ارتباط پیام‌رسانی و افکار عامه

عزیز رویش
ارتباط پیام‌رسانی و افکار عامه

دانش‌جویان رشته‌ی مدیریت، به یک نکته‌ی مهم دیگر نیز اشاره می‌کنند: وقتی از پیام‌رسانی حرف زده می‌شود، نباید فکر کنیم که تنها حرف زدن و هر روز در برابر مطبوعات و رسانه‌ها ظاهر شدن مسأله را حل می‌کند؛ ابدا چنین نیست. خیلی زمان‌ها هست که حرف بد و ضعیف وضعیت‌ را دشوارتر و بدتر می‌کند. نکته‌ی مهم این است که تفکری در مدیران وجود داشته باشد که هیچ چیزی را از مردم پنهان نکنند و بکوشند مسائل را قبل از این که به شایعه و افواهات تبدیل شود، به شکل صادقانه و متواضعانه با مردم در میان بگذارند و مردم را نیز در پیدا کردن راه حل برای مشکلات به کمک بخوانند.
این نکته نیز گرهِ مهمی را در نحوه‌ی مدیریت سیاسی حکومت افغانستان نشان‌دهی می‌کرد. با خود می‌اندیشیدم که اگر حکومت افغانستان در تهِ دل خود طرف‌دار تفکر طالبان باشد و آنان را برحق بداند، چگونه می‌تواند برای آنان صادقانه بگوید که رابطه‌اش با ایالات متحده‌ی امریکا چه نفعی برای آنان دارد و آن‌ها چگونه می‌توانند از حضور و پول امریکایی برای آینده‌ی بهتر خود استفاده کنند. به همین ترتیب، برای این حکومت مشکل است که هم طرف‌دار تحکیم پایه‌های قدرت‌ توتالیتر و غیر دموکراتیک باشد و هم برای اقوام و نیروهایی که طرف‌دار دموکراسی و تقسیم قدرت و مشارکت عامه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی اند، بگوید که بیایید و فعالانه در حل مشکل کمک کنید.
حس می‌کردم حکومت افغانستان، مانند مرغی است که در دام‌های متعدد گرفتار شده و نمی‌تواند برای هیچ طرف راست بگوید. مثلا این حکومت برای ایالات متحده‌ی امریکا نمی‌گوید که ما شما را کافر و اشغال‌گر می‌دانیم و تنها از پول و امکانات تان استفاده می‌کنیم و هر وقت قدرت و فرصت یافتیم، شما را از کشور خود بیرون می‌اندازیم. به نظرم می‌رسید اینجا گرهی وجود دارد که از انتقال یافتن پیام صریح و شفاف به مخاطبان جلوگیری می‌کند. دانش‌جویان رشته‌ی مدیریت تأکید می‌کردند که اولین شرط برای موفقیت یک مدیر این است که ذهن شفاف و روشن داشته باشد و بداند که با مخاطبان خود صادق است و هیچ چیزی را به طور خائنانه از آنان پنهان نمی‌کند.
پیام‌رسانی سیاسی از جنس تبلیغات مرسوم و رایج بازرگانی نیست. این سخن را دانش‌جویان بخش مدیریت با تأکید بیان می‌کردند. تبلیغات تنها می‌تواند فضا خلق کند؛ اما در دنیایی که مدیران سیاسی را احاطه می‌کند، تأکید بیش از حد بر فضاسازی و غفلت کردن از تعمیق آن با پیام روشن، قناعت‌بخش و جهت‌دهنده، می‌تواند همه چیز را به زیان مدیران تغییر دهد. این همان نکته‌ای بود که دانش‌جویان علوم سیاسی نیز بر آن تأکید داشتند.
به همین ترتیب، مدیریت سیاسی تفاوت زیادی با مدیریت بازرگانی دارد. در مدیریت بازرگانی ممکن است شما با منافع و یا خسارات اقتصادی طرف باشید و در نهایت با پرداختن یک مقدار جریمه‌ی مالی از شر آن خلاص شوید؛ اما در مدیریت سیاسی صرفا با منافع و یا خسارات اقتصادی گرفتار نیستید، بلکه مهم‌تر از آن، با سرنوشت، زمان، احساسات، عواطف و ارتباطات گونا‌گون مردم در یک طیف وسیع و گسترده نیز طرف استید. وقتی شما نتوانید همه‌ی این مسائل را به گونه‌ی درست مدیریت کنید، با محکومیت افکار عامه، هم در زمان خود تان و هم در زمان‌های آینده، مواجه می‌شوید.
تصور می‌کردم تجربه‌های کشورهای جهان سوم یا کشورهای در حال انکشاف در این میان برای هر دو دسته از دانش‌جویان جالب و راه‌کشاتر بود. باز هم مثال حکومت افغانستان به میان آمد: این حکومت چگونه می‌تواند هم از جامعه‌ی بین‌المللی بخواهد که پول و جان سربازان خود را برایش قربانی کند و هم برای طالبان قناعت دهد که کافر و وطن‌فروش و ضد منافع دینی و قومی آن‌ها نیست؟ چگونه می‌تواند هم به حلقات امتیازطلب درون حاکمیت قناعت دهد که قدرت و امتیازات سیاسی آنان محفوظ می‌ماند و هم به اقوام و اقشار مختلف مدنی و سیاسی اطمینان دهد که تاریخ تبعیض‌آمیز و غیرعادلانه‌ی گذشته تکرار نمی‌شود؟ چگونه می‌تواند هم به زنان قناعت دهد که حقوق و خواسته‌های اولیه‌ی آنان در یک جامعه‌ی دموکراتیک محفوظ می‌ماند و هم بنیادگرایان سنتی مانند طالبان را قناعت دهد که احکام و قوانین شرعی مطابق به برداشت و تعبیرات آن‌ها نافذ می‌شود؟ هم ایران را قناعت دهد که از خاک افغانستان بر ضد منافع و امنیت آن استفاده نمی‌شود و هم ایالات متحده‌ی امریکا را قناعت دهد که ایران از دوستی و رابطه با افغانستان بر ضد منافع و خواسته‌های این کشور استفاده نمی‌کند؟
سؤالات رفته رفته به جاهای جالبی رسید. هر کس مجالی داشت که باید آنچه را فکر می‌کرد، بیان کند تا به سؤال مدیریت سیاسی پاسخی روشن‌تر پیدا شود. از حاضران پرسیده شد که هر کدام به عنوان یک شهروند امریکایی، سؤالی را که از ارتباط خود با افغانستان دارند، مطرح کنند. این سؤالات بخشی از همان نیازی را برملا می‌کرد که حکومت افغانستان باید برای آن‌ها پاسخی قناعت‌بخش فراهم کند. یکی از دانش‌جویان پرسید که چرا باید مالیه‌پردازان امریکایی پول خود را برای رشد و انکشاف افغانستان مصرف کنند؛ در حالی که خود شان با بحران شدید اقتصادی گرفتار اند و میلیون‌ها انسان بیکار و با آینده‌ی نامطمئن در گوشه و کنار آن وجود دارد که هر لحظه ممکن است به اعتراض و تظاهرات و ایجاد ناامنی و آشوب بپردازند؟ یکی از سربازانی که یک سال در افغانستان در صف نیروهای امریکایی جنگیده بود، می‌پرسید که چرا باید جان سربازان امریکایی در جاهایی به خطر بیفتد که مردمان محل حتا یک کلمه هم نمی‌فهمیدند که حضور این سربازان برای چیست و چه کاری از دست آنان برای مردم افغانستان ساخته است؟
در تمام این موارد یک خلا به طور محسوسی برجسته می‌شد: پیام روشن و دقیق و قناعت‌بخش. یکی از دانش‌جویان علوم سیاسی گفت: کسی این‌جا همه‌ی اتهامات را بر مدیریت سیاسی افغانستان روا نمی‌داند. شاید بسیاری از آن‌ها نادرست و غیرواقع‌بینانه هم باشند؛ اما وقتی مدیریت سیاسی افغانستان نتواند به سؤال‌های متعددی که پیرامون نقش آن مطرح می‌شود، پاسخ درست و به موقع ارائه کند، مخاطبان خود را بر ضد خود می‌شوراند.
بحران مالی در کابل‌بانک و نقش خانواده‌ی کرزی در این بحران، بحث داغ مطبوعات امریکایی در قبال افغانستان است. سی‌ان‌ان گزارش مفصل و ویژه‌ای در این مورد ارائه کرده و با پیتر گالبرایت مصاحبه کرد. گالبرایت همان کسی است که به عنوان معاون نماینده‌ی ویژه‌ی سازمان ملل در افغانستان فعالیت می‌کرد و به دلیل اعتراض به جریان انتخابات و تقلباتی که به تیم انتخاباتی آقای کرزی نسبت داده شد، افغانستان را ترک کرد. گالبرایت به صراحت حکومت آقای کرزی را متهم به فساد و سوء مدیریت کرد و آن را دلیل اصلی ناکامی‌های ایالات متحده در افغانستان خواند. گالبرایت در حالی که حکومت آقای کرزی را به دزدی آشکار در جریان انتخابات متهم می‌کرد، هرگونه مشروعیت آن را زیر سؤال برد و گفت که ایالات متحده‌ ضرورت ندارد که با همچون حکومت به گونه‌ی فعلی مماشات داشته باشد. او، می‌گفت که باید نیروهای نظامی ایالات متحده از افغانستان بیرون شوند و کمک‌های اقتصادی آن نیز بیشتر در مناطقی که امن و پذیرای تغییرات دموکراتیک است، متمرکز شود.
یکی از دانش‌جویان علوم سیاسی گفت: این حرف‌ها در افکار عامه‌ی امریکا مانند بمب اثر می‌کند و اکثریت آنان را به بیهوده بودن حضور نیروهای امریکایی در افغانستان متقاعد می‌سازد. وقتی من از خاطره‌ی اولین روز ورود خود در نیویورک و نظریات راننده‌ای که مرا تا دانشگاه یل همراهی کرد، یاد کردم، یکی از سربازانی که حدود یک سال در کنر مصروف نبرد با طالبان بوده است، گفت: متأسفانه این نظر عمومیت دارد و اکثریت مردم امریکا به همین‌گونه می‌اندیشند. در پاسخ من که گفتم: این همه‌ی تصویر افغانستان نیست و در افغانستان تغییرات و تحولات دیگری نیز اتفاق افتاده است که امیدبخش و تشویق‌کننده اند، گفت: این حرف درست است؛ اما افکار عامه تنها بر اساس همان پیام‌هایی شکل می‌گیرند که در اختیار شان قرار می‌گیرد. این حرف‌ها مرا بیشتر از پیش به بیچارگی مدیران سیاسی ما متقاعد کرد و درک کردم که حالا وقتی اندوخته‌های خود را با قضاوتی که در افکار عامه، هم در داخل کشور و هم در بیرون، خلق کرده اند سنجش کنند، معلوم نیست که خود را مغبون احساس می‌کنند یا کامیاب.