زني که تنها پوشش‌اش برقع بود

زهرا سیاس
زني که تنها پوشش‌اش برقع بود

خانه‌ی خاطره (نام مستعار)، توسط طالبان به آتش کشیده می‌شود و شوهرش نیز در محل دور‌افتاده‌ای در محاصره‌ی این گروه قرار می‌گیرد. خاطره برای این‌که از دست طالبان نجات پیدا کند با بدن برهنه، به گونه‌ای که تنها برقع رنگ و رو رفته‌اش را بر سر می‌اندازد، راه فرار را به پیش می‌گیرد. در این سفر اجباری، خاطره تنها نیست، بلکه چهار کودک خردسال، راکت‌انداز و کلاشینکوف شوهرش را نیز با خود دارد. برای این‌که برهنگی‌اش را بپوشاند، پیراهنی از خانم همسایه می‌گیرد و به سوی پنجشیر راه می افتد. راهی را در پیش می‌گیرد که چهار شب به درازا می‌کشد تا به مقصد برسد.
خاطره، تنها زنی نیست که با این سرنوشت روبه‌رو بوده است، بلکه زنان زیادی در شکردره سرنوشت هم‌سانی با او داشته‌اند.
پس از این که طالبان، خانه و کشت‌زار‌های مردم را در شکردره آتش می‌زند، هزاران باشنده‌ی این دره مجبور می‌شوند به پنجشیر، مزار و دیگر ولایت‌های کشور آواره شوند.
یادآوری آن روزهای تلخ، گلوی خاطره را می‌فشارد و ترس و اندوه روزهای گذشته در چشمانش مشاهده می‌شود. با گوشه‌ی چادر اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: «در گوشه‌ی یک کوهی در پنجشیر، شَوِ خوده همرا‌ی چهارتا اشتوک تیر کدیم. امی پیسه هم که داشتیم، برشان نان پیدا نمی‌شد که بخرم. یک تا بیسکویت چهار تا اشتوکم خوردن. به خاطری که امی اشتوک‌ها سیر شَوَن، خودم به دان نزدم».
خاطره‌ از توانمندشدن پسر بزرگش – که علی نام دارد – و این که در این سال‌ها برای خودش آدمی شده است، تعریف کرد و گفت: انگار با گذشت این همه سال، هیچ‌چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم طالبان، در دل مردم رعب و وحشت می‌اندازند؛ این وحشت را که با آمدن دوباره‌ی طالبان به شکردره شایع شده است، در چشم‌های پسر کوچک علی نیز می‌توان دید.
در هفته‌های گذشته، طالبان در اطراف شکردره جابه‌جا شده و بر منطقه‌ای به نام دره، حمله کردند و دست به خشونت زدند. خشونت طالبان در شکردره به دوره‌ی حاکمیت پنج‌ساله‌ی این گروه برمی‌گردد. در دهه‌ی هشتاد، این گروه باعث شد شمار زیادی از باشندگان این ولسوالی به کابل و دیگر ولایت‌ها آواره شوند. هرچند طالبان در آوان شکل‌گیری، با شعار امر به معروف و نهی از منکر و پیاده‌کردن حکومت خدا در روی زمین خدا، به میدان آمدند و از ولایت‌های جنوبی وارد کابل شدند؛ اما خودشان هیچ‌گونه پای‌بندی به این داعیه نداشتند. از این‌رو، هزاران زن در دوره‌ی طالبان مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتند، شلاق خوردند و به جرم ارتباط نامشروع سنگسار شدند. این در حالی بود که برخورد آنان با مردان چیز دیگری بود. در بسیاری موارد مردانی که رابطه‌ی نامشروع داشتند، شناسایی نمی‌شدند و طبعاً سنگسار نیز نمی‌شدند.
شوهر خاطره که در کنار خانمش نشسته بود، گفت: «در سال ۱۳۷۸، طالبان ۱۶۰۰ زن و دختر جوان ره همرای خودشان از راه جلال‌آباد می‌خواستن به پنجاب پاکستان ببرن که مردم جلال‌آباد نماند؛ ولی زیادی شانه که مردم خبر نداشتن، بردن».
خاطره که با نگاه بی‌جانش به دیوار خانه‌ خیره مانده بود، گفت: «طالبا که به افغانستان آمدن، می‌گفتن باید مردم مسلمان شوه، لیکن ۲۰ جلد قرآن ره د خانه خودم در دادن».
باری، زنانی که برای نجات جان‌شان از شکردره به پنجشیر فرار کرده بودند، برای این‌که از شر راکت‌های طالبان در امان بمانند، خود را به رودخانه می‌انداختند؛ رودخانه‌ای که تندی خشن آن ممکن بود هر لحظه به زندگی‌شان پایان دهد؛ اما زنان انتخاب دیگری جز پناه بردن به رودخانه نداشتند؛ انتخابی میان جبر و جبر.
خاطره، به قاب عکس‌هایی که از کشته‌شدگان خانواده‌اش روی دیوار نصب شده بود، خیره شد و گفت: هنگام فرار با سه کودکش راکتی به او اصابت کرد و دیدن آن صحنه خاطره را واداشت با عجله‌ی بیشتری فرار کند تا مبادا به سرنوشت او دچار شود.
خاطره در حالی که با پشت دست، اشک‌های خود را می‌سترد و بغضش او را امان نمی‌داد و اندوه غریبی در چهره‌اش نشسته بود، فضا را آن‌قدر برای همه سنگین کرده بود که حتا دخترش که پس از شکست طالبان به دنیا آمده بود و شاهد جنگ نبود، بی‌اختیار اشک می‌ریخت.
در دهه‌ی هشتاد زمانی که طالبان وارد شهر کابل و حومه‌های آن شدند، دست به چور و چپاول زدند و همه دارایی‌های مردم را زیر نام تحقق حکومت اسلامی، تصاحب کردند.
خشونت بی‌دلیل و بی‌پایان طالبان که حتا درختان و پرندگان خاطره را نیز سوختانده بودند، او را واداشت حفره‌ای در گوشه‌ای از خانه‌اش ایجاد کند و همه دارایی‌اش را – که دو هزار لک پیسه‌ی سابق بود – در آن گور کند. این پول تنها چیزی بود که پس از آتش‌زدن خانه‌ی خاطره برایش باقی مانده بود.
در نهایت، زنی که شدت اندوهش را می‌توان از چروک زیر چشم‌هایش فهمید، گفت: «به‌خاطر جنگ، چهارسال به پنجشیر آواره شدیم و یک‌سال هم در مزار».