مادری که جنازه‌ی پسرس را ندید

زهرا سیاس
مادری که جنازه‌ی پسرس را ندید

عین‌الله چندین سال پی‌هم با ‌طالبان در شماری از ولایت‌های ناامن در نبرد بود؛ اما برای این که کسی برای سرپرستی از خانواده اش نبود، دوباره به بدخشان برگشت و به زندگی روزانه اش ادامه داد.
در یکی از روزهای ماه رمضان سال گذشته؛ طالبان، عین‌الله را پس از مراسم خاک‌سپاری یک جنگ‌جوی طالب- که عین‌الله نیز در آن اشتراک داشت- با خود برده و پس از لت‌وکوب زیاد او را به خانه اش بر می‌گردانند. طالبان عین‌الله را به اتهام پنهان‌کردن قاتل این سرباز طالب که پسر کاکایش بود، دست‌گیر می‌کنند.
این در حالی است که عین‌الله هیچ میانه‌ای با این ماجرا نداشته و در آن روز حتا پسر کاکایش را که سرباز طالب را کشته، ندیده است.
مادر عین‌الله با نا‌امیدی‌ای که در چهره‌ اش نمایان است، از روزی گفت که پسرش را بی‌هوش پشت در حویلی، در حالی می‌بیند که خون از شیققه اش جاری است. ازکلماتی که «خدیجه- نام مستعار مادر عین‌الله-»، برای نفرین طالبان به کار می‌برد، می‌شد عمق درد او را درک کرد و از اشک‌هایش روشن بود که غم بزرگی، جانش را ذره ذره می‌خورد.
پس از دست‌گیری عین‌الله از سوی طالبان؛ خدیجه برای رهایی فرزندش به وردوج بدخشان می‌رود و از مولوی امان‌الدین-فرمانده‌ی محلی طالبان در بدخشان- می‌خواهد او را رها کند. سماجت‌های مادر عین‌الله، نه تنها که نمی‌تواند روی فرمانده‌ی طالبان اثری بگذارد، بلکه سماجت بیش‌تر او باعث می‌شود، طالبان با خشونت‌ بیش‌تر عین‌الله را زیر لت‌وکوب بگیرند. با این‌که امان‌الدین رابطه‌ی خویشاوندی نزدیکی با عین‌الله دارد؛ اما باز هم از هیچ نوع خشونت در حق او کوتاهی نمی‌کند. جنگ‌جویان طالب به دستور امان‌الدین، با «امبر» ناخن‌های او را می‌کشند و گوشت‌هایش را از بدنش جدا می‌کنند.
عین‌الله در حالی که زیر شکنجه‌ی طالبان آرزوی مرگ می‌کرد؛ طالبان با بی‌رحمی‌ای که ویژه‌ی خود شان است، تا آخرین نفسی که بیرون می‌دهد، با امبر تکه‌هایی از بدن او را کنده و گاهی هم زیر قنداق تفنگ ‌می‌گیرند. حالا خانواده‌ی عین‌الله با داغی که در سینه دارند، غم بی‌نانی را نیز به دوش می‌کشند.
خانم عین‌الله این روزها را از پنج عصر تا ده شب منتو آماده می‌کند و صبح زود به دست برادر شوهرش، برای فروش به بازار روان می‌کند؛ راهی که برای فراهم کردن نیازهای خانواده انتخاب کرده اند.
پس از کشتن عین‌الله؛ طالبان، خواهرشوهر و برادرشوهر خدیجه را یکی پس از دیگری در چشمه‌ی پلر بدخشان به دستور مولوی امان‌الدین به رگبار می‌بندند.
طالبان پس از کشتن، آن‌ها را در قبرهایی کم‌عمق گور می‌کنند. پس از این‌که جسد‌ها می‌گندد، مردم محل بوی آن را ردیابی کرده و قبرها را پیدا می‌کنند. در چهار قبری که طالبان کنده بودند؛ تنها جسد عین‌الله را شسته و کفن کرده بودند؛ اما دیگر کشته‌شدگان را پس از مردن با حال خود شان خاک کرده بودند. این در حالی است که جسد عین‌الله را در ارخو، محل زندگی او دفن می‌کنند.
عین‌الله تنها عضو خانواده‌ی خدیجه نبود که از سوی طالبان کشته شد؛ بلکه خواهرشوهر، برادرشوهر و پسر خواهرشوهر او نیز، به اتهام پنهان‌کاری قاتل یکی از طالبان کشته شده اند؛ اتهامی که به قول خدیجه، دروغ محض بود. پس از کشتن عین‌الله، کاکا و عمه اش از سوی طالبان، چهار کودک از عین‌الله و سه کودک دیگر از کاکایش، از آغوش مهربان پدر و هفت کودک عمه‌ اش از آغوش مادر، برای همیشه محروم شدند.
خدیجه با صدایی لرزان گفت:« خدا ناترسا ده ماه رمضان امیرقم بی‌رحمی ر د حق بندای خدا کدن.» خواهر‌شوهر خدیجه که چند سال پیش ازدواج کرده بود پس از مرگ شوهر، سرنوشت پای او را دوباره به خانه‌ی خدیجه می‌کشاند و ناچار به بودن زیر یک سقف. این همه آدم که دور هم برای زندگی جمع شده اند یک وجه مشترک دارند، آن هم قربانی بودن است؛ قربانی جنگ نابرابر با طالبان.
با وارد شدن به خانه‌ی خدیجه، کودکان قدونیم‌قدی را می‌بینی که روزی چشم به راه آمدن پدر شان از این در بوده اند؛ اما دیگر پدری نیست که به این چشم‌انتظار هر روز‌ه‌ی شان پایان بدهد.
پسر بزرگ عین‌الله پنج سال دارد؛ او «هر چند‌شب‌ در میان» از خواب می‌پرد و از پدرش می‌پرسد؛ با مادربزرگش حرف می‌زدم که به دامنش چنگ زد و گفت:« جیه‌جان، آغام چه وخت میایه.»
چشمان سبز و موهای طلایی او آن‌قدر شبیه پدرش است که مادربزرگ او را به یاد پسرش انداخته و گفت:« وقتی بچه شه می‌بینم، خاطرم جم میشه که عین‌الله پیشم است؛ مگر جگرم می‌ریزه که بخش شان کاری کده نمی‌تانم.» روایت غم‌انگیز خدیجه و فرزندش تنها جنایتی نیست که طالبان مرتکب شده اند؛ در هر گوشه و کنار افغانستان قصه‌های بی‌شماری از جنایت‌های طالبان است که هر کدام به تنهایی، زندگی کودکانی را تلخ کرده و هم‌واره چشم به در، منتظر پدرانی گذاشتن شان که هرگز بر نمی‌گردند؛ قصه‌های تلخی که با شنیدنش هر چه شیرین کامی است، فراموش می‌شود.
یک‌سال پس از کشته‌شدن عین‌الله، «سپیده – نام مستعار خانم عین‌الله-» ناچار به ازواج با برادرشوهرش می‌شود؛ عرفی که از مدت‌ها به این‌سو بر زنان بیوه‌ی این سرزمین سایه انداخته است و گاهی راه فرار از آن را نیز بسته است.