نویسنده: حمیده انصاری/بخش دوم
همانطوری که پیش از این ذکر شد، نظام تفکر و دانش، با داشتن مهارت بهکارگیری آنها، منجر به توانایی میشود. بدون کارکرد دانشها و چگونگی استفاده از آن، نمیتوانیم به اهداف تعلیمی برسیم. به عقیدهی بسیاری از متفکران عرصهی تعلیم و تربیت، مهارت در کنار دانش هنری آمده و این معنا با کمک این مبنا تکمیل شده است. بنابراین، مهارت به نوعی از رویکردهای مختلف و روشهای متنوعی گفته میشود که به وسیلهی هنر بیان میشود و به مفهوم دانش معنا میبخشد.
البته بایستی این نکته نیز ذکر شود که هنر به معنایی که در قبل از دستهبندی هنرها (از دورهی رنسانس به بعد) آمده است، نسبت به زمانی که معنا و مفهوم هنر بنا به شاخصهایی که مکاتب هنری با دید تخصصیتری آن را بیان نمودهاند، مشکلات زیاد و بنیادهای را به وجود آورد. بسیاری از مفاهیم و قابلیتهای اساسی در زندگی وجود دارند که ذیل مفهوم گستردهي هنر تعریف میشوند، حال آنکه در دورهی معاصر، نمیتوان با آن دیدگاهِ گسترده پیش رفت. از اینرو، در حال حاضر با توجه به نیازهای امروزی بشر، تطبیق نظریهي کلی هنر کاری با ظرافتهای بسیار زیاد و امر سنگین و پر مسوولیتی است.
بنابراین، پرداختن به هنر در تعلیم و تربیت، به دلیل شامل بودن این مبحث در تمامی بخشهای زندگی، یک امر مهم، ضروری و قابل ملاحظه است. نقشی را که هنر در پرورش شخصیت افراد دارد، نباید نادیده گیریم؛ زیرا هنر با نیازهای عاطفی، بلندبردن قوهی تخیل، درک، تفکر و بیان، پرورش استعدادهای هنری، ارضای نیازهای روانی، ایجاد و تقویت حس خودپذیری، احترام به خود و دیگران و تقویت روحیهی همکاری و تعاون، ارتباط تنگاتنگی دارد و همسو با روند تعلیم و تربیت برای اهداف تعلیمی، پشتوانه و قوت محسوب میشود.
در این میان، هنرهای تصویری و تجسمی به لحاظ دانش بصری، ماندگارتر از هر چیز دیگری است که میتواند در حافظهی انسان نقش بندد. از اینرو، به کمک این نظریه میتوان جذابیتهای بصری و تجسمی را در متون درسی، در کنار درس هنر، مدنظر گرفت.
بدون شک، ایجاد یک فضای عاری از تکرار و ملالآور در روش تدریس، روابط شاگردان با همدیگر، رفتار معلم با شاگرد، محیط تعلیمی، متون درسی و تمام فعالیتهای مورد نظر با درج مباحث هنری امکانپذیر میشود. با آنکه امروزه معنای هنر با مفهوم کهن آن، تغییر کرده است؛ اما عجین بودن زندگی انسان با هنر، سبب شده تا قالبهای تعیین شده درهم شکسته شود و اصول کهن هنر به صورت ناخودآگاه در زندگی بشر رخنه کند. بروز این مفهوم در حد گستردهی آن، حتا در کل زندگی و به طور خاص در تمامی متون درسی نیز آمده است و شیوههای تدریس را نیز متأثر ساخته است.
نکتهی مهم دیگری که باید به آن اشاره شود، دیدگاه نادرستی است که در اثر مقایسهی علوم شناختی و هنرها با علوم انسانی به وجود آمده است. کارکرد علوم شناختی، مانند علوم تجربی و ریاضیات به دلیل تغییرات آنی و بالفعلی که در جهان پدیداری میتوانند اعمال کند، از توجه بیشتری نسبت به علوم انسانی و هنر برخوردار هستند؛ در حالیکه هنر، در همهی مضامین و اصول تربیتی دخیل است. اصلاً میتوان گفت: اصول تربیتی بی وجود هنر، نمیتواند مؤثریت لازم را داشته باشد و علوم شناختی نیز به وسیلهی هنر جذاب میشوند.
درک این نکته هم لازم و ضروری است که بانیان امر تعلیم و تربیت، در نظر داشته باشند که هنر به خودی خود و در بسیاری مواقع به صورت مستقیم، سبب تغییر نمیشود و نمیتوان هم از هنر چنین چیزی را انتظار داشت. شاید همین مغلق بودن مفهوم هنر و متنوع بودن کارکردهای هنری، موجب به انزوا رفتن آن شده باشد و برای بسیاری از مردم، حتا به یک موضوع و بحث فرعیای نه چندان ارزشمند تبدیل شده باشد؛ زیرا پیبردن به کارکردهای مختلف هنر، کار آسانی نیست.