قسمت هشتم
ماروین ریس، شاید از جالبترین و جذابترین چهرههایی باشد که امسال در برنامهی ورلدفیلوز اشتراک دارد. جنبههای مختلف شخصیت و دیدگاه او را جمعه بیستم اگست برابر با ۲۹ اسد در جریان ارائهی دیدگاهها و کارنامههایش درک کردم. او، از مادرِ بریتانیایی اهل ولز و پدرِ جاماییکایی در شهر بریستول انگلستان به دنیا آمده است. بریستول، از سالهای ۱۵۰۰ میلادی یکی از مراکزی بوده است که تجارت برده را از افریقا تا امریکای لاتین و بعد هم امریکای شمالی اداره میکرد. بخش اعظم ثروت این شهر به تجارت برده و تجارت کوکایین اختصاص داشته است. حالا این شهر دیگر بردهای در خود ندارد و تلاش میکند چهرهای از یک شهر مدرن و مدنی داشته باشد که همهی انسانها از هر قوم و تبار و فرهنگی بتوانند خود را عضو متساویالحقوق آن حساب کنند و از هیچ گونه تبعیض و تعصبی رنج نبرند. آیا در زیر پوست شهر بریستول این حقیقت را میتوان پیدا کرد؟ ماروین ریس یکی از کسانی است که به کشف و برملاساختن این راز تلاش دارد.
ماروین خیلی باسواد، بسیار جسور، فوقالعاده صریحاللهجه، و نهایت خوشزبان و طنزگوی است. در جریان سخنان او، شاید بیشتر از سخنان هر کسی دیگر، همراهان ورلدفیلوز خندیده باشند. میان شوخی و جدیت او فاصلهی اندکی بود. به سادگی میتوانست از یک سخن عمیقا دردناک و متأثرکننده به یک نقطهی مضحک و خندهدار خیز بزند و بدون از دست دادن فرصت، دوباره به جایگاه نخستین برگشت کند و حرفش را از همان نقطهای شروع کند که ختم کرده بود.
او، یک ورزشکار است. از جوانی رفته است مشتزنی یاد بگیرد. پرسیدم: این بخشی از ضرورتی بود که به عنوان یک سیاهپوست باید به آن میرسید؟ گفت: بلی. وقتی قدرت دفاعی فیزیکی نداشته باشی، زندگی در انگلستان هنوز هم یک ریسک است. به خصوص وقتی خواسته باشی به مکتب بروی و یا از محلاتی عبور کنی که در آن، هر لحظه کسانی هستند که بر تو حمله خواهند کرد. زورگویی چهرهی اصلی کوچههای انگلستان است.
مشتزنی جدیت عجیبی به ماروین بخشیده است. او در سخنان خود نیز حالت تهاجمی دارد. حس میکنی با رقص مداوم پا دارد نقطههایی را در حریف پیدا میکند که باید اولین و مرگبارترین ضربات را نثارش کند. با کلمات و اداهای خود میرقصد و یقین دارم که در برنامهی هفتگی رادیو بیبیسی که مدتی را ادارهکنندهی یکی از پرطرفدارترین مباحث بوده است، از این هنر خود کمال بهره را برده است. او، اکنون تلاش دارد تا تفاوتهای اتنیکی را در انگلستان نشانه بگیرد و برای رفع آنها، راه حل پیدا کند. این تلاش او گروه کثیری از شهروندان انگلستان را در کنار او گرد آورده و ماروین امیدوار است که بتواند گرههایی را در این امر باز کند.
ماروین اعتراف کرد که زندگیاش با موفقیت سپری نشده است؛ اما او چالشهایی را در زندگی مواجه شده که همیشه با مقابله با آنها تلاش کرده است سرشت و ماهیت آنها را بازشناسی کند. او گفت: بزرگترین چالش زندگی من این بود که چگونه میتوانم، خون مادرِ انگلیسی و پدرِ جاماییکایی را در خود توازن بخشم. او گفت: مادرم به من از خون و حیات خود جان بخشیده بود. خانوادهی مادری من هیچکدام در حق من کوتاهی نکرده بودند. آنها بخش بزرگی از هستی و وجود من بودند. من از آنها بودم و در آنها معنای خودم را مییافتم. با این هم، وقتی بیرون از خانه میآمدم، همیشه با چهرهی یک سیاه به من نگاه میشد. پدرم در من نمای ظاهری بیشتری داشت. من در نگاه اول، سیاه دیده میشدم نه این که خونی از یک سفید نیز در من باشد. همیشه از خود میپرسیدم – یا همیشه از من میپرسیدند – که اگر سیاه و سفیدی در بازار گلاویز شوند، تو از کدام یک طرفداری میکنی؟ و من در میماندم که چه جواب بدهم. من مشتزنی را بلد بودم. مشت من باید به صورت مادرم میخورد یا پدرم را از پا در میآورد؟ این سوال را باید همیشه در ذهنم مرور میکردم.
ماروین ریس میگوید: زندگی با دو سؤال ساده شروع نشده و با دو پاسخ کوتاه پایان نمییابد. مشت زدن من به صورت یک سیاه یا یک سفید، پایان همه چیز نیست. این قصه همیشه دوام دارد. تونی بلیر و گوردن براون هم از سیاستمدارانی بودند که برای پاسخ به این سؤال بحثهای زیادی را برانگیختند؛ اما جوابی نگرفتند. بریتانیایی بودن یعنی چه؟ این سوال را هیچ کسی پاسخ گفته نمیتواند. کسان زیادی هستند که وقتی خسته شدند، میگویند: بیایید همه چیز را فراموش کنیم. بیایید از نو شروع کنیم. بیایید از آنجایی که استیم شروع کنیم. بیایید به گذشته برگشت نکنیم که همه چیز خرابتر میشود؛ اما من با خود میاندیشم که آیا میتوانم از این توصیه، راهی برای زندگی و دریافت پاسخ به سؤالهای بزرگ زندگی خود پیدا کنم؟
ماروین معتقد است که امکان ندارد با خیز زدن از تاریخ، انسان را تعریف کنیم. این سخن او مرا به دریای عمیقی که در پشت ظاهر مواج او جریان داشت رهنمایی کرد. او گفت: انسان ساختهی تاریخ خود است. من به پدرانی تعلق دارم که برده بوده اند و در بردگی فروخته شده اند. او گفت: ثروت بریستول، اکنون در دست من نیست، در دست کسانی است که شانس و افتخار شان بردهداری و تجارت برده بوده است. این برده من بودهام، پدران من بوده اند. ماروین ادامه داد: گفته میشود بیست و چهار میلیون برده از افریقا به صحرای کارائیب و امریکای جنوبی و شمالی انتقال یافته اند. ثروت بریستول، حاصل رنج و خون و نفسزدنهای این بیست و چهار میلیون برده است. اکنون این ثروت در اختیار من نیست، در اختیار فرزندان کسانی است که ثروت خود را از بردهداری و تجارت برده به میراث گذاشته اند. او گفت: چگونه میتوانیم از این تاریخ خیز بزنیم و به دنیایی بیاییم که میگویند همچون بهشت است و هیچ عیب و نقصی در آن نیست؟
ماروین از خاطراتی یاد کرد که به عنوان یک سیاهپوست در کوچهها و سرکهای بریستول شاهد بوده است. از او پرسیدم: به راستی در موقع تمرین مشتزنی و در موقعی که روی رینگ رفته و با حریف مقابله میکرد، چه حسی او را به تحرک میآورده است؟ گفت: این که من یک سیاهم و هر لحظه امکان دارد مشتی به صورتم بخورد و مرا خونآلود به زمین بیندازد. ماروین اعتراف کرد که مشتزنی اعتماد او را به او باز میگردانده و به او اطمینان میداده است که کسی توان نخواهد داشت به او آسیب برساند.
ماروین معتقد است که جامعهی انگلیسی هنوز هم از لحاظ اتنیکی شدیدا چندپارچه و شقهشقه است. او گفت: دیگران میخواهند همه چیز پوشیده بماند؛ اما این امکان ندارد. فاصلهی دارا و نادار هر روز بیشتر میشود. آنانی که دارند از هیچ چیزی نمیترسند؛ اما وقتی بحران اقتصادی وارد بازار میشود، من و امثال من باید از وحشت از خواب بپریم. او گفت: درد را میشود تسکین داد؛ اما برای کسی که درد کشیده است، نمیتوان گفت که درد را حس نکند. این مسخره است. او گفت: حالا کسی در انگلستان جرأت نمیکند سیاهپوستی را در ملأ عام تهدید کند، کسی جرأت نمیکند در پارلمان یا در مجلس اعیان بایستد و بگوید که این یا آن واحد اتنیکی را قبول ندارد؛ اما نبودن این نکته به معنای این نیست که در انگلستان تساوی نژادی وجود دارد و عدالت اجتماعی حاکم است.