دومین بار است که الفت برای خانواده‌اش جسد می‌برد

صبح کابل
دومین بار است که الفت برای خانواده‌اش جسد می‌برد

نویسنده: داریوش احمدی

حمزه الفت، فارغ‌شده‌ی دانشکده‌ی علوم سیاسی یکی از دانشگاه‌های خصوصی در بلخ است. او پس از تجربه‌ی ۱۳ سال معلمی، تصمیم می‌گیرد به نیروهای خیزش مردمی در ولسوالی چهاربولک بلخ بپیوندد.
الفت که به مطالعه‌ی فلسفه‌ نیز گرایش دارد، از سر ماجراجویی هم که شده، می‌خواهد سختی‌های سرباز بودن را تجربه کند و ماهیت جنگ را با توجه به تجربه‌های واقعی سنگر درک کند.
جدا از این؛ الفت سال‌ها، در آرامشی که توسط سربازان امنیتی برای مردم، مهیا شده، درس خوانده بود. بنا بر این او می‌خواهد دَین خودش را در برابر وطن و نیروهای امنیتی ادا کند.
نخستین وظیفه‌ی او در پوسته‌ی «سبزی‌کار» واقع در چهاربولک بوده است. پوسته‌ی او و همکارانش که در نزدیکی‌های یک کندک‌ امنیتی و مرکز ولسوالی چهار‌بولک قرار دارد، از کلیدی‌ترین پوسته‌ها است و طالبان تلاش داشته‌اند آن‌را سقوط بدهند.
از ۱۵ عقرب تا ۱۵ قوس، طالبان هژده بار بر این پاسگاه امنیتی حمله می‌کنند و هر بار شکست می‌خورند. در تاریخ (۲۲‌ عقرب)، ساعت ۱۱ شب، پنجاه نفر از قطعه سرخ طالبان بر این پاسگاه هجوم می‌آورند.
در این هنگام، از اجرای وظیفه‌ی الفت تنها هفت روز می‌گذرد. شب تاریکی است و موقعیت طالبان قابل تشخیص نیست؛ اما آتشی که از میل تفنگ آن‌ها هنگام شلیک بیرون می‌شود، تا حدودی موقعیت دشمن را مشخص می‌کند. صدای کلاشینکوف‌ها نیز کمک می‌کرد که الفت و دوستانش فاصله‌ی دشمن و موقعیت‌ آن‌ها را حدس بزنند.
قطعه‌ی سرخ طالبان با اعتمادبه‌نفس و با استفاده از تاریکی شب، خود شان را نزدیک پاسگاه می‌رسانند. در ‌نزدیکی پاسگاه که می‌رسند از الفت و دوستانش می‌خواهند، تسلیم شوند.
الفت و هم‌سنگرانش تسلیم نمی‌شوند و با پرتاب بمب دستی و گلوله‌های بی‌شمار، آن‌ها را غافل‌گیر می‌کنند. در این رویارویی، ده تن از قطعه سرخ طالبان کشته و ده نفرشان زخمی می‌شوند.
الفت می‌گوید: «هرچند آمار رسمی از طرف حکومت کم‌ گفته شده بود؛ اما منابع اطلاعاتی ما گفتند که ۱۰ سرباز آن‌ها کشته و ۱۰ تن دیگر زخمی شده‌اند.»
سه شب بعد از حمله‌ی ۲۲ عقرب و شکست طالبان، دوباره بر این پاسگاه حمله می‌شود. این‌بار یکی از طالبان موفق می‌شود که یک بمب دستی به داخل پاسگاه بیندازد و الفت در اثر آن زخم بر می‌دارد. پس از ختم جنگ و عقب زدن طالبان، دوستان الفت او را جهت تداوی به مزار شریف انتقال می‌دهند. دوستان الفت به او می‌گویند که پس از تداوی، همان‌جا بماند و نیازمندی‌های هم‌سنگرانش را تأمین کند. پس از او، هفت سرباز در پاسگاه باقی می‌مانند؛ یکی پسر کاکای الفت و دیگری مامای او و پنج فرد دیگر که از دوستان نزدیک الفت استند. آن‌ها مسئولیت حفظ آن پاسگاه را از ۱۵ عقرب تا ۱۵ قوس به عهده دارند. پس از به ‌پایان رسیدن مأموریت، دوستان الفت با او تماس گرفته و از او می‌خواهند که برای شان موتری فرستاده و آن‌ها را به مزارشریف انتقال دهد.
آن‌ها به کمک نیروهای اردوی ملی خودشان را تا پاسگاه سه‌راهی چهاربولک رسانده و شب را آن‌جا می‌گذرانند. الفت تلاش دارد تا دوستانش را متقاعد کند که سفر یک‌جا نداشته باشند؛ اما بنا به اصرار دوستانش، یک موتر برای همه‌ی‌شان فرستاده می‌شود.

از ۱۵ عقرب تا ۱۵ قوس، طالبان هژده بار بر این پاسگاه امنیتی حمله می‌کنند و هر بار شکست می‌خورند. در تاریخ (۲۲‌ عقرب)، ساعت ۱۱ شب، پنجاه نفر از قطعه سرخ طالبان بر این پاسگاه هجوم می‌آورند. در این هنگام، از اجرای وظیفه‌ی الفت تنها هفت روز می‌گذرد. شب تاریکی است و موقعیت طالبان قابل تشخیص نیست؛ اما آتشی که از میل تفنگ آن‌ها هنگام شلیک بیرون می‌شود، تا حدودی موقعیت دشمن را مشخص می‌کند. صدای کلاشینکوف‌ها نیز کمک می‌کرد که الفت و دوستانش فاصله‌ی دشمن و موقعیت‌ آن‌ها را حدس بزنند.

موتر آن‌ها؛ سربازانی که در یک ماه، هژده بار طالبان را شکست داده بودند، بین قریه‌های عَلم‌خیل و سلیمان‌خیل به چنگ هراس‌افگنان طالب می‌افتد. الفت می‌گوید: ساعت ۱۲:۵ دقیقه، اسماعیل مامایم که سرگروه آن‌ هفت نفر بود، برایم زنگ زد و گفت: «ما را طالبان گرفته.»
پس از تماسی که الفت از مامایش دریافت می‌کند، دیگر هیچ چیز از آن‌ها شنیده نمی‌شود، جز خبرهای بد؛ خبرهایی مبنی بر تیرباران شدن هفت نفر دوستان اش؛ دوستانی که به شمول خودش به این باور بودند که وضعیت امنیتی خراب است؛ هر روز در هر جایی ممکن است حمله شود؛ ولی بهتر آن است که در سنگر بمیرند تا جایی دیگر.
الفت نه می‌تواند مرگ دوستانش را باور کند و نه می‌خواهد باور نکند؛ دوستانی که با آن‌ها در کافه‌ها نشسته و قصه کرده بود، در خانه با هم کتاب خوانده بودند، جاده‌های نزدیک روضه‌‌ی مزار شریف را باهم قدم زده و قصه کرده بودند. برای الفت، خبر مرگ دوستانش،‌ فروریزی زندگی گذشته‌اش بود. او با آن ‌که نمی‌خواست مرگ دوستانش را باور کند؛ اما خبرها حکایت از حقیقت تلخی داشتند؛ دوستان الفت، همگی کشته شده‌ بودند.
سرانجام ساعت ۱۲روز پنج‌شنبه (۲۰ عقرب)، عکس دوستان الفت به مبایلش فرستاده می‌شود که به شکل وحشتناکی‌ کشته شده بودند.
قصه‌ی الفت که به این‌‌جا می‌رسد؛ فکر می‌کنم، نمی‌تواند حرف بزند. اولین بار ساعت سه‌ونیم بعدازظهر زنگش زدم. بار اول برایم گفت، در میدان هوایی، مصروف هماهنگی برای انتقال اجساد دوستانش به ملک آبایی‌شان است.
با توافق خودش، بار دوم ساعت هشت‌ونیم شب تماس گرفتم. تماس ما مدت زیادی طول کشید؛ اما کم‌تر باهم حرف زدیم؛ چون لرزش و غمی که در صدای الفت حس می‌کردم، نمی‌گذاشت او به ‌راحتی صحبت کند.
الفت سال گذشته با جسد یکی از ماماهایش، به دایکندی رفته بود؛ اما امسال با جسد ماما و پسر کاکایش می‌رود. به گفته‌ی خودش شاید این سخت‌ترین و تلخ‌ترین تجربه‌ی زندگی‌اش باشد. او زمانی که از خاطره‌هایش صحبت می‌کند،‌ می‌گوید: «اکنون فکر می‌کنم، خاطره، یاد‌آور روزهای خوب گذشته ولی زجر اکنون است.»
از الفت در مورد اهداف و آینده‌اش می‌پرسم. او با جملات کوتاه و لحن جدی می‌گوید: «اگر از این غم نجات یابم،‌ فقط می‌خواهم انتقام بگیرم.» الفت، صلح با طالبان را نمی‌پذیرد. به نظر او پروسه‌ی صلح، پروسه‌ نیست؛ پروژه است. او می‌گوید: «صلحی که در قطر گپ‌هایش است، به ‌اندازه یک قطره خون یک سرباز ارزش ندارد.» به نظر الفت، اندیشه‌ی صلح‌خواهی در ذهن هیچ طالبی وجود ندارد و زمانی که طالبان از لحاظ ذهنی آماده‌ی پذیرش صلح نباشد، صلحی آمدنی نیست و طالبان پشت میز دوحه،‌ در دشت‌ها و کوه‌ها و در شهرها، با وحشت‌آفرینی به ‌دنبال اهداف شوم خودشان استند.
الفت که چندین تن از دوستانش را در نبرد با طالبان از دست داده است، حاضر نیست تحت هیچ شرایطی طالبان را ببخشد. به نظر او بهای خون بخشیدنی نیست؛ خون سزاوار عدالت است؛ اما از آن‌جایی که به نظر الفت طالبان به صلح و عدالت تمکین نمی‌کنند، باید از آن‌ها انتقام گرفته شود.