«من» می‌گویم؛ «روضه» می‌خوانم؛ و «نان به نرخ روز» می‌خورم!

عزیز رویش
«من» می‌گویم؛ «روضه» می‌خوانم؛ و «نان به نرخ روز» می‌خورم!

(تأملی بر پست اسد بودا و کمنت‌های برخی از کاربران فیس‌بوکی – قسمت اول)

پانزده قطره اشک از سلسله‌ی «اشکی بر گونه‌ی سخن» در «صبح کابل» جاری شده است. جدی‌ترین و تازه‌ترین مورد واکنش از اسد بودا بود که گفت من «روضه‌خوانی» می‌کنم و «ماتم‌فروشی.» او روایت مرا «مخته‌ی سیاسی» خواند و گفت که با نشر این روایت خود را «فاقد اعتمادبه‌نفس و نسبت به خود نامطمئن و مضطرب» نشان می‌دهم. او این روایت‌گری را ظاهر شدن در نقش یک «ماتمِ فروشِ قهار» و «ملای منبر» و «روضه‌خوانِ تمامِ فصول» خواند و گفت که «اشک‌ریختن و ماتم‌فروشی به این روش در عینِ حالی که صداقت او را با پرسش مواجه می‌کند، غیر مسئولانه است؛ زیرا مَخته‌های سیاسی این‌چنینی ذهن و فکر نسل جوان و دانش‌آموزانِ مکتبِ معرفت ‌را فاسد می‌کند و بازارِ ماتم‌فروشی و روضه‌خوانی را رونق می‌بخشد.»

زیر پُست بودا چند تن حرف‌هایی گفتند که من از میان آن‌ها برخی از چهره‌ها و افراد را می‌شناسم و سزاوار می‌بینم به پاس نظری که اظهار کرده‌اند، درنگی داشته باشم. این افراد در زیر صفحه‌ی بودا مجالی برای سخن‌گفتن جست‌وجو کرده‌اند؛ به همین دلیل، شاید خوب باشد از آن‌ها خواسته شود لحظه‌ای روی میدان بمانند تا نشان دهند چقدر در برابر سخنی که می‌گویند، پاسخ‌گویند. سخن‌گویی حق و امتیاز انسان است؛ اما هر سخنی، به دلیل این که مخاطبی می‌یابد و در پی اثرگذاری بر مخاطب است؛ الزاماً با پاسخ‌گویی نیز همراه است. کما این که من در «بگذار نفس بکشم»، «روایت یک انتخاب» و «اشکی بر گونه‌ی سخن» روایتی دارم که در قالب سخن بیان می‌شود و به اقتضای اثرگذاری این سخن با سوال‌هایی مواجه شده‌ام که ناگزیرم به آن‌ها پاسخ گویم.

 اسد بودا، فردای آن ‌که من پست او را با شرحی کوتاه در صفحاتم آوردم، پُست را از صفحه‌اش حذف کرد. دلیلش هر چه باشد، من آن را نشانه‌ی مثبتی می‌دانم از پاس‌داری به تصویری که گویا از من یا اثر سخنانش در میان مخاطبان مشترک ما وجود دارد. اکنون این پست در صفحه‌ی بودا نیست؛ اما من به دلیل نشانه‌هایی که در این پست و کمنت‌های ذیل آن وجود داشت، این پست و قسمت‌هایی از کمنت‌ها را که تا یک روز گذاشته بودند، کاپی کرده و در کامپیوترم ذخیره داشتم. یکی از دوستان، قسمت‌هایی از این کمنت‌ها را سکرین‌شات نیز کرده و برایم فرستاده بود که همه‌ی آن‌ها اکنون می‌توانند متسمکی باشند برای آغاز یک گفت‌وگو از منظری دیگر.

سلسله‌ی روایت «اشکی بر گونه‌ی سخن» برای چند نوبت به بازخوانی و مرور این پست و برخی از کمنت‌هایی که نکته‌های مهم و روشن‌کننده‌ای در جریان بحث دارند، اختصاص می‌یابد. هدف اولیه از «اشکی بر گونه‌ی سخن» راه‌انداختن یک گفت‌وگو در جامعه است. رویدادهایی از نوع «قیام تبسم» و «جنبش روشنایی» که گونه‌های معینی از جنبش‌های اجتماعی‌اند، بیش از همه به روایت کردن و کنکاش جمعی ضرورت دارند. این که گفته می‌شود من در روایت خود «من» می‌گویم و گویا متاعی جمعی را مصادره‌ی فردی می‌کنم، یا من «روضه» می‌خوانم و «ماتم‌فروشی» دارم یا «نان به نرخ روز می‌خورم» یا در پی آنم که خود یا گروه خاصی را در این دو رویداد «تبرئه» کنم و فرد یا گروه‌های خاصی را مورد اتهام قرار دهم، همه از پیچیدگی این دو رویداد حکایت می‌کنند و از این‌که تا چه حد با کثرت و تنوع دیدگاه و برداشت و تحلیل مواجهیم.

درنگ بر واکنش‌هایی که بر «اشکی بر گونه‌ی سخن» صورت می‌گیرند، بخشی از کار «اشکی بر گونه‌ی سخن» را تکمیل می‌کند. قرار نیست من در روایت خود به دنبال جمع‌بندی و نتیجه‌گیری ساده و آسانی از «قیام تبسم» و «جنبش روشنایی» باشم. این روایت با زبان اخباری و ژورنالیستیک بیان نمی‌شود. من هدف سیاسی کوتاه‌مدتی ندارم؛ جبهه یا صف معینی را تقویت یا تضعیف نمی‌کنم؛ از کسی طمع و توقع خاصی ندارم که بخواهم به آن برسم؛ اما به طور طبیعی در پی آن استم که این روایت گرهی از فکر جامعه باز کند و روزنه‌ای به فهم و درک بهتر این دو رویداد فراهم سازد و اگر در ختم روز من یا گروه و حلقاتی خاص نفعی بردند یا زیانی دیدند، به‌عنوان نتیجه و ماحصل منطقی یک روایت، باید به آن گردن بگذارم و احساس نارضایتی نکنم.

همچنان ‌که گفته‌ام، من در روایت «قیام تبسم» و «جنبش روشنایی» به دنبال اثبات یک فرض استم که مشوق من در روایت کردن و دلیل من در خوش‌بینی‌هایم محسوب می‌شود؛ این دو رویداد برجسته‌ترین نشانه از پختگی عقلانیت سیاسی در جامعه و نسل ماست.

 دوستان زیادی دارم که هنوز با این فرض من موافقت نشان نمی‌دهند و معتقد‌اند که تصور من از بیرون آمدن جامعه از زندگی گروهی و گله‌ای و داخل شدن در وادی «فردیت» درست است؛ اما فردی که این‌جا می‌بینیم با آنچه در اروپای بعد از رنسانس اتفاق افتاد و «فرد» به معنای «Individual» را پدید آورد، تفاوت دارد. ما به فردیت‌های آگاه نرسیده‌ایم و در نتیجه، گونه‌ای از فردیت در یک جنگل را مشاهده می‌کنیم که افراد آن بیشتر از مصؤونیت، به آسیب‌پذیری دچار شده‌اند.

«اشکی بر گونه‌ی سخن» به همین دلیل، استعاره‌ای است از یک روایت دشوار، تلخ و جان‌سوز که با فرض من باید فرجامی شیرین و نیکو را نوید دهد. من برای اثبات فرض خود به دنبال نشانه‌های فراوانی‌ام که آن‌ها را به شکل کدگذاری‌شده در ضمن سخنانم مرور می‌کنم. می‌گویم «قیام تبسم» آغازین نشانه‌ی این تحول و پختگی عقلانیت سیاسی بود و اثرات آن نیز به زودی نمایان شد. جنبش روشنایی نیز صدها نشانه از این تحول و پختگی عقلانیت سیاسی با خود دارد که اکنون هم اثرات آن را می‌بینیم. اگر من در روایت‌های خود بتوانم این نشانه‌ها را برجسته‌تر سازم تا مورد تأمل و بازنگری دقیق‌تر و کارشناسانه‌تری قرار گیرند، در تلاش خود احساس موفقیت می‌کنم. اگر احیاناً این نشانه‌ها و تلاش من برای اثبات فرض خوش‌بینانه‌ام نتواند به نتیجه‌ای که می‌خواهم منجر شود، باز هم اثرات نیکوی آن در منطق و زاویه‌ی نگاه بهتری در جامعه آشکار خواهد شد.

بن‌مایه‌های تیوریک من در این روایت درس‌هایی است که در چهار سال گذشته به‌عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی در دانشگاه ابن‌سینا تعقیب کرده‌ام و کار ویژه‌ای که دقیقاً همزمان با «قیام تبسم» با مؤسسه‌ی امپاورمنت (Empowerment Institute)  و در کلاس‌های منظم و مستمر این تیوری با استادم دیوید گرشان (David Gershon) آغاز کردم و مرور هر دو رویداد و سایر حرکت‌ها و تجربه‌هایی که در جریان سال‌های اخیر داشته‌ایم، موضوعات میدانی برای تحقیق و بررسی‌های دانشگاهی ما بوده است. بر اساس تیوری «امپاورمنت»، همه‌ی این تجربه‌ها و رویدادها مصداق‌های بارزی بودند از مفهومی به نام «قدرت»، «مناسبات قدرت»، «خصوصیت قدرت»، «تعامل یا تقابل قدرت»، «مدیریت قدرت»، «اثرات قدرت» و رابطه‌ی متقابلی که میان انسان به مثابه‌ی یک «کنش‌گر فعال آگاه» با «قدرت» وجود داشته است. دریافت‌های دانشجویی من از دو کورس علمی در دانشگاه ابن سینا و مؤسسه‌ی امپاورمنت، همزمان بوده است با صحبت‌های مفصل و مداومی که با استادان و کارشناسان زیادی در این دو محیط علمی و اکادمیک داشته‌ام. «اشکی بر گونه‌ی سخن» در واقع، گونه‌ای از یک کار تحقیقی من برای این دو محیط اکادمیک نیز محسوب می‌شود و امیدوارم که بتواند در هر دو حوزه، بخشی از کار دانشجویی‌ام را نیز از روی دوشم بردارد و به مثابه‌ی یک اثر دانشجویی کریدیت‌هایم را جبران کند!

این پس‌زمینه را که در شرح نگاه خود برای روایت «قیام تبسم» و «جنبش روشنایی» تذکر می‌دهم، امیدوارم بستری شود برای شکل‌گیری قضاوتی متفاوت‌تر در رابطه با تحولات سیاسی – اجتماعی در جامعه. ما از دیدگاهی فوق‌العاده بدبینانه و توأم با نفرت و افراطیت رنج می‌بریم. من به دنبال علت یا دلیلی خاصی برای توجیه یا تخطیه‌ی این دیدگاه نیستم. عجالتاً رفع‌کردن این دیدگاه نیز در اولویت کارهایم قرار ندارد؛ اما می‌خواهم بگویم که باقی ماندن در این دیدگاه ما را به یک نتیجه‌ی عقلانی‌ای که مبتنی بر محاسبه‌ی سود و زیان باشد، نمی‌رساند.

همه چیز را توطئه دیدن، فاشیسم را به‌عنوان یک هیولای مخوف بر ذهن و باورهای همه مسلط یافتن، امریکا و روسیه و ایران و پاکستان و عربستان و اسلام و دموکراسی و ملا و روشن‌فکر و لیبرال و کمونیست را کارگزاران و متغیرهای یک نقشه‌ی شیطانی برای آسیب زدن به «انسان افغانی» یا «انسان هزاره» تلقی کردن، ما را از باتلاقی که گیر افتاده‌ایم بیرون نمی‌کشد. در امپاورمنت، همه‌ی این‌ها را بخشی از یک تعامل قابل درک در مناسبات «قدرت» می‌بینیم. «قیام تبسم» رهبران سنتی هزاره را با چالش سختی مواجه ساخت. این کار داوود ناجی یا معلم عزیز رویش یا ذکی دریابی یا جواد سلطانی نبود. توطئه‌ی اشرف غنی و داکتر عبدالله نیز نبود. رویدادی بود که هر چند اثرگذاران اولیه‌ای داشت، اما وقتی به‌عنوان یک جنبش اجتماعی ظاهر شد، هزاران متغیر به گونه‌های مختلف در آن دخالت یافتند و محقق را به یک وادی کشاندند و داوود ناجی یا اشرف غنی یا کریم خلیلی را به وادی دیگر. کارگزاران نقش داشتند؛ اما نقش آن‌ها نقشی تام و بدون ارتباط با زمینه و ساختار نبود. من در روایت خود نشانه‌هایی دارم که بگویم محقق به ناحق خشم‌گین نشد؛ همچنان که در خشم‌گین شدنش تنها روحیه و منش یا قضاوت و برداشت فردی‌اش دخیل نبود. من، داوود ناجی و اشرف غنی نیز نقش داشتیم، همچنان که درد و سوز ناشی از زخم گلوی تبسم نیز نقش داشت. در «جنبش روشنایی» تنها اشرف غنی و عبدالله و اتمر و ستانکزی سیاه‌کاری نکردند، خلیلی و دانش و محقق و بهزاد و ناجی و امینی و قلندر و ذوالفقار امید و گل‌احمد شهنوازی نیز نقش داشتند؛ همچنان که هزاران مشت گره‌کرده و حنجره‌ی بادکرده در داخل و خارج کشور نقش داشتند.

من در تلاش آنم که بگویم در ختم ماجرا، جامعه هزینه‌ی سنگینی داشت؛ اما دست‌آوردش نیز قابل کتمان نیست. جامعه و نسل جدیدی که در بستر تحولات عمیق چند دهه‌ی اخیر به صحنه آمده است، متغیر کلان و اثرگذاری است که باید به اندازه‌ی سهم نخبگان و قدرت‌های چشم‌پرکن مورد توجه قرار گیرد. من خوش‌بینم و با همین دید خوش‌بینانه، تلخی و دشواری «اشکی بر گونه‌ی سخن» را تحمل‌پذیر می‌دانم. با همین دید است که می‌گویم اسد بودا و دوستان کمنت‌نویس دیگر در ذیل پست او بهتر است به اندازه‌ی درک و برداشتی که خود دارند، به درک و برداشت من که به‌عنوان یک راوی با آنها سخن می‌گویم، اعتنا قایل شوند و نگران نباشند که این روایت هیچ ذهنی را به «مخته‌گری» و «ماتم‌سرایی» تشویق نمی‌کند و من خود در پی هیچ متاعی مادی و ترحم فردی و یا تبرئه و اتهام خاصی نیستم که باعث شود با اضطرار از کلاس‌های درسی‌ام در معرفت و ابن‌سینا و امپاورمنت بیرون شوم و به یک مشاجره‌ی ناخواسته و ناخوشایند تن دهم.