مفهوم «خود» که مرادف «نفس» در زبان عربی و «Self» در زبان انگلیسی است، محوریترین مفهوم در تیوری امپاورمنت است. «خود» اشاره به «وجود» مستقل و منفردی دارد که تنها با یک اسم، به عنوان «نشانهی وجود»، برجسته میشود. «خود» مفهومی بسیط است که مانند خود «وجود» یا «هستی» (یا در تعبیرات مذهبی – «خدا»)، غیرمرکب و در نتیجه، غیر قابل تعریف است.
در امپاورمنت از «خود واقعی» (True Self) نیز یاد میشود. «خود واقعی» انسان، در فاصلهی متوازن میان «واقعیت» و «آیدیال» او قابل درک و شناسایی است. هر فرد انسان دارای یک «خود واقعی» است که «نقطهی ثقل» (Axis Point) در رابطهی او با «هستی» («هر آنچه هست») تلقی میشود. رابطهی اثرگذاری متقابل میان «واقعیت» و «موقعیت» انسان نیز با محوریت «خود واقعی» او شکل میگیرد و در یک فرایند مستمر و لاینقطع تحقق مییابد. «بیخودی» به معنای بیجا شدن «واقعیت» از «موقعیت» آن است. کسی که «موقعیت» (جای + گاه = یا «بودن» خود در «مکان» و «زمان») شایستهی خود را درک نکند و از این «موقعیتِ» شایستهی خود بیجا شود، دچار «بیخودی» میشود و رفتار و گفتار و همهی کنشهای او صفت «بیخودی» میگیرد.
«خودآگاهی» در امپاورمنت، آگاهی انسان بر «خود واقعی» او است؛ یعنی درک «خود» در فاصلهی «واقعیت» و «آیدیال» و شناسایی «خود» در رابطهی اثرگذاری متقابل «واقعیت» و «موقعیت». مفهوم «ازخودبیگانگی» یا «بیخودشدن» نیز به معنای کوتاه آمدن در همین شناخت و اعتنا به تبعات این شناخت است.
اشرفغنی در مقام ریاستجمهوری کشور، «خود» ی داشت که «نقطهی ثقل قدرت» در جغرافیای افغانستان در دههی دوم قرن ۲۱ بود. ارتباط او با شهروندان کشور بدون درنظرداشت جنسیت، قومیت، زبان، مذهب، پایگاه طبقاتی، موقعیت اجتماعی، ایدیولوژی و گرایشهای سیاسی و گروهی آنان از اقتضاهای دههی دوم قرن ۲۱ متأثر بود. این موقعیت «زمان» ی و «مکان» ی، اشرف غنی را از «واقعیت» خاصی برخوردار میکرد که با اسلاف او متفاوت بود. او دیگر تنها پشتون، غلجایی، حنفیمذهب، ۷۳ ساله، صاحب زن و فرزند، مواجه با سوال طالبان و پاکستان و ایران و امثال آن نبود؛ بلکه با هویت استاد دانشگاه جان هاپکینز، مشاور بانک جهانی، وابستهی کمکهای اقتصادی و نظامی امریکا و متعهد به ارزشها و نورمهای زندگی مدنی نیز شناخته میشد. در چنین «موقعیت» ی بود که «آیدیال» او مورد سنجش قرار میگرفت؛ «آیدیال» ی که «واقعیت» او موقعیت «ریاستجمهوری افغانستان» را معنا میکرد.
در امپاورمنت، «آیدیال» به معنای «خواست» ی است که به «رؤیا» تبدیل شده است. رؤیای امپاورمنتی دارای چهار خصوصیت برجسته است: جذاب، کلی، تحققپذیر، معقول. «رویا» ی هر انسان معنای «بودن» او است. چینیها مثلی دارند که میگویند: «تو بگو چه میخواهی تا من بگویم تو کی استی» (یا چه به درد میخوری)». «رؤیا» هم «نقطهی ثقل» انسان را مشخص میکند و هم انسان را از همین «نقطهی ثقل» به حرکت میاندازد. اشرفغنی احمدزی در دوران پنج سال حکومت خود، بر اساس «رویا» یی حرکت کرد که اکنون تمام طرحها، تصامیم و اقدامات او را با درنظرداشت همین «رؤیا» میتوان تحلیل و ارزیابی کرد.
با توجه به شناختی که من از اشرفغنی داشتم، نقطهی انحراف او نیز دقیقا به همین «رویا» یی برگشت میکند که «واقعیت» خود در مقام ریاستجمهوری را بر اساس آن معنا کرد. در دوران حکومت اشرفغنی، نوسان و «بیخودی» های رقتانگیزی از شخصیت، تفکر، ادبیات، برنامهها و اقدامات او به ظهور رسید. صدا و جیغ زدنهای اشرفغنی به همان اندازه «بیخودی» او در موقعیت ریاستجمهوری را برملا میکرد که مثلا زبان او در سخن گفتن یا رفتار او در موقع نماز یا دعا در ارگ یا هر جای دیگر. او در استفاده از لنگی و نیکتایی به همان اندازه دچار «بیخودی» بود که در نزدیکی یا دوری از سیاف، اسماعیل یون، خلیلی، الکوزی و رییس شورای ولایتی هرات. او در آشتی و جنگ با طالبان همان اندازه «بیخودی» داشت که در واکنش به مطالبات جنبش روشنایی یا موضعگیریهای عطامحمد نور، جنرال دوستم، محقق و گلبالدین حکمتیار. بعد از پنج سال حکمروایی، اشرفغنی احمدزی در شمار یکی از زمامداران کشور قرار میگیرد که شناور بودن او در «نقطهی ثقل» حکومت، تصویر مغشوش و پارادوکسیکالی را از او تمثیل میکند.
اشرفغنی «آیدیال» یا «رویا» ی خود در موقعیت «ریاستجمهوری» را به یک یا چند مورد از جنبههای «واقعیت» خود محدود کرد و به همین دلیل از «نقطهی ثقل» یا «خود واقعی» خود دور افتاد. وی موقعیت خود در ارگ ریاستجمهوری را از موقعیت خود در منزل شخصی دارالامان یا مزارع لوگر تفکیک نکرد و در نتیجه، آیدیال خود را از رسیدگی به خواستها و مطالبات شهروندی، به خواستها و مطالبات قومی، قبیلوی، قشری، صنفی و گروهی تقلیل داد و با این کار، تصویر خود در باورهای عمومی را به ملغمهای از صفات آزاردهنده تبدیل کرد: «متعصب»، «تبعیضگرا»، «فاشیست»، «قوممحور»، «قبیلهپرست»، «شوونیست»، «دیکتاتور»، «خودکامه»، «طالبپرور»، «بردهی امریکا»، «فاسد»، «بیدین»، «دروغگو»، «هیپوکرات»، «دماگوگ» و امثال آن.
دشواری کار اشرفغنی با چلنج جنبش روشنایی آغاز نشد. «واقعیت» او در «موقعیت» ریاستجمهوری با موضعگیری او در رابطه با جنجال «دانشگاه» و «پوهنتون»، درج اسم «افغان» یا «قوم» در تذکرهی الکترونیک، عزل و نصبهای مقامات حکومتی، تقسیم پستهای کابینه و تعیین سفیران کشور برای سفارتخانهها، تخصیص بودجه، معاملاتش با فاروق وردک، زاخیلوال و الکوزی، رهاسازی زندانیان طالب و دهها موردی دیگر از همین نوع، «خود واقعی» او را از «نقطهی ثقل» بیرون انداخته بود. برای اشرفغنی اثبات این حرف دشوار بود که او به راستی از موقف بلند یک رییسجمهور به تمام شهروندان کشور خود اعتنا داشته و نسبت به شعار خود که «هیچ افغان از افغانی دیگر کمتر یا برتر نیست» متعهد است. فساد اداری در حکومت اشرفغنی کاهش نیافت. فقر، بیکاری، رشوت و اختلاس به مراتب بیشتر شد. بیاعتمادی، شکافهای قومی و طبقاتی، تنش در روابط اقشار و اصناف مختلف کشور، بحران در روابط کشور با قدرتهای منطقوی و جهانی، نشانههایی بارز از الگوهای رفتاریای بودند که «بیخودی» اشرفغنی و انحراف از «نقطهی ثقل» در حکومت او را برملا کرده بودند.
***
جنبش روشنایی، ضربهی سنگینی بر اشرفغنی بود؛ اما انحراف او از «نقطهی ثقل» حکومت، صرفا معلول ضربهی جنبش روشنایی نبود. او قبل از این جنبش، «نقطهی ثقل» خود را از دست داده بود و به دلیل همین انحراف، در یازدهم ثور ۱۳۹۵، فیصلهای را در کابینه به تصویب رساند که بدیهیترین پیامد آن دامن زدن به اتهاماتی چون «تبعیض» و «تحقیر» و «تعصب» قومی و قبیلوی در نگاه و سیاستهای او بود.
با جنبش روشنایی و مطالبات آن فصل درشتتری از «خود واقعی» اشرف غنی ظاهر شد. او در رویارویی با جنبش روشنایی و مطالبات آن این شایبه را بیشتر از پیش تقویت کرد که گویا «خود واقعی» اش، نه در توازن «واقعیت» و «آیدیال» برای یک نسل مدرن و مدنی، بلکه برای یک نسل سنتی و کهنه با نگاه و رویکردهای قرن نوزدهمی معنا میشود.
جنبش روشنایی مانند آیینهی بلند و شفافی در برابر اشرفغنی قرار گرفت که مجال هرگونه مخفیکاری و دماگوژی را بر او تنگ کرد. او در «بیخودی» از «موقعیت» خود، تمام دروغها و فساد شرکت برشنا را به آدرس خود ثبت کرد؛ اتهام بیاعتنایی به تحقیقات و نظریات شرکت فشنر را به مثابهی یک ضربهی هولناک بر حیثیت علمی و فکری خود در جهان مدرن تحمل کرد؛ سرشکستگی خود را در تمام خیابانهای جهانی کشال کرد، بدون این که برای هیچ یک از آنها کوچکترین دلیل یا توجیهی داشته باشد؛ اشخاصی چون مجید قرار، کمالناصر اصولی و علیاحمد عثمانی را رها کرد تا حرفها و اقدامات ناروایی را از آدرس او و در هماهنگی و همراهی با او، علم کنند.
خود اشرفغنی نیز در کنفرانس روزی (Rusy) در لندن، وقتی با اعتراض جمعی از فعالان جنبش روشنایی مواجه شد، حرفها و ادعاهایی را مطرح کرد که ناشی از «بیخودی» او در «نقطهی ثقل» حکومت بود. او گفت که «اگر مسیر برق از سالنگ بگذرد، شش میلیون نفر مستفید میشوند؛ اما اگر از مسیر بامیان بگذرد، فقط چند صد هزار نفر.» در بخش دیگری از سخنان خود گفت که «در صورت آوردن برق از مسیر بامیان، سه سال پروژه به تعویق میافتد و شش میلیون نفر بدون برق میمانند.» همچنین گفت که «با انتخاب مسیر بامیان-میدان وردک، شش میلیون دالر خساره میآید.» اشرفغنی این حرفها و ادعاها را برای انحراف افکار مخاطبان خود در جامعهی بینالمللی بیان کرد؛ اما پیامدهای ویرانگر آن به «اتوریته»ی خودش در «موقعیت» ریاستجمهوری افغانستان را تشخیص نتوانست. این مقایسهی دروغین، برای عبور دادن اشرفغنی احمدزی از هیچ گردونهای کمک نکرد. این که برق ۵۰۰ کیلوولت بالاخره به آن «شش میلیون نفر» میرسد و مسیر سالنگ یا بامیان–میدان وردک هیچ ربطی به آن ندارد، ذهن اشرفغنی را تکان نداد. بحث «شش میلیون دالر خساره» نیز نه تنها باری دروغ، بلکه اهانتآمیز داشت و بیانگر عدم دقت اشرفغنی در مطرح کردن آن بود. وی حتا این هشدار شرکت فشنر را نادیده گرفته بود که انتقال لین برق ۵۰۰ کیلوولت از مسیر سالنگ را «ناممکن، یا حد اقل دشوار» خوانده و گفته بود که «برای انتقال این لین، باید لین ۲۲۰ ولت که کابل را برق میدهد از زیر زمین عبور کند و این کار شهر کابل را ماهها از برق محروم خواهد کرد و خسارهی غیرقابلجبرانی به بار خواهد آورد.
روز دوشنبه، تاریخ ۲۰ ثور، وقتی اعلام شد که قرارداد پروژهی برق از مسیر سالنگ به امضا رسیده است، اولین یادداشتم را برای نادر نادری فرستادم که میشنیدم در آستانهی ورود به حلقهی تصمیمگیری ارگ است. در این یادداشت، توجهم بر این بود که اشرفغنی «موقعیت» خود در ارگ ریاستجمهوری یک کشور را به مقام پارتیزان یک قوم یا قبیله تنزل ندهد. در بخشی از این یادداشت نوشته بودم که:
«از عجلهای که در امضای قرارداد پروژهی برق از طریق سالنگ صورت گرفته است، احساس خوبی ندارم. این یعنی راه مذاکره و مفاهمه بسته میشود و برای جنبش روشنایی راهی جز ادامهی اعتراضات مدنی آن به صورت گستردهتر باز نمیگذارد. شما میدانید که مشکلات و دشواریهایی که ناشی از نگاه تحقیرآمیز نسبت به شهروندان هزارهی کشور ما است، به یکی دو مورد خلاصه نمیشود. هنوز قصه دراز است. برخورد در خوابگاه دانشگاه، پارلمان، ارگ و هر جایی که چشم بیندازیم، موردی است برای درک نابسامانی. دوست دارم شما در این موارد، ارگ را متوجه پیامدهای ناگوار تصمیمهای غیرمسؤولانه بسازید. فکر میکنم فرصتها را به سرعت از دست میدهیم و تهدیدها را جدیتر میکنیم. میدانم که ارگ امکان زیادی برای اغفال کردن افراد دارد؛ اما بیرون از ارگ همیشه تاریخ مسیر اصلی خود را طی کرده است که ارگ نیز برای همیشه از آن دور نمانده است. در این زمینه توجه اکید شما را خواهانم. شما برای من یک روزنه اید. هر چند این روزنه را خودم یک بار با تلخکامی تجربه کردم. من چهل و هفت سال دارم و نزدیک به چهل سال آن را از درون واقعیتهای تلخ زندگی در جامعهی افغانی عبور کرده ام. میدانم که ریشههای نگرانیام از کجا آب میخورد و اگر خِرَد دست زمامداران ما را نگیرد، حسرت و پشیمانی میراث این زمامداران از دیر زمان برای همدیگر بوده است و اشرفغنی و اتمر نیز تنها در همین لست اسم خود را ردیف خواهند کرد.
شما میتوانید هشداری باشید برای زمامداران ارگ. آنها نباید در جذب تهدیدها برای خود شتاب داشته باشند. اگر چشم بینا داشته باشند، درون گودالی از آتش دست و پا میزنند. لحظههای دشوار در تاریخ به تصمیمهای بزرگ ضرورت دارد. نگرانی من آن است که شما نیز در تبدیل کردن فرصتها به تهدید یکی از قربانیان باشید.»
وقتی این یادداشت را نوشتم، هنوز عضویت «شورای عالی مردمی» را نداشتم. تماسها و صحبتهایم با اعضای شورای شورای عالی مردمی به یکی دو نفر محدود خلاصه میشد که احمد بهزاد یکی از آنها بود. در همین روزها جلساتی که در منزل برنا کریمی داشتیم، نیز معطوف به دریافت راه حلی بود که بتواند از کشانده شدن رویدادها به مسیرهای تند و مهارناپذیر جلوگیری کند. روشن است که این تقلای ناکامی بود و اشرفغنی، آن چنان از «نقطهی ثقل» موقعیت خود دور افتاده بود که برگشت کردنش را به مثابهی یک شکست حیثیتی برای خود و اتوریتهی ریاستجمهوری خود میدانست. اشرفغنی با اقدامات «بیخودی» خود، جنبش روشنایی را نیز به شدت تکان داد و پیشگامان آن را دچار «بیخودی» کرد.