از توتاپ اسطوره‌سازی نکنیم!

عزیز رویش
از توتاپ اسطوره‌سازی نکنیم!

وقتی اولین بارقه‌های اعتراض مردم نمایان شد، برخی از افراد در صفحات اجتماعی هُشدارهایی به نشر رسانیده و بر استفاده از خرد و عقلانیت و محاسبات دقیق‌تر در مدیریت احساسات و خواسته‌های مردمی تأکید می‌کردند. سخیداد ‌هاتف، اسلم جوادی و اسد بودا در شمار این افراد بودند. بعدها الهام غرجی، حمزه واعظی و عباس فراسو نیز پست‌های متعددی نوشتند تا از زاویه‌های گوناگون بر پیچیدگی قضایای سیاسی ناخن بگذارند و جامعه و رهبران سیاسی آن را از بازی‌های احساساتی و عوام‌گرایانه برحذر دارند.

اسد بودا در یکی از اولین پست‌هایش در این سلسله ضرورت «جلوگیری از فرقه‌گرایی در جریان حرکت اعتراضی مردم» را مطرح کرد و نوشت که «فرقه‌اندیشی، مصداقِ بارزِ تاریک‌اندیشی و بر ضد روشنی است». وی در نوشته‌ی خود توضیح داد که:

«دو گروه فرقه‌اندیش، بی‌هوده می‌کوشند انقلابِ روشنی را از خط مردمی و برابری‌خواهی منحرف کنند. گروه اول کسانی اند که از وضعیت به‌وجودآمده سوء استفاده و به نفع خلیلی و محقق تبلیغ ‌می‌کنند. خلیلی و محقق اگر برای مردم کاری می‌کردند، باید پیش از بدل‌شدن به معضل سیاسی آن را حل می‌کردند. تبلیغ از خلیلی و محقق در وضعیتِ کنونی، واگرایی اجتماعی در پی دارد. از یک‌سو شکافِ مردم هزاره و غیر هزاره را برجسته می‌کند، از سویی دیگر فعال‌شدن شکاف‌های سیاسی در درون جامعه‌ی هزاره را در پی دارد. از بین‌بردن تاریکیِ سراسری، با بسیجِ مردمی سراسری ممکن است، نه با نشاندنِ نخبه‌ها روی شانه‌های مردم.

گروه دوم کسانی اند که با هر نوع حضورِ خلیلی و محقق مخالف ‌اند. خلیلی، محقق و هر رهبر هزاره و غیر هزاره‌ای، حق دارند برای تحقق بخشیدن این خواستِ برابری‌خواهانه مردم را همراهی کنند. هرچه مدافع انقلابِ روشنی در درون و بیرونِ دولت بیشتر شود، ضریبِ احتمال تحقق این خواست بیشتر می‌شود. فرافکنی مشکلات از سوی این گروه به محقق و خلیلی، سردرگمی ایجاد می‌کند. خلیلی و محقق دستِ کسی را نگرفته ‌اند. کارنامه‌ی خلیلی و محقق نمی‌تواند از نسل جوان سلبِ مسؤولیت کند. ما با یک بی‌عدالتی آشکار روبه‌رو استیم. اگر نوبتی هم باشد، این بار نوبتِ نسل جدید است که در دفاع از حق مردمی بایستند و در برابر زورگویی دولت کوتاه نیایند؛ مخصوصا از آن جهت که یک اجماع سراسری فراقومی در حال شکل‌گرفتن است.

هم از مبلغان خلیلی و محقق و هم از فرقه‌گرایانی که در این شرایط به جای چشم‌به‌چشم‌شدن با دولت زورگو و کشیدن حق از کام ستم‌گران، گناه را به گردن خلیلی و محقق می‌اندازند، خواهش می‌شود از فرقه‌اندیشی دست بردارند. راه گفت‌وگو با تمامی شهروندان کشور، اعم از رهبران سیاسی، کارمندان دولت، نماینده‌های انتخابی و گروه‌های فعال مدنی را باز بگذارند و برای شکل‌گیری یک حرکتِ مردمی و سراسری، علیه تاریکی و ستمگری، صادقانه تلاش کنند!»

اسد بودا در پستی دیگر به صراحت نوشت که از قضیه‌ی توتاپ اسطوره‌سازی نکنیم و گفت:

«کشیدن یک خط برق لطف حکومت نیست، حق مردم است. اسطوره‌سازیِ این حق ساده و پیش‌ پا افتاده نیز بحث را به بی‌راهه می‌کشاند. برخی از توتاپ اسطوره‌ی رهایی‌بخش ساخته اند. به گونه‌اي حرف می‌زنند که انگار فردای توتاپ دنیای تاریکِ مردم هزاره روشن خواهد شد. توتاپ، از همین اکنون اسطوره شده و به دانایی و بینایی ما صدمه زده است. برخوردهای این‌چنینی را در انتخابات نیز شاهد بودیم. ترجمه‌ی حق انسانی به اسطوره‌ی ‌رهایی‌بخش، مشکلی را حل نمی‌کند، روشن‌اندیشی و بینایی را از ما می‌گیرد. با یک خط برق در هیچ کجای دنیا عدالت برقرار نشده است. خواست‌ها باید فراتر از این و معطوف به ریشه‌کن کردن «تاریک‌اندیشی» در کلیت آن باشد.

موضوع صرفا خط برق نیست، نوعی تاریک‌اندیشی تاریخی است که تبعیض می‌زاید. خواست ما باید فراتر از یک خط برق باشد. زبانِ خود را نیز با یک خواست بزرگتر عیار کنیم. فرض کنید خط توتاپ از بامیان گذشت. آن زمان کشیدن برق در ساختار روستایی پراکنده چه می‌شود؟ مگر با آمدن برق در کابل، دشت برچی صاحب برق شده است؟ مگر خلیلی که در این روزها غوغای چاکرانش همه‌جا را پر کرده است، توانست به شهرک حاجی‌نبی برق بکشد؟ برق بدون سرک در هزاره‌جات چه دردی را دوا می‌کند؟ برق یک پروژه‌ی تازه است؛ ولی خیابان هزاره‌جات‌ – هرات، قربانی یک تاریک‌اندیشی تاریخی است. مسأله‌ی تذکره چه می‌شود؟ توزیع نامتوازن صدها پروژه‌ی دیگر چه خواهد شد؟ مبارزه با نابرابری و تاریک‌اندیشی باید با تمام ابعاد صورت گیرد. از اسطوره‌سازی خواست‌های سیاسی فقط دلالان و فرصت‌طلبان سود می‌برند.

اسطوره‌سازی حق ما را به حق نمی‌رساند، چشم ما را کور می‌کند. از انتخابات اسطوره‌ و دال رهایی‌بخش ساختیم. تصور می‌کردیم اگر در پارلمان نماینده داشته باشیم و اگر پای صندوق‌های رأی برویم، جهان ما گل و گل‌زار خواهد شد؛ ولی می‌بینیم که روزگار دشمنان انتخابات از ما بهتر است. ما به یک «انقلابِ روشنی» نیاز داریم که فردای توتاپ حرفی برای گفتن بماند. چنین ‌کاری مستلزم بلنداندیشی و جامع‌نگری است. همراه‌ساختن تمامی کسانی که قربانی تبعیض‌ اند. بحث‌های فرقه‌ای گردنِ خواست‌های تاریخی را می‌بُرد. فرقه‌ای‌سازی خواست‌ها بیش از آن ‌که تاریکی را از بین ببرد، آن را شدت و قوت می‌بخشد. خط قرمز ساختنِ یک لین برق، توهین به خواست‌های تاریخی است. دنیای مردم هزاره تاریکتر از آن است که با یک خط برق روشن شود. این خط برق باید کشیده شود؛ ولی خواست اصلی ما باید ریشه‌کن کردن تاریک‌اندیشی باشد که تمامی مردم کشور، به‌نحوی قربانی آن استند.»

آنچه در فضای سیاسی جامعه اتفاق افتاده بود، نمایشی بود از تراکم قدرت در حول یک مطالبه‌ی انسجام‌دهنده که تقریبا هیچ کسی خود را در آن بیگانه احساس نمی‌کرد. حرف از «برق» گذشته بود. «فرق» بر همه‌ی ذهن‌ها نهیب می‌زد. «تبعیض» و «تحقیر» روان عمومی را آزار می‌داد و نجات از این گردونه به آرمان بلند و آیدیال حرکت‌آفرین اجتماعی تبدیل شده بود. در جلسات عمومی مسجد باقرالعلوم، سید حسین انوری، محمد اکبری و پیروان شیخ آصف محسنی به همان اندازه پرشور اشتراک می‌کردند که فعالان مدنی و دانش‌جویان و کسبه‌کاران و متنفذان اجتماعی. ملاها در کنار استادان دانشگاه، رهبران سیاسی در کنار اصحاب رسانه، جوانان در کنار بزرگ‌سالان حضور می‌یافتند. با وجود آن که مسجد باقرالعلوم از لحاظ جغرافیایی در موقعیتی نامساعد و دورافتاده از مرکز شهر قرار داشت، ازدحام جمعیت در آن مانند مراسم‌ عزاداری و فاتحه‌خوانی بود که گویا همه خود را ملزم می‌دیدند به آن سر بزنند.

تریبون مسجد به صورت عام در اختیار همه بود. کسی برای کسِ دیگر خط و نشان نمی‌کشید تا حرف خاصی را بگوید یا حرف خاصی را نگوید. در یکی از روزها وقتی استاد شفق بهسودی سخن گفت و در آن از امام سجاد، امام چهارم شیعیان حرف‌هایی گفت و مردم را به یاد کربلا و عاشورا تذکرهایی داد، گل‌احمد شهنوازی که از اعضای شورای عالی مردمی و یکی از پرشورترین فعالان جنبش روشنایی بود، بلافاصله بعد از او پشت تریبون رفت و با لهجه و لحن خاصی بر او تاخت و گفت که «بس است. مردم را دیگر با مظلومیت و تسلیمی و گریه و ماتم خو ندهید. اگر یاد می‌کنید چرا از امام‌حسین و علی‌اکبر و عباس یاد نمی‌کنید که قیام و ایستادگی کرد که از آن بچه‌ی مظلوم و بی‌چاره‌ی دیگرش یاد می‌کنید که غیر از گریه و زاری کاری نداشت؟»

این سخن بار تند و زننده‌ای داشت؛ اما در جو و فضای حاکم بر مسجد باقرالعلوم، کسی مچ شهنوازی را نگرفت و جلو حرف او نایستاد. چه بسا که افکار عمومی در آن محیط پرالتهاب، منطق و سخن شهنوازی را خیلی بیشتر از منطق و سخن شفق اعتبار می‌داد. گویا جنبش روشنایی اولین رگه‌های تصفیه‌کننده‌ی ماهیت خود به مثابه‌ی یک حرکت اجتماعی جدید را با همین نشانه‌ها بروز می‌داد.

و اما، سخن محوری در تمام جلسات، با وجود هیجان و شلوغی که خلق شده بود، سخنی بود که معمولا در ختم محفل از زبان احمد بهزاد بیان می‌شد. به تعقیب او سخن دیگری که در محفل وزن و اعتباری بیشتر می‌گرفت، سخن اسدالله سعادتی بود که از پشتوانه‌ی خلیلی و حزب وحدت در جای‌گاه می‌رفت؛ اما درست به دلیل همین انتساب، هیچ‌گاهی سخن او به عنوان سخن مستقل خودش اعتبار نمی‌گرفت و به اندازه‌ی سخن بهزاد مخاطب مستقل پیدا نمی‌کرد.

وقتی در عصر یک‌شنبه، بیست‌ویکم ثور، خلیلی و محقق با سایر رهبران احزاب و وکیلان به طور دسته‌جمعی در صف روبه‌روی جمعیت بر دیوار مسجد تکیه زدند، وزن جلسات باقرالعلوم بیش از پیش سنگین شد. در ردیفی که ایجاد شده بود، تقریبا جای هیچ کسی از هیچ جناح سیاسی یا طیف فکری در میان نخبگان طراز اول جامعه خالی نبود. در این جلسه خلیلی به مردم تعهد سپرد که از تمام تصامیم و فیصله‌های شورای عالی مردمی پیروی می‌کند و اگر این شورا بگوید در خانه بنشیند یا از خانه بیرون شود، موضع بگیرد یا سکوت کند، گویا دست‌بسته و مانند یک عسکر اطاعت می‌کند. این چک سفید امضا کردنِ خلیلی، نادرترین عملی بود که در زندگی سیاسی او دیده می‌شد. هیچ کسی در مسجد و ماحول اطراف آن به هدف و نیت‌های پنهان خلیلی در عقب این چک سفید امضا کردن درنگ نمی‌کرد و برعکس، آن را نشانه‌ی یک تحول عمیق و بزرگ در سطح رشد مدنی و فرهنگی جامعه می‌دانست. محقق نیز به همین گونه با او در گردن خم کردن و تواضع در برابر موجی که به راه افتاده بود، رقابت می‌کرد و در نتیجه، نفتی که لحظه به لحظه آتش هیجان و قدرت تراکم‌یافته‌ی مردمی را مشتعل می‌کرد، خیلی بیشتر از آن بود که حرف و حدیث بودا و‌هاتف و چند فرد دیگر بر آن تأثیری بگذارد یا حتا مورد درنگ و توجهی قرار گیرد.

خادم‌حسین کریمی که خود در مرکز این التهاب مردمی می‌نشست و به عنوان یکی از فعال‌ترین و پرشورترین اعضای جوان شورای عالی مردمی آخر خط را به تصامیمی وصل می‌دید که در مجمع شورای عالی مردمی به تصویب می‌رسید، بخش جالبی از روایت خود در «کوچه‌بازاری‌ها» را به توصیف این فضا در مسجد باقرالعلوم و دیگر ولایت‌ها و سراسر جهان اختصاص داده است. او می‌نویسد:

«غرب کابل به صورت خاص و مناطق هزاره‌نشین در دیگر ولایت‌ها و سراسر جهان به صورت کل، به بیشه‌ی آتشینی شبیه شده بود که سیاست‌مداران بر شعله‌های آن نفت می‌انداختند. در نخستین روزهای شکل‌گیری اعتراض، دغدغه‌ی اصلی همه‌ی اعضای شورای تصمیم‌گیری و دیگر سیاست‌مداران و فعالان سیاسی این بود که موتور اعتراض و بسیج مردم را روشن کنند، بلکه بتوانند اعتراضی را در برابر فیصله‌ی کابینه سازمان‌دهی کنند. در همان پنج روز اول، سرعت این التهاب نزدیک بود از کنترل خارج شود. یک هفته بعد، در غیبت تلاش‌های بازدارنده برای کنترل هیجان و انرژی اجتماعی، شتاب این التهاب چنان بالا گرفت که حتا کسانی که در خلق و سرسام‌آور کردن آن نقش داشتند، شهامت ایستادن در برابرش را نداشتند. هر کسی و گروهی که در برابرش قرار می‌گرفت، محکوم به پای‌مال شدن بود. در همین روزها، افراد انگشت‌شماری پرچم هشدارها و التفات به تعادل و خون‌سردی بلند کردند. آن‌ها مرتبا زیگنال خطر می‌فرستادند و بیم می‌دادند. با این حال، التهاب اجتماعی چنان شدید، گسترده و رو به افزایش بود که هر سخن و مطلب آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی به حاشیه می‌رفت.» (کوچه‌بازاری‌ها، چاپ اول، ص ۳۴۸)

به این ترتیب، توتاپ عملا از گود سیاست خارج شده بود و با مهارزدن به هرگونه درنگ و تأملی معطوف به خرد و سنجش، برقی به قدرت ۵۰۰ کیلوولت را در اندام جامعه وصل کرده بود. خلیلی از این خط به چیزی می‌دید که هیچ کسی به راز یا چند و چون آن پی نمی‌برد. من در همان روزها، از زبان ده‎ها تن از پیروان حزب وحدت می‌شنیدم که با افتخار و نوعی کریدیت دادن به خلیلی می‌گفتند که او «هیچ‌گاه در جایی نمی‌خوابد که زیر بسترش آب برود» یا «هیچ‌گاه بدون سنجش کاری نمی‌کند»… و اتفاقا درست می‌گفتند؛ هرچند در درک پیامدها و عواقب این موضع‌گیری و بازی پیچیده دچار خطا و کوتاه‌بینی بودند.

در همان حال که احمد بهزاد صرفا بر موج احساسات مردمی و صدای بلند شعار و تکبیر و کف‌زدن‌های مردم دل‌خوش می‌کرد، خلیلی دهان کیسه را باز کرده و از مجراهای گوناگون پول مصرف می‌کرد و هزینه‌های حرکت جنبش روشنایی را تأمین می‌کرد و هر جایی که نخی قرار داشت، آن را به سمتی هدایت می‌کرد که خلیلی در آن کارگاه قالین‌بافی نصب کرده بود و با مهارت و «خردمندی» نقش و نگارهای خود را بر آن می‌دوخت تا «اسطوره‌ی توتاپ» و «خط قرمز خلیلی» برای کسی به عنوان یک «واقعیت» در زمین افغانستان و جهان مورد توجه قرار نگیرد.