جنبش روشنایی؛ «نه» در برابر «تحقیر»!

عزیز رویش
جنبش روشنایی؛ «نه» در برابر «تحقیر»!

حوالی ساعت ۴ عصر روز دوشنبه، ۱۳ ثور ۱۳۹۵، به مسجد باقرالعلوم رفتم. دو سه نفر دیگر از همکارانم در لیسه‌ی عالی معرفت نیز با من همراه بودند. دقیقا نمی‌دانستم چرا مسجد باقرالعلوم را برای این جلسه انتخاب کرده بودند. حد اقل از لحاظ موقعیت جای مناسبی نبود و در گوشه‌ای دوردست از مرکز تجمعات مردمی قرار داشت و رسیدن در آن برای اکثریت افرادی که وسیله‌ی نقلیه‌ی شخصی نداشتند، دشوار بود. برخی می‌گفتند شاید وکلای پارلمان به دلیل این که این مسجد در فاصله‌ی کمی از ساختمان شورای ملی قرار داشت، زودتر و ساده‌تر می‌توانستند به آن برسند. از این توجیه که بگذریم، من دلیل خاص و مورد اعتنایی در این گزینش نمی‌دیدم.

مسجد باقرالعلوم، بعد از اولین جلسه‌ای که در آن برگزار شد، تا زمانی که مصلا به مرکز تجمعات مردمی و منزل احمد بهزاد، و گاهی هم مسجد رسول اکرم در جوار مصلا به محل برگزاری جلسات شورای عالی مردمی تبدیل نشده بود، حیثیت میعادگاه رهبران جنبش روشنایی را تمثیل می‌کرد. برای من این مسجد، نقش ارزنده و مؤثر مرحوم قربان‌علی عرفانی، یکی از رهبران و مؤسسان اولیه‌ی حزب وحدت، در بیرون کشیدن جامعه از ورطه‌ی جنگ‌های داخلی را نیز یادآوری می‌کرد. تا زمانی که عرفانی در قید حیات بود، دو بار او را در همین مسجد ملاقات کردم و در مورد برخی از امور مشوره‌ها و رایزنی‌هایی داشتیم. اکنون او در میان ما نبود. مسجدی که او بنیان‌گذارش بود، اولین هسته‌ی یک حرکت وحدت‌آفرین دیگر در جامعه را زیر سقف خود استقبال می‌کرد.

وقتی برای گفتن سخنانم پشت پودیم ایستادم، شاید هم به دلیل تداعی خاطرات قربان‌علی عرفانی و هم به دلیل تنوع چهره‌هایی که در چهار گوشه‌ی مسجد و در برابر نگاه‌هایم می‌دیدم، حس کردم تجربه‌ی حزب وحدت بار دیگر در جامعه تکرار می‌شود.

حزب وحدت، سال ۱۳۶۸ در بامیان تشکیل شد. جامعه‌ی هزاره، بعد از آغاز جهاد، برای تقریبا هشت سال تمام، طعم تلخ جنگ‌های داخلی بین گروه‌های مختلف شیعی را در کام خود چشیده بود. جامعه در اجزایی مختلف و متشتت شقه شقه شده بود. تشکیل حکومت عبوری مجاهدین و نادیده گرفتن حضور و نقش گروه‌های شیعی تکانه‌ای بود که قوماندان‌ها و رهبران هزاره را به فکر انداخت که «موجودیت شان در خطر است». حزب وحدت نشانه‌ی یک عقلانیت و سنجش سیاسی بود که قوماندان‌ها و رهبران سیاسی هزاره در تصمیم و عمل وحدت‌طلبانه‌ی خود آشکار کردند.

برای من گردهمایی روز دوشنبه سیزدهم ثور ۱۳۹۵ در مسجد باقرالعلوم، تداعی‌گر تجربه‌ی سیاسی جامعه‌ی هزاره از شرایط و واقعیت‌های قبل از تشکیل حزب وحدت و هنگامه‌های برگزاری اولین کنگره‌ی مؤسس آن در بامیان بود. حس می‌کردم در پانزده سال گذشته، بار دیگر تجربه‌ای از یک تشتت و افتراق را شاهد بودیم که جامعه را در قالب گروه‌ها، احزاب، نهادها و شقه‌های مختلف، حتا در حد اشخاص و افراد، تجزیه کرده بود. درست است که جبهه‌ی نظامی نداشتیم و علیه همدیگر صف‌آرایی خونین برپا نمی‌کردیم؛ اما عملا با هم در یک مسیر و برای تحقق یک هدف اتحاد نداشتیم و نیروهای جامعه را در جهت‌های مختلف و ناهمگون هدر می‌دادیم. نوعی جنگ داخلی بود که به صورت آرام یا سرد میان همه جریان داشت. جامعه سرنوشت مشترک خود را از یاد برده بود. افراد جامعه تکه‌پاره‌هایی از افراد و گروه‌ها و دسته‌ها بودند که هر کدام به سمتی می‌لولیدند؛ بدون این که بتوانند کار و اثر همدیگر را در یک بستر جمعی مدیریت کنند. گویی همان‌گونه که جهاد زندان صد سال استبداد و خفقان و سیاست‌های هزاره‌ستیزانه را شکسته بود، حوادث بعد از یازدهم سپتامبر و ورود در تاریخ جدید سیاسی کشور، فصل تازه‌ای از رهایی نه در مقیاس کشور، بلکه در گستره‌ی جهانی را میسر کرده بود و هر کسی مجالی برای تبارز و زندگی مستقل خود جست‌وجو می‌کرد.

 فیصله‌ی کابینه‌ی حکومت وحدت ملی در یازدهم ثور، تکانه‌ای بود که بار دیگر درک ما از اثرات و پیامدهای این تجزیه و افتراق را به آزمون می‌گرفت. این تکانه نیز دقیقا مانند تکانه‌ای بود که از تشکیل حکومت عبوری مجاهدین در راولپندی گرفته بودیم. در آوان تشکیل آن حکومت گفتند که «حرف هزاره‌ها و شیعه‌ها را بعدا می‌زنیم». مزاری بعدها در سخنانش گفت که با شنیدن این حرف ما تکان خوردیم و به فکر افتادیم که «موجودیت ما در خطر است و باید از موجودیت خود دفاع کنیم.» با فیصله‌ی یازدهم ثور، به نظر می‌رسید بار دیگر این تکانه، از نوعِ دیگر و در سطحِ دیگر، جامعه را به شور آورده بود. این بار نه «خطر موجودیت»، بلکه «تلخی تحقیر» بود که جان و روان هزاره را اذیت می‌کرد.

«نجات از تحقیر» رویای بلندی بود که سقف بلندی را بر سر هزاره با تمام اقشار و نیروهای آن گسترده بود. سخن با «برق» کلید خورد؛ اما به زودی «فرق» برجسته‌تر و کلیدی‌تر از آن برق زد. جنبش روشنایی به جنبشی ضد تحقیر، ضد تبعیض و ضد «فرق» تبدیل شد.

اگر حزب وحدت حاصل تکانه‌ای بود که هزاره را به «دفاع از موجودیت» آن بسیج کرد؛ جنبش روشنایی تکانه‌ای بود که «معنای بودن» را مطرح می‌کرد. «بودن» یک اصل است. تقلا برای دفاع از بودن، تقلایی برای «بقا» است و این همان گام آغازین است که به صورت طبیعی و غریزی در تمام موجودات زنده می‌توان سراغ کرد. حزب وحدت، گامی بود از این که هزاره بر اصل اول «وجود» خود، یعنی بر «تضمین بقا» و «تنازع بقا» ناخن بگذارد؛ اما جنبش روشنایی، اصل دوم «وجود» هزاره را به عنوان یک انسان، فراتر از سطح زندگی و بودنِ طبیعی و غریزی آن، به میدان آورد: «معنای بودن» یا همان اصل «کرامت». فیصله‌ی یازدهم ثور، اصل «کرامت» انسانی هزاره را زیر سوال برده بود و گردهمایی مسجد باقرالعلوم اولین نطفه از صدای انسان هزاره برای دفاع و حراست از «کرامت» او بود. غرور شورانگیزی که در عقب حرکت جنبش روشنایی موج می‌زد، دقیقا غرور ناشی از لبخند به اصل کرامت و ایستادگی در برابر ذلت و تحقیر بود. این جنبش «نه» پرشکوه هزاره در برابر «تحقیر» بود.

***

شام‌گاه همان روزی که از مسجد باقرالعلوم بیرون شدیم، فیصله‌ای از نتیجه‌ی گردهمایی اشتراک‌کنندگان در صفحه‌ی احمد بهزاد نشر شد که روح این حرکت را تمثیل می‌کرد. بهزاد عنوان زیبا و معناداری را برای پست خود انتخاب کرده بود: «در برابر بی‌عدالتی و ستم ایستاده ایم» و در ادامه نوشت:

«در اولین نشست مقدماتی تدارک اعتراض بزرگ، اشتراک‌کنندگان به اتفاق تصمیم گرفتند:

۱- مسیر بامیان برای خط انتقال برق «توتاپ» موضوعی غیر قابل معامله است و هیچ کسی در هیچ موقفی حق ندارد از آدرس مردم ما بر خلاف این مطالبه‌ی عدالت‌خواهانه سازش و معامله کند.

۲- برای حکومت افغانستان تا روز پنجشنبه‌ی هفته‌ی جاری وقت می‌دهیم تا به طور شفاف و صریح اعلام کند که به این مطالبه‌ی مردمی پاسخ مثبت می‌دهد و «توتاپ» از مسیر بامیان امتداد خواهد یافت.

۳-  در صورت دوام سیاست تبعیض‌آمیز حکومت و اصرار رهبران این حکومت بر حق‌کشی و نادیده‌گرفتن منافع عمومی مردم افغانستان، روز پنجشنبه برنامه‌های اعتراض مدنی خود را در پایتخت، ولایات و خارج از کشور اعلام خواهیم کرد.

۴- مخاطب اعتراض گسترده‌ی ما در داخل، رهبران حکومت بی‌کفایت افغانستان و در سطح جهان کشورهای کمک‌دهنده به افغانستان خواهند بود؛ تا به مردم ما برای پایان دادن به این ستم، تبعیض و بی‌عدالتی کمک کنند.

این اعتراض بزرگ مردمی تا وادارکردن ستم‌گران به تعظیم در برابر حقوق برابر شهروندی دوام خواهد یافت.

فیصله شد تا موارد فوق، صبح فردا توسط تیم تخنیکی، طی یک نشست مطبوعاتی در کابل به اطلاع عموم رسانده شود.

اولین پیامد نشست مقدماتی امروز، شکسته شدن سکوت شماری از مقامات ارشد حکومت افغانستان بود که با صراحت از مواضع حق‌طلبانه‌ی مردم دفاع کردند. ایستادن بر سر حق مردم و تعظیم نکردن در برابر ستم و تبعیض، دیگران را نیز وادار به تعظیم در برابر حقوق برابر شهروندی خواهد ساخت.

در پایان جلسه‌ی امروز اخبار غیر رسمی به گوش رسید که آقای غنی در روزهای آینده از وکلای جامعه‌ی هزاره در مجلس دعوت به گفت‌وگو خواهد کرد. پیش از برگزاری چنین نشستی اعلام این نکته ضروری است که هیچ نتیجه‌ای جز تن دادن حکومت به امتداد خط انتقال برق «توتاپ» از مسیر بامیان برای مردم ما قابل قبول نیست و هر نوع کوتاهی و نرمش در این رابطه خیانتی نابخشودنی خواهد بود. این پیام را خیلی‌ها گرفته اند.»

***

من این پست احمد بهزاد را با تکه‌ای در صفحه‌ام بازنشر کردم که بازتاب نگاهم در همان لحظه و متأثر از اولین تجربه‌ی گردهمایی برای آغاز جنبش روشنایی بود:

«گام‌های تاریخ‌ساز، در مقاطع خاصی برداشته می‌شوند. به نظر می‌رسد «حکومت وحدت ملی» راه دشواری ندارد تا به خرد و عدالت آری بگوید و از کاری که به طور آشکار خلاف منافع مسلم دولت و ملت است، اجتناب کند.

راه خرد و عدالت همان راهی است که از آن به عنوان اعتنا به خواست و مطالبات مشروع مردم یاد می‌کنند. به نظر نمی‌رسد «حکومت وحدت ملی» به نقطه‌ای افتیده باشد که در آن تعصب، کینه و نفرت کوچک‌ترین بارقه‌های خرد و سنجش و عدالت را نیز اعتنا نکند.

حکومت وحدت ملی به گونه‌های مختلف بر شعور و حیثیت سیاسی و مدنی ملت اهانت و دهن‌کجی می‌کند. این همه وقاحت و دیده‌درایی تنها شدت فاجعه را بیشتر نشان می‌دهد. شکیبایی و تحمل ملت را هر چه بیشتر به آزمون بگیریم، وزن پاسخ‌گویی به آن سنگین‌تر می‌شود. این شکیبایی حد اقل یک بار دیگر در بیستم عقرب سال ۱۳۹۴ بر مُخ حکومت وحدت ملی راه رفت. آزمون دوباره‌ی آن باید برای زمامداران حکومت وحدت ملی بیم بیشتری خلق کند.

اشرف‌غنی و عبدالله در این پیام کمتر از دانش و محقق مخاطب نیستند. وزرای کابینه کمتر از وکلای شورای ملی مخاطب نیستند. فعالان مدنی کمتر از عامه‌ی مردم مخاطب نیستند. در تاریخ کشور، شکاف‌های بنیان‌برانداز تا این اندازه برهنه روی هم انبار نشده و به آدرس نظام سیاسی راجع نشده بود. اشرف‌غنی و عبدالله به یاد داشته باشند که توان شان برای مدیریت وضعیت بحران خیلی کمتر از وضعیت عادی است. انفجارهایی که جامعه را به گردنه‌های عمل پیش‌بینی ناشده می‌کشانند، به اختیار و انتخاب بازی‌گران ناشی و فاقد سنجش‌های سیاسی صورت نمی‌گیرند. آشکارترین نشانه‌ی بی‌خردی به آزمون گرفتن قدرت حرکت‌های پیش‌بینی ناشده در جوامعی است که شکاف‌های اجتماعی آن در لایه‌های مختلف بر هم فشار می‌آرند.

چهار دهه‌ی اخیر برای عبرت‌اندوزی سیاست‌مداران افغانستان به اندازه‌ی کافی آموزنده است. اشرف‌غنی و عبدالله و همه‌ی آنانی که سکه‌ی اریکه‌نشینی را به نام خود یافته اند، سزاوارتر اند تا این عبرت‌ها را توجه کنند. سیاست‌های پرهزینه را بر گزینه‌های معقول ترجیح دادن، هیچ نشان از خرد و عقلانیت در خود ندارد.

فردا برای بیان اولین حرف گرد هم می‌آییم تا این صدا را رساتر و دقیق‌تر بلند کنیم.»

کسی به نام مصطفا حسن زاده (Mostafa Hasanzada) در یک کمنت نوشت:«بله توتاپ خط خونین ملت است. عبور از این خط خونین برای دولت نیمه‌جان خیلی سنگین وخطرناک تمام خواهد شد. ما همیشه تبعیض را رسوا و مغلوب کرده‌ ایم. حق خود را می‌خواهیم. تاریکی را بیشتر از این تحمل نخواهیم کرد. تاریکی مناطق مرکزی تنها در صورتی امکان‌پذیر است که روزگار خود دولت را تاریک گردانیم. دولت نباید خشم تاریخی را بر خود وارد کند. این خشم در شرایط فعلی جان نیمه‌جان دولت را خواهد گرفت. دو ‌میلیون نفر جان برکف اطراف ارگ و سپیدار را خواهد گرفت و عواقب آن هم به دوش مراجع تصمیم‌گیرنده خواهد بود. اگر دولت بی‌درنگ خواست ملت را نپذیرد، خط سرخ تبدیل به خط خونین خواهد شد.»

… و این آغاز یک حرکت بود که بعدها آوازه‌ی آن به نام «جنبش روشنایی» در تمام جهان پیچید.