من رؤیایی دارم

عزیز رویش
من رؤیایی دارم

قسمت دوازدهم

در سال ۱۹۶۳ مارتین لوتركینگ، با راه‌انداختن بزرگ‌ترین تظاهرات در تاریخ امریكا، سخنرانی مشهوری را ایراد كرد كه تحت عنوانِ «من رویایی دارم»، جامعه‌ی امریكایی را مخاطب خویش می‌ساخت. بیش از دو صد و پنجاه هزار انسان سیاه و سفید از سراسر امریكا برای اشتراك در این تظاهرات و شنیدن سخنرانی مارتین لوتركینگ به واشنگتن آمدند و در روبه‌روی بنای یادبود ابراهام لینكلن اجتماع كردند.
مارتین لوتركینگ از مشی مبارزه‌ی عدم خشونت گاندی پیروی می‌كرد. او خواست خود را برحق می‌دانست و به پیروزی آن ایمان داشت. با مبارزات او و همكاران او بود كه فشار افزایش یافت و بالاخره مجلس نمایندگان با استفاده از قدرتی كه به موجب تعدیل چهاردهمِ قانون اساسی یافته بود، تبعیض نژادی را از بین برد و در سال ۱۹۶۴ حق شهروندی برای سیاه‌پوستان امریكا نیز تأمین شد. این قانون به امضای جانسن رسید و اعلام شد كه هر ایالتی كه تبعیض را اعمال كند، عمل آن مغایر قانون فدرال دانسته شده و هیچ‌گونه كمكی از حكومت فدرال دریافت نخواهد كرد.
در سال ۱۹۶۵ لایحه‌ای به تصویب رسید كه طی آن هر شهروند امریكایی بدون تبعیض و امتیاز صاحب حق رأی شمرده شد. در سال ۱۹۶۸ حكم شد كه هر فرد می‌تواند ملكیت خود را به دلخواه خود خرید و فروش كند.
عدالت در معیشت تأمین می‌شود نه در سیاست
سیاه‌پوستان امریكا هنوز هم از آن‌چه به عنوان نظام تبعیضی امریكایی در حوزه‌ی معیشت و برخورداری‌های مادی عنوان می‌كنند، گلایه دارند. در كارولینای شمالی، با یكی از مدیران شهرداری كه از نژاد سیاه بود، صحبت داشتیم. وی سخنان جالبی داشت. او نیز از مارتین لوتركینگ یاد كرد و او را شایسته‌ی احترام قلبی برای هر فرد امریكایی لقب داد. وقتی از او در مورد تساوی و تعادل میان سیاه و سفید در نظام سیاسی‌ ـ اجتماعی امریكا پرسیده شد، گفت:«در امریكا دیگر تبعیض نژادی وجود ندارد؛ اما این نبودنِ تبعیض به معنای بودنِ عدالت نیست. جامعه‌ی متعادل تنها جامعه‌ای نیست كه آدم‌های آن خوب بیندیشند و عادلانه قضاوت كنند. جامعه‌ی متعادل جامعه‌ای است كه در آن هر فرد به طور عادلانه به همه‌ی امكانات و سهولت‌های زندگی دسترسی داشته باشد.»
او تأكید داشت كه نظام زندگی اجتماعی بر بنیاد اقتصاد و معیشت تعادل می‌یابد نه بر بنیاد سیاست:
«عدالت در معیشت تأمین می‌شود نه در سیاست.»
این نكته خیلی جالب بود. او گفت كه:«حالا سیاست امریكا حضور گرمی از سیاه‌پوستان و سایر اقلیت‌های ساكن در كشور را تمثیل می‌كند؛ اما شما عملا می‌بینید كه سطح برخورداری سفیدپوستان را نمی‌شود با دیگران یكی حساب كرد.»
تا كنون سیاست و پول عملا از امتیاز سفیدپوستان به شمار می‌رود. در تجارت و سیاستِ امریكا هنوز رده‌ی اول را سفیدپوستان دارند. در این كشور سیاست و پول با هم چون دو برادر دوقُلو حركت می‌كنند. پالیسی خارجی، روابط خارجی، مسایل دفاعی، تجارت بین‌المللی و امور دیگری از همین قبیل همه به حكومت فدرال تعلق دارد. پول ملی توسط حكومت فدرال چاپ می‌شود. مالیه‌ای كه از واردات و صادرات نصیب امریكا می‌شود، به حكومت فدرال تعلق دارد. حكومت فدرال، البته با توافق سنا، می‌تواند برای ایالت‌ها پول و بودجه‌ی اضافی تخصیص دهد؛ اما این حكومت به طور اكثریت قاطع توسط سفیدپوستان می‌چرخد:
«آن‌ها پول دارند و پول در این كشور سیاست را رهبری می‌كنند. كسی نمی‌تواند با سرمایه‌های كوچك داخل رقابت‌ انتخاباتی با كسانی شود كه روی فرش پول گام می‌گذارند.»
این توجیه یكی از امریكایی‌های چینایی‌تبار بود كه پس از انقلاب چین به این كشور پناه آورده بود. سیاست‌مداران امریكایی اغلبا از زمین‌داران و یا كارخانه‌داران خیلی بزرگ نیز استند؛ اما خیلی از مردم اعتقاد دارند كه دموکراسی اصولی دارد كه در جریان زمان این تعادل را به نفع اكثریت جامعه‌ی امریكایی رهبری خواهد كرد.
دموکراسی، توازن میان رأی و پول
می‌گویند در نظام دموکراسی برای قدرت واقعی دو مرجع وجود دارد: رأی مردم و پول سرمایه‌داران. این دوگانگی مرجع قدرت، برای رفع فاصله‌ی طبقاتی در جامعه نیز نقش مهمی ایفا می‌كند. تنها كسی می‌تواند خود را داخل مبارزات انتخاباتی کند كه به اندازه‌ی كافی پول داشته باشد؛ اما پول وقتی مصرف می‌شود، باید در اخذ رأی نیز تأثیر بگذارد. كاندیداهای انتخابات چاره‌‌ای ندارند جز این كه برای جلب رضایت و رأی مردم، برنامه‌هایی به نفع مردم روی دست گیرند. این ناگزیری سیاست‌مداران پول‌دار، پول را به طور طبیعی به سوی مردم جریان می‌دهد. سرمایه‌داران می‌دانند كه سیاست و سرمایه با همدیگر به شكل همزاد عمل می‌كنند. سیاست بدون سرمایه كنترل نمی‌شود و سرمایه بدون سیاست پشتوانه ندارد؛ بنا بر این، هر سرمایه‌دار تلاش می‌كند كه به نحوی در اداره و كنترل سیاست دخیل شود. برای این هدف، راهی جز انتخابات و اخذ رأی مردم وجود ندارد و سرمایه‌دار وقتی بخواهد از این راه به دهلیز سیاست داخل شود، باید پول مصرف كند و رضایت اكثریت رأی‌دهندگان را به سوی خود جلب کند. یكی از امریكایی‌ها معتقد بود كه در نظام دموکراسی، برنده‌ی واقعی مردم است؛ چون مردم همیشه فرصت دارند كه رأی خویش را به بهای گران‌تری به فروش برسانند و در ازای آن رفاهیت و مسرت لازم خویش را به دست آرند.
مایکل بس، در وزارت خارجه کار می‌کرد؛ حدود ۳۵ سال سن داشت و در برخی از ملاقات‌ها با ما همراه می‌شد. روزی با تجربه‌ی جدید دموکراسی در افغانستان گفت:«شما در آغاز راهید. هنوز باید مفاهیم دموکراسی را در کشور تان جا بیندازید. سطح سواد و فرهنگ عمومی جامعه اولین خشت در بنای دموکراسی است. دموکراسی اولیه‌ی امریکا، تنها دموکراسی نخبگانی بود که پدران بنیان‌گذار این کشور محسوب می‌شوند. عامه‌ی مردم، در یک کتله‌بندی وسیع، برده‌داران و قاچاق‌بران و توده‌هایی بودند که هم و غم شان تنها یک لقمه نان یا یک سرپناه برای شب بود.»
او برای من که از کار آموزشی و مکتب معرفت یاد کردم، گفت:«دموکراسی از همین جا شروع می‌شود. دموکراسی از کلاس درس و کتاب و ذهن شروع می‌شود. در سرک و خیابان، تنها شارلتان‌ها و کلاه‌گذاران از دموکراسی می‌گویند. آن‌ها مفهوم دموکراسی را در حد منافع شخصی خود می‌دانند و در همان حد تفسیر می‌کنند. ما در فرهنگ خود این گروه را موبوکرات می‌گوییم نه دموکرات. برای آن‌ها دموکراسی تنها پوشه‌ای از کلمات است که برای فریب و مسحور کردن مردم و جلب رأی شان در رقابت قدرت بر زبان می‌رانند. اگر دموکراسی با مکتب و دانشگاه و صنف درسی نجات نیابد، هیچ دردی را دوا نمی‌کند.»