جنبش روشنایی، جنبشی غرورانگیز بود

عزیز رویش
جنبش روشنایی، جنبشی غرورانگیز بود

در فرصت‌هایی که داریم، شباهت‌ها و تفاوت‌های «جنبش روشنایی» با «قیام تبسم» و برخی از رویدادهای بزرگ سیاسی جامعه را مرور خواهم کرد. شناختی دقیق‌تر از این شباهت‌ها و تفاوت‌ها، به همان نسبت که درک و تعیین نسبت ما را با قدرت بزرگ و ظرفیت عظیمی که در جامعه، مخصوصاً با جنبش روشنایی رونما شد، بهتر می‌سازد، ورود ما به عرصه‌ی جدید سیاسی در کشور را معنادارتر و مفیدتر خواهد ساخت.

 در روایت امروز سخنم را از نشان‌دهی یک تفاوت شروع می‌کنم که از مقایسه‌ی خیره شدن در ویدیوها و عکس‌های قیام تبسم و جنبش روشنایی پیش روی خود دارم. در این مقایسه، چشمان تظاهرکنندگان قیام تبسم را با تظاهرکنندگان جنبش روشنایی کنار هم می‌گذارم. قیام تبسم را با وضاحت قیامی می‌بینم غرق در خشم، عزا و نگرانی. این تصویر از همان روز اولی که خبر حلال شدن تبسم و شش تن از همراهانش در زابل پخش شد تا آخرین لحظه‌ای که جنازه‌ی تبسم را دوباره به سوی جاغوری انتقال دادند، می‌توان مشاهده کرد.

جنبش روشنایی تصویر کاملا متفاوتی دارد. همه‌ی چشم‌ها موج می‌زند از یک غرور پرشکوه، قدرت پرصلابت و رویایی بلند برای فردا. طبیعت نیز در برجسته‌کردن این تفاوت نقشی ظریف دارد. قیام تبسم در فصل خزان اتفاق افتاد. رنگ پریدگی و آمد آمد زمستان و سرما و انجماد بود. باران می‌بارید. هوا سرد بود و گرفتگی و اندوه تصویر غالب را تشکیل می‌داد. جنبش روشنایی، برعکس، در فصل بهار اتفاق افتاد با تمام ویژگی‌هایی که طبیعت در این فصل شگفت‌انگیز و زیبا هدیه می‌کرد. تنوع و درخشش رنگ‌ها در جنبش روشنایی دیدنی بود. تفاوت‌ها از همین نقطه برجسته‌تر می‌شود تا این که «قیام تبسم» را به معنای واقعی کلمه به مقدمه‌ای در پیشواز متن «جنبش روشنایی» تبدیل کند.

حجم ادبیاتی که جنبش روشنایی خلق کرد، از جوهر غرورانگیزی بار می‌گرفت که در نهاد جامعه به جریان افتاده بود. این جوهر در کابل جرقه زد، اما بلافاصله از شهرها و قصبات افغانستان تا سراسر نقاط جهان گسترش یافت. در طنین سرود جنبش روشنایی هنر بر چشم و زبان و دست میلیون‌ها انسان بوسه می‌زد و خلاقیت و نوآوری هر روز اثر تازه‌تری پدید می‌آورد.

وقتی گفته شد «درد ما برق نیست، فرق است»، ترکیبی قشنگ از یک معنای حرکت‌آفرین در فضا پیچید. این ترکیب، صرفا یک استعاره‌ی ادبی نبود. این ترکیب را چه کسی وضع کرد، مهم نبود. صدایی در عقب این ترکیب موج می‌زد که از عمق نگاه میلیون‌ها انسان بر می‌خاست. سخنی بود از یک نسل که عقبه‌ی بلندی از مبارزه برای یک داعیه، یک مطالبه و یک خواست را با خود داشت. با این سخن، هزاره سوزش روان خود از «تبعیض» و «تحقیر» و «فرق» را برای جهانی تذکر می‌داد که از دیر زمان با تصویر او در چشم‌های خود احساس بیگانگی می‌کرد. کسی که از تریبون حکومت پرسید: «شما برق می‌خواهید یا سویچ برق؟»، پاسخ درخوری گرفت: «ما سویچ برق می‌خواهیم!» سویچ برق تفسیر همان مطالبه‌ی مزاری بود که در هنگامه‌های مقاومت غرب کابل می‌گفت: «می‌خواهیم در تصمیم‌گیری سیاسی کشور شریک باشیم.» و می‌گفت: «هزاره بودن جرم نباشد». وقتی «سویچ برق» برای دستانی مجاز و برای دستانی غیر مجاز باشد، «سویچ برق» به داعیه‌ی عدالت‌خواهی یک نسل تبدیل می‌شود.

 اسم «جنبش روشنایی» به اندازه‌ی «قیام تبسم» زیبا و معنادار بود. این اسم از چندین فلتر عبور کرد تا بالاخره به هویت حرکت دادخواهی مردم تبدیل شد. اولین سند رسمی «جنبش روشنایی» که از این تعبیر کار گرفت، روز شنبه ۱۸ ثور منتشر شد. این سند، نامه‌ی متحدالمالی بود که خطاب به مهاجران افغانی در سراسر جهان انتشار یافت و در آن پیشنهاد شد که شوراهاى هماهنگى مردمى در خارج از كشور در كشورهاى مختلف جهان تشكيل شده و اين حركت عدالت‌خواهانه را جهانی سازند. قبل از کاربرد این تعبیر در نامه‌ی «شورای عالی مردمی»، عنوان «جنبش روشنایی» در پوسترهای خارج از کشور استفاده شده بود. «جنبش روشنایی» حرکتی را که در اعتراض به یک «فیصله‌ی ظالمانه‌ی حکومت» به راه افتیده بود، هویتی تاریخی و معنادار بخشید.

 وقتی احمد بهزاد گفت: «جهان را بر ارگ و سپیدار تنگ خواهیم کرد»، سخن او در ظاهر یک شعار گیرا و هیجان‌انگیز بود؛ اما در عقب خود نگاه غرورانگیز یک نسل مصمم و هدف‌مند را نیز حمل می‌کرد. احمد بهزاد در موقعیتی قرار داشت که سخن و زبان این نسل را تمثیل می‌کرد. جامعه دیگر جامعه‌ی بسته‌ی قبلی نبود که در حصاری محدود گیر باشد و صدایش نیز در شعاعی محدود گردش کند. جامعه‌ی شهروندی شکل گرفته بود و این جامعه، جغرافیای حضور و سخنش را در سراسر جهان اعتبار می‌کرد. بعد از آن لحظه، هزاران انسان به دنبال اریکه‌داران حکومت وحدت ملی در هر گوشه و کنار جهان به راه افتادند تا کابوس سخن بهزاد را بر سر آنان حمل کرده و اجازه ندهند که در هیچ نقطه‌ی دنیا با خیالی آسوده بخوابند. سران ارگ و سپیدار در زیر سایه‌ی این کابوس، برای سال‌های طولانی آزار دیدند و اذیت شدند. این امر به معنای آن بود که در جنبش روشنایی میدان رزم و نبرد فراخ‌تر از آن شده بود که تنها در حصار ارگ و سپیدار تعریف شود.

 احد بهادری در لندن، در وسط سخن اشرف غنی احمدزی، برخاست و آرام و متین به او خطاب کرد که «دروغ مى‌گويى آقاى رئيس جمهور! به من دروغ گفتى كه يكى از كمپاينرهاى انتخابات رياست‌جمهوريت بودم و روى مانيفست انتخاباتى رياست‌جمهورى‌ات، حرف به حرف و خط به خط كار كرده ام. به مردم افغانستان دروغ گفتى و حالا به جهانيان دروغ مى‌گويى!» این حرف، صرفا بیان احساساتی یک جوان خشم‌گین و عقده‌ای نبود؛ یک سخن هنرمندانه و پرمعنا از دل یک خلق بود. اشرف غنی، بدون تردید، بیشتر و پیشتر از هر کسی وزن این سخن را روی ذهن خود حس می‌کرد. او مخصوصا از تیرکشیدن ناخن بهادری به جانب خود نکته‌های زیادی را می‌گرفت. من اشرف غنی را می‌شناسم و قدرت نشانه‌شناسی او را درک می‌کنم. او هم سخن و هم تیر ناخن بهادری را نشانه‌شناسانه تحویل می‌گرفت و مفهوم آن را درک می‌کرد.

در جنبش روشنایی، دختر جوانی که لباسی قشنگ با آرمی از جنبش روشنایی بر تن داشت، به فرحناز فروتن، خبرنگار آریانا نیوز گفت: «دیگر بس است. از تبعیض خسته شده ایم. ما به خیابان آمده ایم تا صدای ما را همه بشنوند». در همین گزارشِ فرحناز، پیرمردی که در «قیام تبسم» نیز با صدا و پیام خود به یک چهره‌ی ماندگار تبدیل شده بود، گفت: «اشرف غنی، عبدالله، گوش خودها را کر کرده اید. پنبه به گوش خود کرده اید، بیرون بیندازید. چشم خود را باز کنید. این ملت را ببینید. همین ملت بود که شما را به ارگ رساندند…» این حرف‌ها، سخنانی از تاریخ برای تاریخ بودند که جنبش روشنایی آن‌ها را پدید آورده بود.

ترانه‌های روشنایی با موجی از غرور و امید همراه بود: «برخیز و برخیز، تا کی نشستن؟ / امید خود را در ارگ بستن؟ / برخیر و برخیز، با ما کسی نیست / این همه تبعیض، جرم من چیست؟» این ترانه به زودی به صفحه‌ی ذهن و روی زبان هزاران انسان جا خوش کرد. طاهر خاوری، سامی، عارف جعفری، شوکت صبور، سیدرضا محمدی، سمیع حامد، شریف سعیدی، نجیب بارور، سیدضیا قاسمی، لطیف پدرام، بشیر رحیمی، قنبرعلی تابش، محمد عزیزی، بکتاش سیاوش، ناهید فرید و ده‌ها حنجره‌ی دیگر باز شدند و آهنگ و شعر و ترانه سرودند و بر ارزش و زیبایی و حرمت سخن در جامعه ناخن گذاشتند. این‌ها همه از غرور شورانگیزی حکایت داشت که جنبش روشنایی به همراه آورده بود.

توفان تویتری جنبش روشنایی در چندین نوبت، رکورد پیام‌رسانی مدرن این جنبش را در سطح جهانی بالا برد. در این توفان‌ها، اشرف غنی احمدزی و داکتر عبدالله و سایر سردمداران حکومت وحدت ملی به مثابه‌ی خاشاک‌های سبکی بودند که وزن شان در ادعای زمام‌داری و نمایندگی سیاسی از یک ملت به چالش گرفته شده بود. رسانه‌های چاپی و تصویری در کابل و سراسر جهان، در حاشیه‌ی توفانی که به راه افتیده بود، هر کدام در فراخ کردن شعاع نفوذ و اثرات پیام جنبش روشنایی سهیم بودند.

جنبش روشنایی چهره‌های جوان و جدیدی را در مقام نمایندگی سیاسی جامعه معرفی کرد. این چهره‌ها در تمام وجوه تبارزهای خود با نسل سنتی و کهنه‌ی جامعه تفاوت داشتند؛ بدون این که حضور و همراهی آنان در زیر یک سقف و در بدنه‌ی یک کاروان از چشم‌ها پنهان بماند. روحیه‌ی تهاجمی و پرسش‌گرانه‌ی این چهره‌ها رویه‌ی دیگری از جامعه بود که سیاست و سیاست‌ورزی را با معیارها و سنجه‌های متفاوت و تازه‌ای به نمایش می‌گذاشت.

جنبش روشنایی از حرکت میلیون‌ها انسان جامعه در حول یک مطالبه – مطالبه‌ی اقتصادی – کلید خورد و تا سطح یک «نه» پرشکوه در برابر تبعیض و تعصب در نظام سیاسی کشور بالا رفت. اگر قیام تبسم واکنش منفعلانه‌ای بود در برابر یک ظلم، بیدادگری و عمل وحشیانه که ظرف چند روز محدود فروکش کرد و خاموش شد، جنبش روشنایی حرکت فعالی بود که میلیون‌ها انسان با آگاهی و اراده‌ی فردی خود در آن سهم گرفته و برای رسیدن به اهداف آن بیش از سه سال آزگار، از زندگی و سرمایه و جان و وقت و انرژی و اعتبار و نفوذ خود مایه گذاشتند و با جدیت و استواری مشارکت کردند.

جنبش روشنایی تمثالی از جرأت و جسارت و ایستادگی در جامعه بود؛ جرأت فهمیدن، تحول کردن، گام به پیش گذاشتن، از تابوهای ذهنی عبور کردن، بر ترس، دلهره و وسوسه‌ها غلبه کردن، مخاطبی در سطح جهانی جست‌وجو کردن، مرزهای کوچک قومی، محلی، زبانی و گروهی را درنوردیدن، باورها و سنت‌های مذهبی و سنتی را پشت سر گذاشتن، الگوهای رفتار مدنی را تجربه کردن، چشم در چشم قدرت‌مندان سیاسی خیره شدن، بت‌ها و بت‌واره‌های ذهنی و عینی را شکستن، سر و ته نخبگان و مدعیان نخبگی جامعه را اندازه کردن و وزن و اعتبار همه را روی ترازو کشیدن، اصلیت‌ها را از نقاب بیرون آوردن، ظرفیت‌ها را بر آفتاب کردن، … همه و همه از اثرات جنبش روشنایی بود.

جنبش روشنایی وزن بزرگ و سنگینی از جامعه و تاریخ و باورهای آن را از زمین بلند کرد. در بلند کردن این وزن، میلیون‌ها دست سهم گرفتند. جنبش روشنایی توان و ظرفیتی را در جامعه نشان می‌داد که رویای یک نسل را از زیر سقف‌های کوچک و بسته فراتر می‌برد. نسل جنبش روشنایی، نسلی بود که نگاه آن در قد و قامت رهبران کاریزماتیک و فرماندهان ارتشی بخیه نمی‌خورد. این نسل، نسل متفاوتی بود که به هیچ وجه نمی‌شد آن را با نسل‌های گذشته از یک جنس گرفت و با یک معیار سنجش کرد. کوتاهی در درک همین نکته، هم رهبران جنبش روشنایی را غافل‌گیر کرد و به زانو انداخت و هم اراکین حکومت و زمام‌داران سیاسی را که سیاست جدید را با باورها، سنت‌ها و الگوهای کهنه تمثیل می‌کردند.

سه سال و اندی بعد از آغاز حرکت جنبش روشنایی، نه تنها افق فراروی جامعه و نسل‌های آن فراخ‌تر نشده است؛ بلکه میدان عمل سیاسی آن نیز از پستی بلندی‌های فراوانی که داشت، پاک‌تر شده و اجساد ده‌ها تن از مدعیان ورود به این میدان، آهسته آهسته به حاشیه‌های بیرون از میدان انتقال می‌یابند تا جا برای مبارزانِ جدید، با ظرفیت و توان‌مندی و مهارت‌های متفاوت باز شود.

جنبش روشنایی، جنبشی غرورانگیز بود. صدای نفس‌زدن‌های میلیون‌ها فرد که در بلندکردن داعیه و شکل‌دادن رویای جنبش روشنایی سهم گرفتند، هم‌چنان شنیده می‌شود. این صدا، صدای خستگی از برداشتن یک وزن بلند و سنگین است. پس از اندکی این صدا نیز آرام می‌شود؛ اما انرژی و نیرویی که پس از آرام شدن این صدا در اندام جامعه و نسل‌های آن به حرکت خواهد افتاد، دقیقا از همان نقطه شروع می‌شود. جامعه آبستن این حرکت جدید است.