«به مادرم گفته بودم اگه طالب پشت مه بیایه، خوده از بالکن میپرتم؛ مه از طرف شب د بالکن خَو«خواب» میشدم و مادرم، پایین از سوراخی جای کلید بیرون ر سَیل کده پَیره«بهره» میداد.»
هوسَی میگوید که آنشبها و روزها نه او و نه خانوادهاش آرامش داشتند. هوسَی و خانوادهاش در هرات زندگی میکردند ولی از آنجایی که پدر هوسَی صاحب منصب بود، بعد از سقوط هرات به دست طالبان، فقط پدرش در هرات ماند و باقی اعضای خانوادهاش به کابل آمدند.
آنها در منطقهی تهیهی مسکن کابل ساکن شدند. هوسَی بهخاطر داشتن اجازهیتحصیل، خود را یتیم معرفی کرده بود و در یکی از دارالایتامهای شهر کابل که تحت نظر طالبان بود درسهای مکتب را ادامه داد. او در ساعات بعد از برگزاری صنفها، درسهایی که آموخته بود را بهطور پنهانی و در یکی از اتاقهای خانهی شان به دختران و پسرانی که از او کوچکتر بودند میآموخت. از این طریق، علاوه بر اینکه درسهایی که پیشتر آموخته بود برایش تکرار میشد، پولی که به عنوان حقالزحمه از کودکان دریافت میکرد نیز کمک خرجِ خانوادهاش به حساب میآمد.
هوسی میگوید که آنها در کابل از زندگیشان رضایت داشتند. کابل برای آنها نسبت به هرات امنتر بود و علاوهی بر آن، هوسی میتوانست به مکتب برود، درس بدهد و از پولی که به دست میآورد برای کمک به خانوادهاش استفاده کند؛ اما هوسی میگوید آن روزها زمزمههای دیگری در میان مردم از واقعیتِ زنان برقعپوشی بود که در قالب نیازمند و مستضعف به در خانهی اهالی منطقههای متفاوت کابل میرفتند و سپس، بعضی از طالبان را از وجود دختران مجرد و زیبا در خانهها مطلع میساختند. او میگوید طالبان، دختر سیزده سالهی همسایهی آنها را به زور از خانهاش بردند و نکاح آن دختر را با یکی از سربازان وابسته به این گروه جاری کردند. او میگوید آنها در ازای آن دختر،چند کیسه پول رایج آن زمان را در حیاط خانهی همسایهیشان انداخته و دختر را به زور با خود بردند. هوسی میگوید که شنیدن قصههای گوناگون از دخترانی که از ترس طالبان، دست به خودکشی میزدند باعث شده بود تا این ترس در وجود او نیز افزایش پیدا کند. او میگوید که شبها را در بالکن میخوابیده است تا اگر طالبان برای بردن او آمدند، بتواند خود را از بالکن به پایین پرت کند و به این ترتیب، از آنها نجات پیدا کند. او میگوید در جریان آن شبها، مادرش قسمت زیادی از شب را به نگهبانی میگذراند و بعد از شنیدن صدا، از فضای خالی جای کلید برای تماشای بیرون استفاده میکرد.
به گفتهی هوسی، این مساله باعث شده بود تا دختران زیادی به خودکشی رو بیاورند. او خودش شاهد خودکشی موفق دو تن از دختران جوانی که به نکاح اجباری طالبان درآمده بودند، بوده است. از خودکشیهایی میگوید که در بلاکهای مکروریان کابل اتفاق افتاده بود. هوسی در توضیح این روایات اضافه میکند که یکی از آنها، دختری بود که بعد از آگاه شدن از اینکه قصد دارند او را برای ازدواجی اجباری ببرند، به همراه خانوادهاش خانهاش را ترک کرده و برای مدتی، از منطقهی شان فراری بود. آن دختر، بعد از برگشت دوباره به خانهاش به نکاح مردی از طالبان درآورده شد و پس از آن، خود را از طبقهی پنجم یکی از بلاکهای واقع در مکروریان کابل به پایین انداخت.
هوسی و خانوادهاش، کابل را بهخاطر این موضوع ترک کرده و دوباره به هرات برگشتند. هوسی که حالا نیز در ولایت هرات زندگی میکند و به عنوان مدیر در یکی از مکاتب دخترانه مشغول ایفای وظیفه است میگوید؛ بعد از آنکه به هرات برگشتند، در سرک بانک خون، برای دختران صنفهای پنهانی آموزشی برگزار میکرده است. به گفتهی وی، هنگامی که طالبان برای تفتیش به صنفهای آموزشی آنان سر میزدند، با توزیع سیپارههای قرآن کریم بین شاگردان، آموزش قرآن را بهانهی اجتماعهایشان عنوان میکرده است.
پینوشت ۱: این گزارش به همکاری دانیال دایان، خبرنگار صبح کابل در ولایت هرات تهیه شده است.
پینوشت ۲: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی حکومت طالبان در افغانستان گذراندهاند و با روزنامهی صبح کابل شریک کردهاند. خاطراتتان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید؛ ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطراتتان استیم.