نویسنده: فیروزه سیمین
«نزدیک به یک کیلومتری ولسوالی امام صاحب کندوز رسیده بودیم که دو موترسایکل که چهار نفر در آن سوار بودند از سرک فرعی به سرک اصلی رسیدن. به رفیقایم گفتم که طالب استن؛ گفتن نه شاید اربکیها باشن.» ترسی که از طالبان در دل احمد «نام مستعار» جای گرفته است برایش میفهماند که موترسایکل سوارها طالبان است و برای دوستانش میگوید که سیمکارتهای سلامشان را از تلیفونهای شان بکشند. دوستان احمد به حرفهای او اعتنایی نمیکنند و احمد در حالی که موترشان به موترسایکل سوارها که حالا وسط سرک ایستادهاند، نزدیک میشود، تلیفون خودش را از موتر بیرون میاندازاد. «دو صد متری فاصله داشتیم که مطمین شدیم طالبا استن. دو موترسایکل شانه در دو طرف سرک پارک کده بودن و دو نفرشان با گیتهای کشیده وسط سرک ایستاده بودن.» احمد میگوید که دیگر فرصتی برای کشیدن سیمکارتهای تلیفون دوستانش نمانده بود و چند ثانیه بعد با فرمان ایست طالبانی که با موهای دراز و پوزهای بسته وسط سرک ایستاده بودند، موترشان توقف میکند. احمد و دوستانش که هیچ کدام نه کارمند دولت بودند و نه کارمند کدام نهاد دیگری، از کندوز حرکت کرده بودند که در امام صاحب خانهی یکی از صنفیهای دورهی مکتبشان بروند.
«همی که موتره ایستاد کدیم مستقیم دو نفرشان با گیتهای کشیده دروازههای موتره باز کدن که پیاده شوین.» حدس احمد درست از آب درآمده بود. طالبان پیش از تلاشی موتر و احمد و دوستانش، مستقیم تلیفونهایشان را جمع میکند و وقتی از احمد میپرسند که تلیفونت کجاست؟ احمد در جواب میگوید که «مخدوم» صاحب پس از ساعت چهار که آنتنها قطع میشود، تلیفونم را به خانه میگذارم. هرچند به حرفهای احمد اعتنایی نمیکنند و جیبهایش را یکی یکی با موتر تلاشی میکنند؛ اما تلیفون احمد را پیدا نمیکنند. احمد با اصرار این که تلیفونش ساده است و وقتی آنتن نباشد دیگر به کارش نمیرود و همیشه بعد از ساعت چهار به خانه میگذارد؛ قناعت طالبان را به دست میآورد؛ اما دوستان احمد، به جرم داشتن سیمکارت سلام، اول دقیق بررسی میشوند که کارت دولتی یا چیز دیگری دارند یا نه و بعد احمد را با دوستانش سوار موترشان میکنند و دو موتر سایکل پیش و دنبال موتر، آنان را از سرک عمومی گوشه میکنند برای اجرای حکمشان.
به گفتهی احمد، دو سه صدمتری گوشه از سرک، موترشان را ایستاد کرده و احمد را با دوستانش از موتر پیاده میکنند. «از موتر پایین ما کدن. مره یک گوشه بردن گفتن ازینجا تکان نمیخوری. پیراهنای رفیقای مه کشیده به دهانشان دادن و با کیبل سیمپیچی که میخ کوبیده شده بود شروع کدن به زدنشان.» احمد بی زبان ایستاده به پشت دوستانش خیره شده است که رنگ پشتشان سرخ میشود و بعد کبود. «هر کدامش که صدای شه بلند میکد با کیبل به صورت و دهنش میزدن تا صدایش خفه شوه.» این که هر کدام از دوستانش چند کیل سیمپیچ میخورد، حسابش از دست احمد در میرود. او تنها به خطوط سرخی خیره مانده است که از گردن تا کمر دوستانش از جای کیبل طالبان دیده میشود و بعد آنقدر خطوط سرخ و کبود زیاد میشود که دیگر قابل شمارش نیست و پوستشان کاملا کبود میشود.
این همهی ماجرا نیست. حالا بعد از مجازات، نوبت پرداخت جریمه رسیده است. طالبان به دوستان احمد میگویند که سه نفر سیهزار افغانی بپردازین بعد رهایتان میکنیم. احمد میگوید که که تمام دارای چهار نفری که بودیم هشت هزار افغانی شد و دیگر یک افغانی هم برای مان نمانده بود. طالبان هر نفر را به جرم داشتن سیمکارت سلام، ده هزار افغانی جریمه کردهاند؛ دو باره شروع میکنند به شلاق زدن دوستان احمد تا باقی پولشان را هم با شلاق محاسبه کنند. «خوب که خسته شدن از زدن، ما ر د موترمان شاندن گفتن برین.» به گفتهی احمد از دو سال به این سو که آنتنهای شبکههای مخابراتی خصوصی پس از چهار عصر غیر فعال میشود، مردم کندوز همه یک یک سیمکارت سلام دارند که از طرف شب با آن مشکلات مخابراتیشان را حل میکنند و طالبان به دلیل اینکه نتوانستند این شبکهی مخابراتی دولتی را با تهدید از طرف شب غیر فعال کنند، برای هر نفری که از سیمکارت سلام استفاده میکند، ده هزار افغانی جریمه و تا دلشان بخواهد شلاق ماندهاند تا اینگونه مردم را وادار کنند که از این سیمکارت استفاده نکنند.
پینوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذراندهاند و خاطراتشان را با روزنامهی صبح کابل شریک کردهاند. خاطراتتان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطراتتان استیم.