الیزابت: شعر روح هنر است

عزیز رویش
الیزابت: شعر روح هنر است

خانم الیزابت الکساندرا، در سال ۱۹۶۲ در هارلم نیویورک به دنیا آمد؛ اما در واشنگتن دی سی بزرگ شد. او به عنوان یک شاعر و نویسنده‌ی سیاه‌پوست امریکایی از شهرت و اعتبار زیادی برخوردار است و در حال حاضر، بر علاوه‌ی تدریس زبان و ادبیات انگلیسی، ریاست بخش مطالعات امریکایی‌های افریقایی-تبار در دانشگاه یل را نیز بر عهده دارد.
خانم الیزابت در برنامه‌ی ورلد فیلوز اولین مهمان ویژه‌ای بود که افتخار دیدارش را نصیب ما کرد. قبل از دیدار، مسؤولان برنامه در مورد او و اهمیتی که آمدنش در ضیافت شام با ما دارد، نکته‌های زیادی گفته بودند. او همان خانمی است که از میان صدها داوطلب که باید در مراسم تحلیف بارک اوباما شعر می‌خواندند، به عنوان تنهاترین شاعر برگزیده شد و شعر معروف خود در توصیف روز تحلیف بارک اوباما را زمزمه کرد. کارول رومنز، در روزنامه‌ی گاردین، با ذکر نقش و مقام ادبی خانم الیزابت، شعر او در مراسم تحلیف را هم‌وزن آن مراسم و آن گردهمایی بزرگ ندانسته بود. قضاوت پایانی خانم کارول در مورد الیزابت این بود که وی به درستی شاعر مردمی است؛ اما او قبل از این شعرهای به مراتب بهتر از این برای مردم سروده بود. من وقتی در جست‌وجوی گوگل رفتم تا نظریات مختلف در مورد شعر الیزابت را ببینم، از میان ده‌ها تکه‌ای که در وصف و یا نقد او نوشته بودند، همان مقاله‌ی کوتاه برایم جالب‌تر بود؛ چون در آن پاره‌ای از تکه‌هایی یادآوری می‌شد که سخنان بارک اوباما از شعری که خانم الیزابت داشت، سنگین‌تر و در واقع شاعرانه‌تر معلوم می‌شدند و به تعبیر مقاله‌نویس گاردین، خانم الیزابت در واقع رد پای اوباما را در شعر خود تعقیب کرده نه این که از او جلو زده باشد.
یادآوری از این مقاله بیشتر به دلیل آن است تا بعدا وقتی سخنان خانم الیزابت در وصف کلمه‌شناسی و سخن‌فهمی اوباما را نقل می‌کنم، به نحوی توجیه کم‌آمدن شعرش در مقایسه با سخنان رییس‌جمهور را نیز داشته باشد.
***
الیزابت، اکت و ادای شاعرانه‌اش خیلی جالب‌تر از سخنان شاعرانه‌اش است. حد اقل برداشت من اینگونه بود. من هنوز زبان انگلیسی‌ام آن قدر خوب نیست که بتوانم لطف کلام شاعرانه در این زبان را درک کنم. هر گاهی که به توانایی خود در درک زبان انگلیسی می‌اندیشم، یاد سخنی از نلسون ماندلا می‌افتم که می‌گوید زبان را تا وقتی درست نمی‌فهمی که از موسیقی و شعر آن زبان لذت ببری. من در این حساب، زبان هندی را خیلی بیشتر از زبان انگلیسی می‌دانم؛ چون می‌توانم از موسیقی و شعر هندی لذت ببرم اما از انگلیسی نه!
به هر حال، آن شب قسمت‌هایی از سخنان خانم الیزابت که نثر بود و با کلمات مسجع بیان می‌شد، برایم بیشتر قابل درک بود تا وقتی که از برخی شعرهای خود یا شاعرانی دیگر از امریکا یاد می‌کرد. حس می‌کنم وقتی پای مقایسه‌ی شعر در میان باشد، هیچگاهی نمی‌توانم کاخ بلند شعر فارسی را با شعرهای انگلیسی که به نظرم می‌رسد تنها ردیفی از کلمات اند، مقایسه کنم. این شاید نوعی تعصب باشد یا ناآگاهی من از شعر انگلیسی… به هر حال، خانم الیزابت، سخنان قشنگ، پرمفهوم و الهام‌بخشی داشت؛ اما اکت و ادای شاعرانه‌اش خیلی گیراتر و زیباتر از سخنانش بودند. با لب‌خند و اعتماد به نفس و رقص سر و دست و نگاه، به گونه‌ای رفتار می‌کرد که یاد توصیف همسر شاملو در مورد او افتادم که می‌گفت زیباترین لحظات وقتی بود که شاملو را در آشپزخانه مصروف پخت‌وپز می‌دید و حس می‌کرد که با تمام اندامش شعر می‌سراید.
بااین‌هم، من از سخنان الیزابت بیش از هر جلسه‌ای دیگر یادداشت‌برداری کردم؛ اما برای اینکه مفهوم سخنان او را بیشتر و بهتر بفهمم، ناگزیر شدم قسمت زیادی از نوشته‌های او در مورد ادبیات و پیشینه‌ی کار ادبی‌اش را از سایت خودش و برخی جاهای دیگر که آثار او را نشر کرده بودند، مرور کنم. او خودش می‌گفت که شاعران نمادها را بیشتر از واقعیت‌ها ارج می‌گذارند و به همین دلیل، درک سخنان نمادین خیلی زحمت می‌خواهد تا سخنانی که با زبان اخباری و واضح بیان می‌شوند.
***
خانم الیزابت هیجانش از لحظه‌ای که بارک اوباما خود را نامزد کرد و تا لحظه‌ای که رفت مراسم تحلیف خود را در باشکوه‌ترین محفل تاریخ امریکا (و به تعبیر او در باشکوه‌ترین لحظه‌ی تاریخ دنیا) انجام دهد، غیر قابل توصیف است. دختری که به یاد می‌آورد پدرانش با زنجیر از راه‌ دور، از صحرای سیاه، آورده شدند تا در سرزمین طلا به عنوان برده خرید و فروش شوند و یا در مزارع و معادن جان بکنند تا ثروت امریکا انبار شود، یک بار شاهد می‌شد پسر جوانی حرکت می‌کند و می‌گوید تاریخ و همه چیز را تغییر می‌دهد!
خانم الیزابت، از این حرف‌ها تنها بدن کلمات را نمی‌دید. تنها نمی‌دید مرد سیاهی در لباس رییس‌جمهوری رفته است و کاخ سفید را اشغال می‌کند. تنها نمی‌دید که میلیون‌ها امریکایی شب و روز تپیدند تا این روز را به تاریخ بسپارند. او همه چیز را درست مانند هر شاعری دیگر، یک نماد می‌دید و به تعبیر خود او نمادهایی که گویایی شان را هیچ زبانی در تاریخ پس زده نمی‌تواند. الیزابت گفت: سرمایه‌ی انسان همین نمادهایی اند که با خود می‌سازد و از خود به تاریخ می‌گذارد. پدران من سیاه و برده بوده اند، من حالا رنج آن‌ها را به سادگی فراموش می‌کنم؛ چون آن‌ها به عنوان واقعیتی در زمان خود هر چه می‌بودند می‌گذشتند و می‌رفتند، هم‌چنان ‌که اربابان شان گذشتند و رفتند. من پدران خود را نمادی از تاریخ انسان می‌دانم. آن‌ها برده بودند؛ اما نمی‌دانم چه انسان‌های دیگر، هزاران هزار و میلیون‌ها میلیون در زمان پدران من و پیش از پدران من در تاریخ به بردگی کشانده شده اند و درست مثل پدران من در بردگی و گم‌نامی جان داده اند.
الیزابت، به پیروزی اوباما از همین زاویه نگاه می‌کند. او می‌گوید کاخ سفید تنها دیوارهایی نیست که اتاق‌های باشکوه و مجللی را در خود گرفته است؛ کاخ سفید کاخ مجلل تاریخ بشر است. تمدن امروز در آن‌جا تمثیل می‌شود. قدرت، ثروت، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین تصمیم‌گیری جهان در آن‌جا تمثیل می‌شود. بارک اوباما همین نماد را تسخیر کرده است. وقتی از او پرسیده شد که اگر بارک اوباما در انتخابات بعدی پیروز نشود، واکنش او به جامعه و تاریخ و فرهنگ امریکایی چه خواهد بود، با لب‌خندی ساده و آرام گفت: هیچ! حس می‌کنم جامعه، تاریخ و فرهنگ امریکایی با انتخاب بارک اوباما و فرستادنش به کاخ سفید، ظرفیت خود را نشان داده است. این که نمادها می‌توانند برای تغییر ساختارها کافی باشند، من چنین اعتقادی ندارم؛ نمادها تنها نماد اند. وقتی ساختاری تغییر می‌کند، نشان از این است که دیگر چیزی نماد نمانده است. نماد همان یگانه بودن و نشانه بودنش است و ما آن را در زبان خود سمبول می‌گوییم که تنها می‌تواند ذهن را به سوی مفهوم و ارزشی هدایت کند.