اشرف‌غنی مسؤول بدزبانی‌ها در مباحث روشنایی است

عزیز رویش
اشرف‌غنی مسؤول بدزبانی‌ها در مباحث روشنایی است

یکی از انحرافاتی که اشرف‌غنی احمدزی با انحراف از «موقعیت» خود به عنوان «رییس‌جمهوری افغانستان» ایجاد کرد، انحراف در سیر مباحثی بود که پیرامون مطالبه‌ی جنبش روشنایی به راه افتاده بود. موضع و تصمیم اشرف‌غنی در رابطه با لین برق توتاپ، باعث شد که بحث مرتبط با این موضوع زاویه‌ی قومی و زبانی بگیرد و حرف‌ها و سخنان آزاردهنده‌ای در دو سوی جبهه پخش شود. حساسیت‌هایی که توسط کمال‌ناصر اصولی، مجید قرار، زاخیلوال، صمدی و امثال آنان دامن زده شد، انحراف بحث به زاویه‌ی قومی بود. تظاهرات مردم پکتیا و شمالی صبغه‌ی قومی و منطقه‌ای داشت و نشان می‌داد که مواضع و تصمیم‌های اشرف‌غنی تشتت و نفاق اجتماعی را بازتولید می‌کند. حرف‌هایی تلخ از جنس این که «برق می‌خواهید یا سویچ برق؟» یا «عدالت اضافی» و برخی تعبیرات مستهجن و عفونت‌بار، به دلیل آن بود که اشرف‌غنی عرصه‌ی گفت‌وگو و بحث را از مفاهیم مدنی و شهروندی تهی و زمینه را برای برخوردهای ناسالم و مبتذل فراهم کرد.
اشرف‌غنی در کنفرانس لندن سخنانی را بر زبان راند که نمونه‌ای از رفتار «غیر قابل توجیه» او در «مقام ریاست‌جمهوری کشور» بود. این سخنان، همانند سایر مواضع و سخنان اشرف‌غنی، با درنظرداشت «موقعیت» ویژه‌ی او به عنوان رییس‌جمهوری کشور، اثرات زیان‌باری داشت که بازخورد آن در رادیکال‌شدن هرچه بیشتر ادبیات و مواضع جنبش روشنایی نیز ظاهر شد. اشرف‌غنی در پاسخ به اعتراضاتی که فعالان جنبش روشنایی در کنفرانس روزی لندن مطرح کردند، ادعا کرد که «اگر مسیر برق از سالنگ بگذرد، شش میلیون نفر مستفید می‌شوند؛ اما اگر از مسیر بامیان بگذرد، فقط چند صد هزار نفر…» وی گفت که «در صورت آوردن برق از مسیر بامیان، سه سال پروژه به تعویق می‌افتد و شش میلیون نفر بدون برق می‌مانند»… هم‌چنین گفت که «در اثر تطبیق پروژه از مسیر بامیان-میدان‌وردک، شش میلیون دالر خساره می‌آید.»
این سخنان نوعی کلوخ‌گذاشتن و از آب گذشتن بود. چند فرد دانشگاهی یا ژورنالیست و فعال مدنی اروپایی که هیچ اثری بر فضای سیاسی افغانستان نداشتند، شاید با سخنان اشرف‌غنی مجاب می‌شدند؛ اما مشکل اشرف‌غنی با آن‌ها نبود. مشکل او با میلیون‌ها شهروند کشورش بود که از سخنان دروغ و تحقیرآمیز او بیشتر رنجور می‌شدند و احساس اهانت می‌کردند. من در یادداشتی که به تاریخ ۲۴ ثور در صفحه‌ام گذاشتم، با نقل این سخنان اشرف‌غنی سوالاتی را مطرح کردم که ناظر بر رفتار «بی‌خودی» او از یک تریبون رسمی بین‌المللی بود. در ضمیمه‌ی این یادداشت، من تکه‌هایی از گزارش و اسناد مرتبط با بررسی‌های شرکت فشنر را نیز گذاشتم و گفتم:
«اول، این مقایسه برای چیست؟ اگر برق از سالنگ بگذرد، آیا مردم در مسیر سالنگ از این برق مستفید می‌شوند یا در جنوب؟… دوم، شرکت فیشنر به طور واضح می‌گوید که چون سب‌ستیشن برق در ارغندی نصب می‌شود، آوردن آن از مسیر سالنگ هیچ توجیه ندارد… سوم، کدام سه سال؟ مگر این‌همه دیر که با نادیده‌گرفتن توصیه‌های اکید شرکت فشنر این پروژه را به گروگان گرفته بودند، این نگرانی کجا بود؟… چهارم، کدام شش میلیون؟ این شش میلیون دالر از کجا شده و در کجا مصرف می‌شود که خساره می‌رسد؟… پنجم، شرکت فشنر به طور واضح می‌گوید که انتقال لین برق ۵۰۰ کیلوولت از مسیر سالنگ ناممکن، یا حد اقل دشوار است. شرکت فشنر گفته است که برای انتقال این لین، باید لین ۲۲۰ ولت که کابل را برق می‌دهد از زیر زمین عبور کند و می‌گوید که این کار شهر کابل را ماه‌ها از برق محروم خواهد کرد و خساره‌ی غیرقابل‌جبرانی به بار خواهد آورد… آیا اشرف‌غنی این همه را نمی‌داند یا می‌داند و در بند آبرو و اعتبار خود و حکومت خود نیست و تنها می‌خواهد یک صدای عدالت‌خواهانه را از سر خود چپ کند؟»
من در ختم یاداشت خود گفتم که:«به نظر می‌رسد اشرف‌غنی به جای مشکل ساختن کار برای خود و هزینه تحمیل کردن بر ملت، صاف و ساده بگوید که این پروژه از بیخ و بنیاد با یک دست‌کاری مافیایی شرکت برشنا و همدستان این خیانت ملی به بیراهه کشانده شده است.»
با شناختی که از اشرف‌غنی داشتم، توانایی او برای تشخیص این انحراف و درک عواقب ناگوار آن را امری غیرمحتمل نمی‌دانستم؛ اما به نظر می‌رسید او با انحرافی که از «موقعیت» خود به عنوان «رییس‌جمهوری افغانستان» خلق کرده بود، برگشت به «سیاست شهروندی» به جای «سیاست قومی» را دشوار و نوعی ضربه‌ی حیثیتی برای خود و حکومت خود تلقی می‌کرد. این همان زخمی بود که روان اشرف‌غنی را آشفته می‌کرد.
***
وقتی کمال‌ناصر اصولی، نماینده‌ی مردم پکتیا در ولسی جرگه، نظر و موضع «قومی» اشرف‌غنی در برابر مطالبات جنبش روشنایی را با تهدید و طعنه‌هایی تلخ‌تر تکرار کرد، حمید زازی، رییس مدیوتیک افعانستان، از زبان و موضع یک فعال مدنی بر انحراف مباحث و گفت‌وگوها در اثر موضع‌گیری غیر دموکراتیک اشرف‌غنی ناخن گذاشت و نشان داد که این‌گونه رویکرد برای روشن‌فکران و نخبگان مدنی پشتون نیز قابل قبول نیست. او در پاسخ به کمال‌ناصر اصولی، و در واقع، به منظور هشدار به اشرف‌غنی احمدزی نوشت:
«ای با یک تن اتن کی می‌شود؟
این وطن بی ما وطن کی می‌شود؟
ما نباید کاسه‌ی داغ‌تر از آش باشیم. این که توتاپ از راه سالنگ می‌گذرد و یا از راه بامیان، مسأله‌ای است که باید حکومت و مراجع مربوطه جواب بگویند. برق، سرک، مکتب، شفاخانه، ترانسپورت و غیره از جمله نیازمندی‌های اولیه‌ای استند که باید حکومت برای تمامی مردم به گونه‌ی مساوی و بدون تبعیض مساعد بسازد. من از ولایت پکتیا استم، نه مسأله‌ی زور را مطرح می‌کنم و نه هم طعنه‌ی تاریخی. قبول کنیم که اگر یک هزاره‌گی در خانه‌ی ما نوکر بود، ولی پدرم و هم‌نسل پدرم هم نوکر یک هزاره و چند هزاره‌گی بودند. برای همان هزاره، نوکر با پشت خود چوب می‌آورد، برای همان هزاره، نوکر موترش را آماده می‌ساخت تا از یک جا به جایی دیگر انتقالش دهد، برای همان هزاره، نوکر نان و جو و گندم می‌آورد و برای همان هزاره و یا غیر هزاره به خاطر لقمه نانی حلال نوکری می‌کرد.
مردم پکتیا و در مجموع لوی پکتیا که شامل چهار ولایت بزرگ می‌شوند، به هیچ عنوان و به هیچ قیمت حاضر نیستند که خدای ناخواسته برای هم‌وطن و هم‌تن خود دشنام و طعنه دهند. در طول تاریخ، به خصوص در دوران جهاد که لوی پکتیا مهم‌ترین و باامن‌ترین راه رفت و آمد دوران مهاجرت بود، به کسی جز مهمان‌نوازی و دل‌داری هیچ آسیبی نرسانیدند و یقینا امروز هم نخواهند رسانید.
وکیل یک فرد است؛ نه پکتیا است و نه لوی پکتیا. ما وکیل‌هایی داریم که از پکتیا، بیشتر به جیب‌های شخصی خود متوجه استند. من یک پشتونم؛ ولی ای کاش برای انکشاف و ارتقای ولایتم یک وکیل هزاره می داشتم تا از حقم دفاع می کرد.
هزاره‌ی هم‌تن و هم‌وطن من!
نیازمندی من از تو کمتر نیست. من پیش از داشتن برق به مکتب نیاز دارم تا نسل آینده‌ام بار دیگر لین و پایه‌های برق قریه‌ام را دوباره منهدم نسازند. من به شفاخانه نیاز دارم تا طفلم در آغوش من یا همسرم از درد و از نبود داکتر، دوا و شفاخانه در کنج خانه جان ندهد. من به امنیت نسبی ضرورت دارم تا سر کارم به اطمینان بروم و کسی مرا به نام خلقی، پرچمی، کابلی، مکتبی، کافر، کمونست و ده‌ها نام دیگر صدا نزند و تا طالب و ملایی دخترم را به جرم مکتب رفتن سنگسار نکند و تا نوکری و اجنبی‌ای مکتب قریه‌ام را به نام خانه‌ی فسق و فساد آتش نزند و…
سرزمین لوی پکتیا نیاز به برق وارداتی ندارد. درست ۱۱ سال پیش از امروز بند برق به نام مچلغو کارش آغاز شد و تا به حال ناتکمیل مانده، کجاست وکیلانش که از یخن زورگویان بگیرند و حق مشروع خود را به دست آورند؟
ما به قیمت انتقال پایه‌ها و لین برق بامیان یک بند تمام عیار را به کار انداخته می‌توانیم؛ اما چرا نتوانستیم؟ این را وکلا جواب دهند. وکیل صاحبان خوست به جای طعنه بروند مشکل خود را حل کنند و به نیازمندی ولایت شان برسند .
شما شاهد استین که بسیاری از ولسوالی‌ها و قریه‌جات دورافتاده صاحب سرک پخته و قیرریزی شدند؛ ولی خوست به حیث یک ولایت سرحدی که مسیر ترانزیت مساعد است بین پاکستان و افغانستان، سال گذشته صاحب یک سرک بینی‌خمیری شد. کجا استند وکیل صاحبان خوست و پکتیا؟… زشت و رکیک‌گویی وکلا نه نظر مردم پکتیا است و نه نظر مردم لوی پکتیا. در اینجا همه باهم برادرند و برابرند.»
پست و نظر حمید زازی یکی از ده‌ها نمونه از موضع‌گیری‌های سالم و مدنی‌ای بود که بر مبنای منطق و مفکوره‌ی «شهروندی» ابراز می‌شدند. او عضو فعال جامعه‌ی مدنی و از شخصیت‌های اثرگذار در حلقات مدنی پشتون بود. موضع و سخنان زازی بیان‌گر آن بود که اشرف‌غنی همان‌گونه که با موضع منفی و ضد دموکراتیک خود افرادی مانند کمال‌ناصر اصولی را به بیان حرف‌های غیر مسؤولانه تشویق می‌کرد، با موضع مثبت و دموکراتیک خود چهره‌ها و شخصیت‌های توان‌مندی را در سراسر کشور مجال می‌داد تا در بیان و تقویت سخنان شهروندی سهم گیرند. بنابراین، اشرف‌غنی در ایجاد بدزبانی‌های افرادی مانند کمال‌ناصر اصولی مسؤولیت داشت.
وقتی اشرف‌غنی و اراکین حکومتی او بحث ایجاد کمیسیون حل منازعه و طرح بدیل و امثال آن را پیش‌کش کردند، باز هم نوعی منحرف ساختن جریان بحث مدنی و شهروندی در کشور بود. سیر حوادث نشان داد که اشرف‌غنی در راهی که پیش رو گرفته بود، به کاهش مشکلات و دشواری‌های حکومت خود موفق نشد؛ برعکس، گره‌های زیادی را نیز به صورت ناخواسته بر آن علاوه کرد. من در شماره‌ی سی و سوم «نکته‌ها و اشارت‌ها» ی «جامعه‌ی باز» این انحراف و کج‌روی‌های اشرف‌غنی احمدزی و اراکین حکومت وحدت ملی را با یک تعبیر استعاره‌ای از تاریخ مورد توجه قرار دادم و گفتم که در جنبش روشنایی «هدف مار دوش است، نه مار!»:
«جنبش روشنایی «مفاهیم» را به بحث می‌کشاند نه «مصداق»‌ها را: «لین برق» هدف نیست، «روشنایی» هدف است. بحث طول و مسیر و قیمت لین برق و مسایل تخنیکی، کج‌روی و انحراف در بحث است. این که می‌‌گویند برق را از این‌طریق و آن طریق می‌رسانیم و این ‌مقدار و آن مقدار ولتاج می‌دهیم، خود را به کوچه‌ی حسن چپ می‌زنند. بحث جای دیگر است.
«تصمیم‌گیری»‌های ارگ مورد نظر است، نه «تصمیم‌» ‌های ارگ. وردوج، اچین، شاه‌شهید، موسا‌قلعه، کندز، دره‌غوری و گلوبریدن تبسم و تصمیم کابینه در مورد پروژه‌ی توتاپ و معرفی کردن این و آن وزیر و سرپرست مطرح نیست، زمینه و بستری مطرح است که یکی پی هم تصمیم کج می‌زاید و مردم با نجات از یکی به دیگری گیر می‌مانند.
جنبش روشنایی در پی اصلاح همین زمینه و بستر است. تاریکی باید به روشنایی تبدیل شود تا تصمیم‌گیری‌های کج‌اندیشانه صورت نگیرد. بستر، همان مار دوش است که هر روز مار دوشش، هف می‌زند و مغز جوان می‌طلبد. ارگ باید اصلاح شود تا ارگ‌نشین به مفکوره‌ی عدالت و انصاف و حق و انسان اعتنا کند.
حزب دموکراتیک مارِ ارگ را کشت؛ اما به جای داوودخان و «خانواده‌‌ی آل یحیا»، هزاران مار تازه رویید که کشور را به پولیگون مرگ انسان تبدیل کرد. مجاهدین، مارهای حزب دموکراتیک را کشتند؛ اما به جای آن‌ها صدها هزار مار تازه‌نفس را با شعار خدا و جهاد درون کوچه‌پس‌کوچه‌ها ریختند که تشنگی شان تنها با تجاوز و ویران‌گری و خون انسان اشباع می‌شد. طالبان، مارهای جهاد را «شر و فساد» گفتند و با شلاق و دشنه روبیدند؛ اما خود به اژدهای وحشت‌ناکی تبدیل شدند که همه‌ی جهان را به حیرت و ترس فرو بردند.
بنابراین، مشکل در «مار» ها نیست؛ در «ماردوش» است. ماردوش ارگ است نه ارگ‌نشین. مشکل اشرف‌غنی و عبدالله نیست؛ مشکل بستری است که اشرف‌غنی و عبدالله را به ضدیت با حق و عدالت و انصاف می‌کشاند. برای این که تصمیم‌های غنی و عبدالله اصلاح شود، باید خود شان اصلاح شوند. برای اصلاح این دو، باید ارگ اصلاح شود. برای اصلاح ارگ، باید مفکوره و بستری اصلاح شود که ارگ بر مبنای آن شکل گرفته و عمل می‌کند.
جنبش روشنایی هم‌چون نور به راه افتاده است. این جنبش ادامه‌ی فروریزی‌های مرسوم در تاریخ سیاسی کشور نیست. آغازی از یک رویکرد مدنی در تاریخ جدید کشور است. این جنبش همچون نور آهسته آهسته راه باز می‌کند. در شعاع این روشنایی، برای اصلاح‌گری به پا خیزیم!»