آرامگاهی برای گریستن

طاهره هدایتی
آرامگاهی برای گریستن

بیشتر وقت‌ها، هنگامی‌که صحبت از جنگ و نا‌امنی به میان می‌آید، از آمار کشته شدگان و زخمی‌ها پرسیده می‌شود؛ کسانی‌که جان سالم به‌در می‌برند و زنده می‌مانند و یا هم کسانی‌که از‌این معرکه تن به سلامت نمی‌توانند بکشند. زنده‌ها و مرده‌ها. در این میان ولی، دسته‌ی دیگری نیز هستند که نمی‌شود آن‌ها را در هیچ‌کدام از دو دسته‌ی بالا جای داد. کسانی‌که سال‌هاست نه از زنده بودن‌شان اطلاعی در دست است و نه از زنده نبودن‌شان.

فریده می‌گوید نزدیک به بیست سال از روزی که طالبان پدر رخسار، صمیمی‌ترین دوستش را با خود بردند می‌گذرد. یما، برادر رخسار است که از بدو تولد، با «سندروم داون» دست و پنجه نرم می‌کرد.

در زمان سلطه‌ی طالبان بر مزار شریف، یما پانزده سال داشت. فریده و رخسار دانشجوی سال سومِ رشته‌ی ادبیات بودند.

فریده می‌گوید همه چیز با پرتاب سنگی از طرف یما آغاز شد. سنگی که به صورت یک‌تن از اعضای طالبان برخورد کرد و باعث شد تا آن‌ها، یما را به صورت گروهی مورد لت و کوب شدید قرار دهند.

مصطفا خان، پدر یما، یکی از صاحب منصبان حکومتِ قبل از طالبان بود. او پس از شنیدن سر و صدا‌هایی که از کوچه به گوشش می‌رسید خانه را ترک کرده و با صحنه‌ی مورد لت و کوب واقع شدن پسرش، مواجه می‌شود. او با اعتراض به طالبان، از آن‌ها جویای ماجرا شده و به آن‌ها درباره‌ی بیماری پسرش می‌گوید. بحث و در‌گیری بین حاجی مصطفا و افراد وابسته به گروه طالبان بالا گرفته و یما را رها می‌کنند. آن‌ها با تکیه بر استدلالِ اگر پسرت نمی‌فهمد، تو می‌دانستی و نباید او را اجازه‌ی خروج از منزل می‌دادی با مصطفا خان در‌گیر شده و بعد از لت و کوب فراوان، او را با خود می‌برند.

رخسار و خانواده‌اش هنوز هم اطلاعی از پدرشان ندارند. بعد از گذشت چند‌ماه از آن اتفاق و به میان آمدن مشکلات مالی فراوان، فقر، رخسار را مجبور به ترک دانشگاه و ازدواج با اولین خواستگارش می‌کند.

فریده که نزدیک‌ترین دوست رخسار است و از ابتدا در جریان تمام مسایل مربوط به آنان بوده است می‌گوید که رخسار و خانواده‌اش هنوز هم منتظر شنیدن خبری از پدرشان استند. او می‌گوید که حتا یافتن مقبره‌ای که نشان دهد پدرشان آن‌جا آرام گرفته است، تسکینی است برای آتشِ بیست‌ساله‌ی دل‌شان.

گاهی پیش می‌آید که تمام خواسته‌ات از داشتن آدمی که عزیزِ جانت بوده و است، خلاصه می‌شود در آرامگاهی که بدانی متعلق به او است. قطعه‌ای از زمین که فقط به حرمت آن آدم، برایت با‌ارزش می‌شود. پناه‌گاهی برای دلتنگی‌هایت.