احترام به قانون، زیربنای اخلاق جامعه

عزیز رویش
احترام به قانون، زیربنای اخلاق جامعه

قسمت پانزدهم

تا کنون در مورد قانون‌گرا بودن امریکاییان مطالب فراوانی را از زبان شخصیت‌های معتبر افغانی و خارجی شنیده بودم. این بار فرصت‌های زیادی پیش آمد که توانستم نمونه‌های زیادی را شاهد شوم که این واقعیت را به شکل اعجاب‌انگیزی تصویر می‌نمودند.
امریکای پس از یازدهم سپتامبر و رشد تروریزم، قاعدتاً باید از حضور پولیس و نیروهای امنیتی شلوغ باشد، اما در واقع، در یک مقایسه‌ی نسبی، خیلی کمتر از هر جای دیگر می‌توان موجودی به نام پولیس و بازرسی‌های پولیسی را در این کشور سراغ نمود. امریکاییان برای نیروی پولیس خویش احترام فوق‌العاده‌ای قایل اند. پولیس در این کشور به معنای واقعی کلمه خدمت‌گار مردم و حافظ نظم و امنیت و مصوونیت مردم است. اما این نقش پولیس چگونه عملی می‌شود؟ نیک‌من، مرد پنجاه‌ساله‌ای که هم‌سفرم از لاس‌انجلس تا سان‌فراسیسکو بود، به این سوال پاسخ خوبی ارایه کرد:
«امنیت یعنی واقعاً احساس امنیت کردن. اگر پولیس با یونیفورم و قیافه‌ی گرفته و جدیش روی هر سرک و خیابان ایستاده باشد، این امنیت نیست. این خود نوعی نگرانی و وحشت خلق می‌کند. پولیس باید به گونه‌ای عمل کند که امنیت مردم به طور نامرئی و غیرمستقیم تأمین شود. پولیس نباید هر لحظه پیش روی مردم سبز شود. اما وقتی ضرورتی به دخالت پولیس بیفتد، نباید یک لحظه هم درنگ صورت گیرد. این را باید مردم با تجربه‌ی خویش دریافته باشند. امریکاییان پولیس خود را دوست دارند، چون پولیس در اینجا وظیفه‌اش را به خوبی انجام می‌دهد بدون اینکه این انجام وظیفه را هر لحظه به رُخ مردم بکشد.»
خودروهای پولیس به طور بلاوقفه در حال گشت و گذار اند. شبی در واشنگتن موتر پولیس را به خیال اینکه تاکسی است، دست دادیم. به سرعت نزدیک ما آمد، اما وقتی فهمید که ما او را با تاکسی عوضی گرفته و مزاحمت کرده ایم، فقط با طنزی گفت: «نشانه‌ی سر موتر را نمی‌بینید؟!»
نیمه‌های شب در واشنگتن و نیویورک شاهد کسانی بودم که به خاطر سرخ بودن چراغ ترافیکی در این سوی خط سفید موتر خویش را منتظر نگه داشته بودند، بدون اینکه حتا یک موتر از سرک مقابل عبور کند. در نیویورک حوالی یک و نیم شب شاهد دو شخصی شدم که در هوای سرد و منجمد کننده‌ی آن شهر، در این سوی خط ایستاده بودند و منتظر بودند که چراغ ترافیکی علامت حرکت پیاده را روشن سازد. آن شب نیز هیچ موتری در سوی مقابل جاده حرکت نداشت. صف‌های مردم در موقع خرید کالا، خوراک و غیره نیز جالب و تحسین‌انگیز بود.
زندگی و کنترل ماشینی نیز به نوبه‌ی خود بر تحکیم موقعیت قانون در امریکا تأثیر گذاشته است. اکثر مغازه‌های بزرگ توسط ماشین کنترل می‌شود. یکی از دوستان افغانی ام با نکته‌سنجی نغزی می‌گفت:
«در این مغازه‌ها کسی به صداقت و درستکاری شما شک نمی‌کند، اما اگر شیطان در پوست تان خانه کرد که چیزی را بدون اجازه بردارید و یا بدون پرداخت قیمت از مغازه خارج کنید، با آبروی تان بازی خواهند کرد.»
او می‌گفت که در اینجا نظام به گونه‌ای سازماندهی شده است که اگر هم شما خواسته باشید، بد باشید، مجال زیادی برای این بد بودن خویش نمی‌یابید. البته قانون‌شکنی و یا تخلف در برابر احکام قانون مجازات نقدی سنگینی را به همراه دارد. شما باید بکوشید که در همه حال با قانون و دساتیر قانونی با احتیاط و مواظبت رفتار کنید. با این‌ هم کم نیستند کسانی که همه روزه با شکستن یکی از موارد قانون در پارک کردن موتر خود، یا تیزرفتاری در جاده‌ها، یا نقض کردن قوانین ترافیکی و غیره موارد جیب‌های شان را خالی می‌کنند.
بحث قانون و قانون‌گرایی از مسایلی بود که عبید نجاتی، دانش‌جوی دوره‌ی ماستری در دانشگاه هاروارد در مورد آن به تفصیل سخن گفت. با اسم پدرش، داکتر عنایت‌الله نجاتی آشنایی داشتم. از چهره‌های معروف و سرشناس هزاره در کابل بود. خودم از نزدیک ندیده بودم. عبید نجاتی را یک تکه شرافت و بزرگی یافتم با استعداد و توان‌مندی تحسین‌برانگیزی که در کمتر افراد می‌دیدم.
از علم مدرن و شیوه‌های درس و تعلیم در امریکا و مخصوصاً از آن‌چه دانشگاه‌های معتبری مانند هاروارد عرضه می‌کنند، یک دنیا حرف داشت. از وجود او در نیویورک و دانشگاه هاروارد به کمک یکی از دوستانی که در لندن زندگی می‌کند، باخبر شدم. شماره‌ی تماسش را گرفتم و خودش با یک دوست دیگرش آمد و مرا به اتاق دانش‌جویی‌اش برد.
او که تمام درس‌های مهمش را از آمریکا آموخته بود، قانون امریکایی را مانند آیه‌های کتاب مقدس می‌دانست که هر امریکایی باید آن را رعایت کند و اگر رعایت نکند، گویی مرتکب گناهی شده است که کفاره‌اش را باید خودش پرداخت کند.
نجاتی گفت که قانون در روابط انسان‌ها ایجاد شده و حفاظت و رعایتش به زندگی و روابط انسان‌ها زیبایی و ثبات می‌بخشد. او گفت:«رابطه‌ی انسان‌ها مانند رابطه‌ی سنگ و چوب و دیگر اجزای طبیعت نیست که کسی بی‌مورد به دیگری مزاحمت نکند. در رابطه‌ی انسانی، هر کسی که دلش بخواهد به حریم دیگری تجاوز می‌کند و آرامش دیگری را به هم می‌زند. قانون این مزاحمت را رفع می‌کند. امریکا هزینه‌ی زیادی را برای ایجاد قانون‌های جدید و حفاظت از قانون و تطبیق قانون مصرف می‌کند. قانون‌گرایی و احترام به قانون زیربنای اخلاق جامعه‌ی امریکایی است.»
عبید نجاتی که دغدغه‌ی برگشت به افغانستان و کار در افغانستان را مانند خون در رگ‌هایش حس می‌کرد، با خوش‌بینی گفت که بعد از تمام کردن تحصیلاتش به افغانستان بر می‌گردد و کوشش می‌کند کاری را که از دستش بر می‌آید، در آن کشور انجام دهد:
«من در اینجا نباشم، هیچ خلایی پدید نمی‌آید. تنها پدر و مادر و یکی دو نفر از اعضای خانواده‌ام دل می‌اندازند. من اگر بیایم افغانستان، هر چه را در اینجا آموخته ام برای هم‌وطنانم هدیه می‌کنم. این عشق من است…»
عبید نجاتی در نیمه‌ی شب مرا در شهر قانون‌گرای نیویورک همراهی کرد تا دوباره به هوتل محل اقامتم برسم. در راه نکته‌ی دیگری را نیز گفت:«نیویورک شهر قانون است؛ اما شهر بزرگ‌ترین شارلتان‌ها و آدم‌خوارهای جهان نیز هست. اینجا وقتی آدم را می‌خورند، منتی دیگر هم رویش بار می‌کنند!»
… و بلند بلند خندید.