زنان؛ بازتولید زیستى و فرهنگی ملت و مناسبات جنسیتى

صبح کابل
زنان؛ بازتولید زیستى و فرهنگی ملت و مناسبات جنسیتى

نویسنده: نورالدین علوی-استاد دانشگاه کابل

بخش نخست
به‌عنوان یک مقدمه باید نوشت، طرح این‌گونه جستارها نشان از پیدایش ظرفیت‌هایی در عرصه‌ی مسئله‌شناسی و خلق پرسش‌های تازه‌ای در گستره‌ی مسایل زندگی اجتماعی ما دارد. آفرینش پرسش در هر قلمروی آغازگر شکل‌گیری آگاهی‌های نوین، انتقادی و در پی آن جنبش‌های دگرگون‌ساز و تکامل‌زا خواهد بود. به ما عادت داده شده تا از درون نظام‌های فرهنگی و سنت‌های حاکم بر جامعه به پیش‌آمدها و موضوعات زندگی اجتماعی‌مان بنگریم و در مورد آن‌ها موضع‌گیری کنیم و به داوری بنشینیم.
در مراکز علمی-مطالعاتی هم در عرصه‌های معرفتی متفاوت-کلامی، فلسفی و علمی- از درون دیدگاه‌ها و نظریه‌های معمول و متعارف به تحلیل و ریشه‌یابی موضوعات می‌پردازیم. از دید من، فرهنگ و اندیشه‌ی عامیانه و حوزه‌های معرفتی معمول، در پیوند با مراکز قدرت و ثروت و منافع گروه‌های مسلط تداوم می‌یابد و به‌سان پوششی ایدیولوژیکی، ما را از فهم ساختارها و زوایای پنهان نهفته در واقعیت‌ها باز می‌دارند.
درست به همین دلیل است که نقش و جایگاه زنان و سایر گروه‌های تحت ستم در مطالعات و نظریه‌پردازی‌ها پنهان مانده است. در مورد زنان باید گفت، در ادبیات معمول و متعارف کلامی، فلسفی و علمی، بینش‌های دوگانه‌گرا به لحاظ هستی شناختی، اساساً ذات‌گرا و جوهرگرا است، بیشتر سیطره داشته‌اند؛ به این معنی که قلمروهای خردورزی و عقلانیت، فرهنگ و حوزه‌ی عمومی به مردان تعلق داده شده و قلمروهای عاطفه، احساس، طبیعت و حوزه خصوصی، بیشتر به زنان نسبت داده شده است.
با این حال، چون فرهنگ و خردورزی فراتر از طبیعت و احساس در نظر گرفته می‌شود؛ به گفته «جودیت باتلر» سلطه و سیطره از آن مردان و قدرتمندان خواهد بود. از سوی دیگر، هویداست که در تحلیل‌های مربوط به حکومت‌داری، ملت‌سازی، مدیریت و سیاست، معرفت، جنسیت، توسعه، جنگ و صلح، آموزش و امثال آن که هریک بخشی از حوزه‌ی عمومی زنان است، نادیده گرفته می‌شود.
باید افزود که این دوگانه‌بینی و به‌طور کلی معرفت‌های مسلط بر حوزه‌های فکری به دلیل ناتوانی در پاسخ به دغدغه‌های بنیادین انسانی و نیاز به رهایی از روابط سلطه‌ی انسان در برابر انسان، با ابهامات و چالش‌های زیادی مواجه‌ است.
در ارتباط با موضوع، یادآوری این نکته مهم است که مفاهیم در بطن رویکردها و نظریه‌ها از تعریف‌ها و کاربردهای بسیار متفاوتی برخوردار است. به‌عنوان مثال؛ در مورد مفهوم ملت قلمرو معنایی و مؤلفه‌های آن اختلاف دیدگاه‌های زیادی وجود دارد. جامعه‌ی پایدار، سرزمین، زنان، زندگی اقتصادی، ساختار روانی و فرهنگی مشترک، منشأ و سرنوشت مشترک، هویت جمعی ملی از جمله مؤلفه‌های ملت است که اولویت‌بندی‌ها و کاربردهای متفاوتی در نظریه‌های مختلف دارد؛ طوری که «نیرایوال دیویس» در کتاب «جنسیت و ملت» اشاره کرده، در بحث پروژه‌های ملی‌گرایی و ملت‌سازی، توجه به چند مورد ضرورت دارد:
الف) بُعد نسب شناختی که بر محور منشأ مشخص مردم-یا نژاد آن‌ها- بنا می‌شود. اسطوره‌ی منشأ مشترک یا خون و ژن‌های مشترک، انحصارگرایانه‌ترین و هم‌گون‌ترین تصور از ملت را پایه‌گذاری می‌کند. به این ترتیب، انسان‌ها را به دو دسته تقسیم‌بندی می‌کنیم: آن‌ها که از خون و در نتیجه از ملت ما هستند و آن‌هایی که از خون یا از ملت ما نیستند.
ب) بعد فرهنگی که در آن میراث نمادین زبان، دین و رسم و سنت‌ها به‌عنوان گوهر ملت در نظر گرفته می‌شود. از این بعد آن‌ها که تابع سنت‌ها، عقاید و زبان و فرهنگ ما هستند از ملت ما در نظر گرفته می‌شوند و جز آن، بیگانگان، دیگران و احتمالاً دشمنان ما هستند.
ج) بعد مدنی که به شهروندی به‌عنوان تعیین‌کننده‌ی مرزهای ملت توجه دارد و آن را به مفاهیم حاکمیت کشور و سرزمین مشخصی ربط می‌دهد.
عطف توجه من به دو بعد نسب شناختی و فرهنگی اختصاص دارد. از بازتولید زیستی طبیعی بر بنیاد رویکردهای جامعه‌شناختی، تأکید بر این نکته مهم است که این فرایند بازتولیدی، در چارچوب‌های مشخص سیاسی، اقتصادی و اجتماعی صورت می‌گیرد و درک و تحلیل آن جز در پیوند با این چارچوب‌ها قابل دفاع نخواهد بود.
موقعیت و نقش زنان در این ساختارها و در جماعت‌های قومی و ملی و تعهدات‌شان به آن‌ها بالاتر از حق تولیدمثل‌شان قرار گرفته است. در ارتباط با فرایندهای بازتولید زیستی زنان توجه به سه گفتمان «خلق به‌مثابه قدرت»، «نژاد شناسی» و «مالتوسی» مهم است:
۱٫ گفتمان خلق به‌مثابه قدرت؛ در این گفتمان، آینده ملت به رشد مداوم آن وابسته است؛ یعنی هر چه تعداد فرزندان ملت بیشتر شود، بر قدرت آن افزوده خواهد شد. این گفتمان به دلایل متعدد نظامی- سیاسی یا اجتماعی و اقتصادی می‌تواند به‌عنوان یک پروژه در نظر گرفته شود. مثلاً نیاز به نیروی کار، سرباز و یا مهاجر می‌تواند به این گفتمان اولویت بخشد. واضح است که «زاد و ولد» و مهاجرت، از جمله راهکارهای عملیاتی این پروژه در نظر گرفته می‌شود. مثال برجسته در این مورد؛ سابقه جمعیتی یهودیان و فلسطینی‌ها است. فلسطینی‌ها به زاد و ولد بیشتر و یهودیان هم به زاد و ولد بیشتر و هم به مهاجرت‌های گسترده به اسراییل اولویت دادند. مثال‌ها در این زمینه بسیار زیاد است؛ جاپان، استرالیا، اسلوونی، لهستان و… به شکل بسیار جدی و قاطع به این گفتمان عمل نکرده‌اند. نکته‌ی مهم و قابل‌توجه در این‌جا، پایگاه و ارزش بالاتر برای فرزندان پسر است که در بحث جنسیت نباید از نظر دور ماند.
۲٫ گفتمان نژادشناسی؛ در این گفتمان دغدغه‌ی اصلی، کیفیت ملت است؛ اما نه از راه فقط آموزش و تربیت، بلکه از طریق زاد و ولد گزینشی. توهم وجود نژاد برتر در قلمروهای مختلف فرهنگی و تمدنی وجود دارد؛ آریایی‌های خالص، سامی نژادهای خالص، مغول‌های خالص، سفیدپوستان خالص و … این توهم و یا ایجاد چنین توهمی، با شعار پاک‌سازی نژادی و حفظ خلوص نژادی، منجر به جنگ‌های خونین، عقیم‌سازی زنان نژادها و طبقات محروم، تحمیل فقر و تنگدستی و اجرای پروژه‌های مهم قدرت‌طلبانه و سلطه‌جویانه در سطوح مختلف ملی و بین‌المللی شده است.
در آلمان نازی، مردان «اس.اس» تشویق به فرزند آوری بیشتر از زنان خالص آریایی می‌شدند و نازی‌ها از بچه‌دار شدن زنان دیگر جلوگیری می‌کردند. قتل‌عام میلیونی یهودی را نیز در همین راستا می‌توان مورد تحلیل قرار داد. خشونت‌های جنسی و تجاوزهای گسترده در بوسنی‌هرزگوین مثال دیگری در این مورد است. پاک‌سازی نژادی و عقیم‌سازی زنان با روش‌های آرام و نهان‌تری نیز صورت می‌پذیرد.
در سنگاپور، لی کوان یو-نخست وزیر وقت- از زنان تحصیل کرده درخواست فرزندآوری بیشتر را مطرح ساخت و مادران تهی‌دست و دارای تحصیلات پایین را با ارایه پاداش‌های نقدی به فرزند آوری کمتر تشویق کرد. مثال‌ها در این مورد فراوان‌اند؛ اما نکته قابل‌توجه این است که هم بار فرزندآوری بیشتر و هم فرزند آوری کمتر به دوش زنان است و هر دو وجه می‌تواند سلامت جسمانی و روانی زنان را در معرض آسیب‌های جدی قرار دهد.
زنان گروه‌های محروم و در حاشیه‌ای که متهم به گونه‌های نژادی ضعیف‌تر هستند، مجبورند با ارایه خدمات جنسی به مردان‌شان و به عبارتی به صاحبان‌شان، تن دهند؛ بنابراین باید از انواع داروهای ضدبارداری با عواقب بسیار وخیم استفاده و یا خود را عقیم کنند.
۳٫ گفتمان مالتوسی؛ این گفتمان بر اساس نظریه‌ی مالتوس، جمعیت شناس بریتانیایی شکل گرفته است. مالتوس باور داشت که جمعیت به شکل تصاعد هندسی رشد می‌کند، در حالی که منابع غذایی به شکل تصاعد حسابی؛ بنابراین، «انفجار جمعیتی»، کشورها را در معرض بحران قرار خواهد داد. ارایه این نظریه و حمایت‌های وسیعی که از آن صورت گرفت، سبب شد تا بسیاری از کشورها سیاست‌های کنترل جمعیتی را در اولویت برنامه‌های توسعه‌ای‌شان قرار دهند.
نکات شایان توجه در این مورد عبارت‌اند از: الف) نظریه مالتوس از قابلیت لازم برای دفاع از مدعیاتش برخوردار نیست و در معرض انتقادات جدی قرار دارد. ب) این گفتمان در کشورهای جهان سوم به یک گفتمان مسلط ایدیولوژیک تبدیل شد و به‌عنوان استراتژی اصلی توسعه در نظر گرفته شد. این امر سبب شد تا ابعاد متنوع و پیچیده توسعه به بعد جمعیت شناختی آن تقلیل یابد و به برنامه‌ریزی‌های توسعه در سایر ابعاد توجه لازم صورت نپذیرد. چه‌بسا عمل به برنامه‌های توسعه‌ی همه‌جانبه عامل جمعیتی را نه‌تنها به‌عنوان یک تهدید، بلکه چنان یک فرصت تأمین‌کننده منابع انسانی می‌توانست مطرح بسازد. ج) گفتمان مالتوسی به‌عنوان ابزار مورد سوءاستفاده کشورهای ابرقدرت و استعماری به‌منظور کنترل و تضعیف کشورهای جهان‌سومی قرار گرفت. د) این گفتمان در امر بازتولید زیستی ملت پیامدهای روانی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ویران‌کننده‌ای به همراه داشت. سیاست‌های کنترل جمعیت مشوق برنامه‌های عقیم‌سازی زنان و استفاده آن‌ها از داروهای ضدبارداری بود.
مطالعات نشان می‌دهند که بسیاری از زنانی که از این داروها استفاده کرده‌اند، با انواع بیماری‌های دیگر مواجه شده و درصد قابل توجهی از آنان که مورد عمل «سزارین» قرار می‌گیرند عقیم می‌شوند.
برنامه‌های عقیم‌سازی و استفاده از داروها غالباً متوجه زنان و نه مردان است. تنها یک‌بار حزب کنگره‌ای در هندوستان در دهه‌ی ۱۹۷۰، برنامه عقیم‌سازی را برای مردان نیز پیشنهاد کرد که نه‌تنها این برنامه با ناکامی مواجه شد؛ بلکه این حزب به همین دلیل در رقابت‌های انتخاباتی شکست خورد. گفتمان مالتوسی بیشترین آسیب‌ها را متوجه زنان گروه‌ها و طبقات محروم ساخته است و در بسیار موارد با گفتمان نژاد شناسی نیز درآمیخته است.
در این قسمت اشاره به دو نکته مهم به نظر می‌رسد: ۱) زنان عامل اصلی در فرایند بازتولید زیستی ملت‌هایند، در حالی که در برنامه‌ریزی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها حضور ندارند و حق تولیدمثل و کنترل بر بدن‌شان از آنان گرفته شده است. شایان یادآوری است که این حق باید نه‌فقط به‌عنوان یک حق فردی، بلکه در پیوند با حقوق بشر گروهی نیز با دقت و ظرافت موردبحث و گفت‌وگو قرار گیرد. ۲) در جغرافیایی به نام افغانستان که کاربرد واژه ملت از ابهامات زیادی رنج می‌برد، در شرایط مختلف و با شدت و ضعف متفاوت، تأثیرات هر سه گفتمان قابل‌تحلیل است.
در کشور ما افراد و گروه‌های مختلفی از قلمرو خراسان بزرگ، پشتونستان بزرگ و افغانستان سخن می‌رانند و کاربرد هر یک از این اصطلاحات با واکنش‌های جدی سایر گروه‌ها روبه‌رو بوده است.
قابل‌ یادآوری است که واژه ملیت نیز در افغانستان برای ترسیم خط مرزی میان اقوام مختلف از کاربرد وسیع و تعیین‌کننده‌ای برخوردار است. در افغانستان نه‌تنها در میان نخبگان سیاسی و قدرت، بلکه در میان نخبگان فکری و علمی نیز در ارتباط با ساختار جمعیتی کشور، نگاه کمیت‌گرا و قوم‌گرایانه کاملاً مشهود است.
آمارهای ارایه‌شده توسط نویسندگان اقوام مختلف در مورد تعداد نفوس قوم خودشان و سایر اقوام، حتا با اختلاف چندین میلیونی به تصویر کشیده شده است. دلیل این است که فزونی جمعیت ابزاری است برای رسیدن به منابع کمیاب ثروت، قدرت و امکانات توسعه‌ای؛ مانند آموزش صحت و درمان، مسکن، کار و شغل، تفریح و غیره.
اقدام به پاک‌سازی قومی – نژادی و نیروبخشی به یک قوم در مقابل اقوام دیگر نیز در عملکرد سیاست‌مداران این سرزمین قابل‌یادآوری است. مشهورترین چهره در این عرصه‌ی اقدامات عبدالرحمان خان در مقابل هزاره‌ها و جنگ‌های خونین قوم‌محور دوره‌های موسوم به جهاد در این کشور است؛ اما بازتولید زیستی ملت یا ملیت‌ها در افغانستان پروژه‌ای است مطلقاً مردانه.
زاد و ولد فرزندان با خواست و اراده‌ی مردان صورت می‌پذیرد؛ به فرزند پسر اولویت داده می‌شود و در مواردی که اقدام به جلوگیری از زاد و ولد مورد نظر است، این زنان‌اند که باید مصرف داروهای عقیم‌کننده و سرطان‌زا را بپذیرند.
باید افزود در موارد فراوانی نیز در امر بازتولید زیستی به ازدواج‌های درون‌گروهی و درون قومی اولویت داده می‌شود. در افغانستان اسطوره‌ی نژاد برتر با شدت تأکید متفاوت در میان تمام گروه‌های قومی وجود دارد و هر یک از این گروه‌ها، عنوان «ملیت خاصی» را به خود اختصاص داده‌اند و قویاً به آن تأکید دارند. تقسیم‌بندی قوم مدارانه‌ی «ما» و «دیگران» یا «ما» و «بیگانگان» در فرهنگ هر قوم عمیقاً نهادینه شده است. به این ترتیب می‌توان از پیوند عمیق بازتولید زیستی با بازتولید فرهنگی سخن به میان آورد.