تاریخ بشر، تاریخ جنگ هویت‌ها است

عزیز رویش
تاریخ بشر، تاریخ جنگ هویت‌ها است

درس‌های کرونمن، بیشتر به نظریاتی که آقای امین مألوف، نویسنده‌ی مشهور لبنانی در کتاب خود به نام « هویت»، از آن سخن می‌گوید اشاره داشت. این کتاب چند روز پیش‌تر به دست‌رس ما قرار داده شد تا برای آمادگی در کلاس آقای کرونمن، از دیدگاه‌های آقای مألوف نیز باخبر باشیم. امین مألوف، نویسنده‌ی لبنانی است که در سال ۱۹۴۸ در خانواده‌ای مسیحی در لبنان به دنیا آمده و پس از سال ۱۹۷۶ در فرانسه زندگی کرده است. او می‌گوید: «از همان زمانی که زادگاهش را برای زندگی در فرانسه ترک کرده، با این سؤال مواجه بوده است که او بیشتر یک لبنانی است یا فرانسوی؟» مألوف هویت خود را آمیزه‌ای از هر دو می‌داند؛ هم لبنانی و هم فرانسوی. به عقیده‌ی او هر پاسخی غیر از این، نوعی دروغ خواهد بود.
امین مألوف، پیوند خود با لبنان را از این منظر می‌بیند که در آن‌جا متولد شده و نخستین آشنایی‌های خود با زبان و آدم‌ها و جهان را از همان جا، گرفته و لذت‌های کودکی را در همان محیط، تجربه کرده است. او تا ۲۷ سالگی در لبنان بوده و بعد از آن، بقیه‌ی عمرش را در فرانسه زندگی کرده است. در این کشور، او آب و شراب نوشیده و هر لحظه سنگ‌هایش را لمس کرده و کتاب‌هایش را با زبان فرانسوی نوشته است. حالا چگونه می‌تواند از میان این دو تعلق، یکی را برگزیند و دیگری را دور اندازد؟
بحث ظریف هویت و خشونت آقای امین مألوف نیز از همین‌جا باز می‌شود. او نمی‌تواند بگوید که من نیمی لبنانی و نیمی فرانسوی ام. به عقیده‌ی او هویت فرد این‌گونه سهم‌بندی نمی‌شود. او می‌گوید که من چندین هویت را نگرفته ام که تا در خود آن‌ها را آمیخته باشم، من صرفاً یک هویت دارم که از اجزای مختلف تشکیل شده و این اجزا را نمی‌توانم در مقایسه با هم رده‌بندی کنم. او می‌گوید که هر فردی این‌چنین دارای هویت می‌شود؛ اما مألوف به این پاسخ ساده باقی نمی‌ماند. او باید به این سؤال نیز پاسخ دهد که وقتی به خود مراجعه می‌کند عمیق‌ترین پیوندهای او با کدام بخش از هویت‌های درهم‌آمیخته‌ی او نزدیک می‌شود. مألوف این سؤال را در ابتدا، عاری از هرگونه دقتی می‌دانست که حتا به آن فکر کند؛ اما رفته رفته متوجه می‌شود که در عقب این سؤال، رگه‌های دیگری از حقایقی نهفته است که انسان‌ها را به سوی خود جلب می‌کند. او می‌بیند که انسان‌ها در عالم واقع، با این سؤال به سادگی کنار نمی‌آیند که بگویند هویت واقعی آن‌ها از کدام تعلق شان بیشتر متأثر است.
بحث‌های مألوف، با سؤالی که چند روز پیش ماروین ریس، در مورد هویت آمیخته‌ی خود طرح کرده بود، ارتباط می‌یافت. ماروین ریس، از مادری اهل ولز و پدری جاماییکایی به دنیا آمده و عمرش را در انگلستان به سر برده است؛ اما وقتی او سخن می‌گوید سهمی را که مادرش در هویت او بر عهده داشته، اندک و ناچیز می‌یابد و همیشه خود را فرزند آن پدری می‌داند که به عنوان برده به انگلستان و جاهای دیگر انتقال یافته و خرید و فروش شده است. اکنون چهره‌ی سیاه متمایل به سفیدی ماروین ریس، او را در جامعه‌ی سیاه‌پوستان بیشتر قابل درک و پذیرش می‌سازد تا در جامعه‌ی سفیدپوستان. ماروین ریس، در بحث‌های آنتونی کرونمن نیز این سؤال خود را به میان کشید و گفت بحث هویت و این‌که تعلقات واقعی شما به کدام بخش از هویت تان برگشت می‌کند، در شرایط عادی و طبیعی معنای زیادی ندارد؛ اما وقتی پای محاسبات جدی‌تر در روابط و صف‌بندی‌های اجتماعی به میان می‌آید و وقتی امتیازات اجتماعی با همین معیارها، تقسیم‌بندی می‌شود شما ناگزیر می‌شوید که پیوند عمیق‌تر تان به یکی از هویت‌های پنهان تان را برجسته‌تر حس کنید.
آقای کرونمن، ظرافت دیدگاه آقای مألوف را نیز در پرورش همین نکته می‌بیند. او می‌گوید که بحث هویت در زمان ما، تنها به این خلاصه نمی‌شود که من یا تو یا کسی دیگر چه اسم داریم و چگونه خود را به هم‌دیگر معرفی می‌کنیم؛ بلکه فراتر از آن این نکته را نیز در بر می‌گیرد که ما از پایگاهی که هویت خود را با آن معرفی می‌کنیم چگونه به سراغ هم‌دیگر می‌رویم و انتظارات و توقعات ما از هم‌دیگر، چگونه شکل می‌گیرد. به عقیده‌ی کرونمن، پیچیدگی دریافت تعلق راستین در میان آمیزه‌ای از عناصر هویت‌بخش، انسان امروزی را بیشتر به درون خودش برگشت داده است و تمام قضاوت‌ها در همان دنیای پنهان درون او صورت می‌گیرد. او می‌گوید که انسان امروز در مواردی زیاد، دچار نوعی هراس از درون خود است و این مناقشه‌ی درونی او را از تعریف هویت واقعی‌اش باز می‌دارد و رابطه‌های کلان‌ترش با دیگران را خدشه‌دار می‌سازد.

یکی از بحث‌های جالبی که در همین رابطه پیش آمد، نقش ایدئولوژی‌ها در تعریف هویت انسان‌ها بود. ایدئولوژی‌ها، هیچ‌گاهی به هویت واحدی که از اجزای متکثر پدید آمده و قابل تجزیه نیست، تکیه نمی‌کنند. این امر با ذات ایدئولوژی که خواهان حرکت مشخص فرد است، منافات دارد. به همین علت است که ایدئولوژی‌ها، تنها یکی از عناصری را که در هویت فرد نقش دارند، برجسته می‌سازند و مجموعه‌ی تعلقات و پیوندهای دیگر فرد را با همان عنصر تعریف می‌کنند و معنا می‌بخشند. مثلا، در مارکسیسم پایگاه طبقاتی فرد برجسته می‌شود، در مذاهب تعلق مذهبی و پیوند انسان با خدا برجسته می‌شود، در فاشیسم، تعلق نژادی برجسته می‌شود و حالا هم هر چند در بیان تیوریک؛ کسان زیادی استند که زمان ما را زمان پایان ایدئولوژی قلم‌داد می‌کنند. در عمل، ایدئولوژی‌ها دایره‌ی بزرگ‌تر خود را از دست داده و در دایره‌های کوچک‌تر باز هم، همان نقشی را بازی می‌کنند که به شقه‌شدن انسان و محدودشدن او به یکی از عناصر هویت‌بخش منجر می‌شود. جنگ‌های اتنیکی و زبانی و ملی توجیهات عمده‌ی خود را از همین شبه‌ایدئولوژی‌های کوچک دریافت می‌کنند. او گفت: «ترسی که این شبه‌ایدئولوژی‌های کوچک در درون فرد ایجاد می‌کنند به گونه‌ای عمل می‌کند که گاهی افراد حتا نمی‌توانند چشم به چشم هم نگاه ‌کنند.»
آقای کرونمن، تاریخ بشر را تاریخ جنگ‌هایی می‌داند که انسان‌ها را به دلایل هویتی آن‌ها، از هم مجزا ساخته و به جان هم انداخته است. سؤال مهم این است که چگونه می‌توان از مرزهایی که هویت‌های ما به اطراف ما می‌کشند، عبور کرد و به دنیایی وارد شد که هویت آن‌ها تنها بیان همان فردیت مستقل آن‌ها، در کنار افراد دیگر باشد؟ افراد وقتی در یک گروه‌ بزرگ‌تر اجتماعی قرار می‌گیرند، باز با گروه‌های دیگر از پایگاه هویتی تعامل می‌کنند که معرف استقلال و دگربودن شان است. چگونه می‌توانیم این تعریف از هویت را به گونه‌ای پرورش دهیم و باز کنیم که به حل ریشه‌ای پاره‌ای از معضلات دشوار زمان خود نزدیک شویم؟
تروریسم و رادیکالیسم مذهبی، مشکل عمده‌ی زمان ماست. به عقیده‌ی آقای کرونمن، انسان برای عبور از تهدیدات رادیکالیسم مذهبی تنها بر تکنولوژی و برتری‌ قدرت نظامی تکیه نمی‌تواند. رشد تجارت و فراهم آوردن زمینه‌های رفاه همگانی نیز پاسخ مناسب نیست. اصلا ناممکن است که شما بتوانید بدون تغییر ذهنیت غالب در افراد، پروژه‌ای راه اندازید که بر اساس آن، افراد را مرفه سازید و بعد انتظار داشته باشید که همه از هویت‌های مورد علاقه‌ی خود، دست بکشند و در یک فضای صلح و آشتی باهمی زندگی کنند. او گفت: «کار مهم این است که ذهنیت افراد به طور ریشه‌ای و عمیق تغییر کند و تعریف انسان‌ها از هویت و تشخص آن‌ها، مبنایی تازه‌تر پیدا کند.» او می‌گوید: «از زمانی که جهان تکنولوژی و رشد صنعتی را تنها راه خوش‌بختی تلقی کرد، توجه به بخش‌های دیگر ضرورت انسان کاهش یافت. فلسفه و تفکر خلاق و تلاش برای معنابخشی جهان، حلقه‌های مفقوده‌ای شدند که در بازار تجارت و اقتصاد میدان مانور، خود را به طور وحشت‌ناکی کوچک یافتند.» آقای کرونمن، نظام آموزش و پرورش جهانی را مکان اصلی برای بازتعریف هویت انسان‌ها می‌داند.
در جریان بحث، آقای کرونمن، این سخن یکی از همراهان ورلدفیلوز را پذیرفت که در ظاهر ما احترام به انسان و حقوق بنیادی انسان را در زیربنای تمدن خود داریم؛ اما در واقع، انسانی که بتواند شقه‌های مختلف خود را در یک فضا و بستر قابل قبول برای همه، گرد آورد وجود ندارد. هویت انسان‌ها را نمی‌توان از یک مکان و یک پایگاه تعریف کرد و بعد به تمام نقاط جهان منتقل ساخت. هویت، بحث مهمی است که باید انسان‌ها آن را هم‌زمان با این سؤال در موقعیت‌های جداگانه‌ی خود تعریف کنند و برای آن، دید مشترک و راه‌کشا خلق کنند: «آیا حق داریم و آیا می‌توانیم برای بیان هویت خود، از سلاح خشونت استفاده کنیم؟ اگر این حق و این توان را نداریم، چگونه می‌توانیم هویت‌های مستقل و جداگانه‌ی خود را از یک عامل، برای افتراق و چندپارچگی به عاملی برای وفاق و نزدیکی تبدیل کنیم؟»