تصور کنید به شما میگویند که فرد احساسیای استید. در این زمان، به چیزهایی فکر میکنید؟ چه احساسی نسبت به طرف مقابل تان پیدا میکنید؟ چه احساسی نسبت به خودتان پیدا میکنید؟ آیا از اینکه فرد احساسیای شناخته شده اید ناراحت استید؟ آیا از فردی که شما را آدم احساسی نامیده است، ناراحت استید؟ اگر چنین احساسی را نسبت به خودتان دارید، به احتمال زیاد احساسها در نگاه شما، چیزهایی نکوهشی و زشت استند که نباید ابراز شوند. اگر مدام این اظهارنظر را از طرف اطراف تان نیز دارید که لحن آنها شما را آزردهخاطر میکند و شما را به دلیل احساسی بودن تان جدی نمیگیرند، به احتمال زیاد شما در محیطی قرار دارید که اطرافیان شما نیز همین حس را نسبت به هیجانها و احساس دارند؛ یعنی احساسها از دیدگاه آنها نیز نکوهیده و زشت استند که نباید بروز پیدا کنند. در نتیجه، افرادی که در این محیط هستند، از آنجایی که نسبت به احساسهای خود، دید منطقی ندارند و در پذیرش احساسهای خود و اطرافیانش نیستند، ممکن است با احساسهایی مثل، شرم و احساس گناه، درگیر باشند؛ اما آیا واقعا احساسهای ما مسایل زشت و مذموم استند که باید سرکوب شان کنیم؟ آیا باید از اینکه احساس غم داشته باشیم، یا اینکه موضوعی ما را ناراحت کرده باشد، باید احساس شرم کنیم؟ آیا هنگامیکه آدمی، ما را ناراحت میکند و سبب میشود نسبت به او عصبانی باشیم، از اینکه خشم خود را بروز دهیم دچار احساس گناه شویم؟
امروزه با گسترش علم و تکنولوژی، انسانها دریافتند که احساسها دربرگیرندهی اطلاعات ارزشمندی استند که در کمتر از یک هزارم ثانیه در مغز ما پردازش میشوند. از آنجایی که سرعت پردازش اطلاعات در بحث احساسهای ما زیاد است و در کمتر از یک هزارم ثانیه انجام میشود، ما نمیتوانیم که نحوهی پردازش این اطلاعات را درک کنیم و ببینیم که چه اتفاقی در مغز ما رخ داده است و در حال تجربهی چه چیزی هستیم. خیلی از زمانها است که ممکن است حتا نتوانیم به درستی تشخیص دهیم که چه چیزی احساسهای ما را برانگیخته است. همهی اینها از کمبود اطلاعات و دانش ما نسبت به خودمان سرچشمه میگیرد؛ هنگامی که از سردردهای شدید رنج میبریم، یا زمانی که دردی را در بدن خود احساس میکنیم، پس از مراجعه به پزشک، پزشک به ما میگوید از نظر فیزیولوژی و بدنی شما مشکلی ندارید، در بدن شما مشکلی پیدا نکردیم و علت تشخیص داده نشد. یکی از علتهای مهم این بیماریها و بسیاری از بیماریها و دردهای مزمن دیگر که علت آن در سیستم بیولوژی بدن ما یافت نمیشود، احساسها و هیجانها استند. هنگامی که ما احساسهای خود را سرکوب میکنیم، آنها را مسایل زشت و مذموم در نظر میگیریم و اجازهی ابراز را به احساسهای خود و دیگران نمیدهیم، این هیجانها در ناخودآگاه ما باقی میماند. هنگامیکه در درازای زمان این اتفاق تکرار شود و هیجانهای ابراز نشدهی بیشتری در ناخودآگاه ما جای بگیرد، کم کم به سمت اختلالهای روانی و بیماریهای مزمن پیش میرویم.
باید بدانیم همانگونه که درد برای ما کمککننده است و به ما هشدار میدهد که جایی در بدن ما خوب کار نمیکند و لازم است که درمان شود، احساسها نیز در حکم هشدارهای روان ما استند که به ما میگویند مسألهای در روان و ناخودآگاه وجود دارد که نیاز به توجه دارد. در نتیجه، لازم است که هیجانها و احساسهای خود را به رسمیت بشناسیم، دربارهی احساسهای ما حرف بزنیم، آنها را نامگذاری کنیم، قواعد مناسبی را برای ابراز احساسهای ما پیدا کنیم و تلاش کنیم تا مهارت حل مسألهی خود را تقویت کنیم.