هایش را با آن پاک کند، ‏توضیح می‌دهد: «همیشه می‌خواستم که آن‌ها با سواد شوند تا برای کشورشان خدمت کنند.» ‏پس از آن برای لحظه‌ای آرام می‌گیرد، خانواده‌اش نیز کنارش بودند، درد عمیقی را تحمل ‏می‌کردند و اشک‌های‌شان را پاک می‌کردند.‏
او گفت: «البته که از فرستادن فرزندانم به مکتب نگرانم؛ حتا اکنون بیش‌تر نگرانم؛ اما بازداشتن ‏آن‌ها از تحصیل، گزینه‌ی درستی نیست. اگر ما یک کشور با ثبات می‌خواهیم، نیاز داریم که ‏فرزندان و دختران ما با سواد شوند.»‏
حبیبه، حکیمه و هم‌چنان فرزانه، می‌گویند که آن‌ها متعهد استند که به درس‌های‌شان ادامه ‏دهند؛ آن‌‎ها متعهد اند که دوباره به کوچه‌‌ای قدم بزنند و به مکتبی بروند که خواهرشان آن‌جا ‏کشته شد. فرزانه گفت: « ما برای ریحانه هم که شده می‌رویم.»