مجازات برای زنی که بدون شوهرش حرف زد

طاهره هدایتی
مجازات برای زنی که بدون شوهرش حرف زد

زمان طالبان ده ساله بودم. در یک روستا نزدیک ولسوالی‌مان با فامیلم زندگی می‌کردیم. با آن که هیچ دختری حق مکتب رفتن را نداشت، همراه با دختران روستا صبح‌گاهان با شور و هلهله‌ی خاص چادر سفید را به سر کرده  به طرف مکتب می‌رفتیم. بسیاری وقت‌ها سر راه ما در دامنه‌های کوه، غژدی‌های کوچی‌ها بود. لباس‌های دست‌دوزی شده و آینه‌کاری زنان کوچی در دل کوه جلوه‌ی خاصی داشت و ما ناخودآگاه سوی خیمه‌‌های‌شان رهسپار می‌شدیم. به همه خیمه‌ها سر می‌زدیم. یادم است یک‌بار در یکی از غژدی‌ها (خیمه) رفتیم، گوشت شتر در کنار اتاق انبار بود و بالایش بوجی شالی را تر کرده و انداخته بودند. یکی از ادی‌ها (زنان کوچی) ما را دید و سر و صدا راه انداخت که نروید به این خیمه، بعد سگش را رها کرد و فرار کردیم و ما آن روز خیلی دویدیم تا به خانه رسیدیم.

 در نظام قبیله‌ای کوچی‌ها، تمام کار و مسؤولیت‌ها به دوش زنان کوچی بود. مردان‌شان زیاد به ولسوالی رفت آمد می‌کردند. همیشه تفنگ به شانه داشتند و چشمان‌شان سرمه و موهای‌شان کشال بود. اوقات بیکاری خود رمه می‌چراندند و در دل کوه و دشت، روزها و شب‌های خود را سپری می‌کردند.

یک روز صبح که تازه آفتاب به قریه‌ی‌مان داشت می‌تابید و با باز کردن چشم‌هامان از خواب، گوش‌هامان سر و صداهای خاصی را شنیدند. در کوچه‌های قریه‌‌ی‌مان مردها هلهله و هیاهوی خاصی راه انداخته بودند. همه پسرها و مردها به کوچه ریخته بودند و همه داشتند طرف بیرون قریه می‌دویدند. در میان آن سر و صدا فقط همان قدر شنیدم که قرار است امروز در  میدان مرکزی ولسوالی طالبان کسی را جزا بدهند. مردهای قریه‌ی‌‌مان می‌دویدند و دیگر مردها را صدا می‌کردند که بدوید تا برویم ببینیم یک گناه‌کار چطور به جزایش می‌رسد. همه به دشتی که میان قریه‌ی ما و مرکز ولسوالی‌مان بود، می‌دویدند و ما فقط پشت سر آن‌ها ایستاده بودیم و دویدن آن‌ها را نگاه می‌کردیم. از قریه‌ی ما تا مرکز ولسوالی نیم ساعت راه پیاده بود و من داشتم می‌دیدم که مردان قریه‌ی ما با چه ذوق و شوقی برای دیدن جزای کسی که حالا معلوم نبود گناهکار است یا بی‌گناه و طالبان چرا او را می‌خواهند جزا بدهند، این‌گونه با شوق می‌دویدند.

سوالی در چشمان همه موج می‌زد که چه اتفاقی افتاده و چه شده است؟ چه کسی قرار است جزا ببیند و طالبان چرا او را می‌خواهند شلاق بزند اگر او گناه بزرگی مرتکب شده است چرا او را نمی‌کشند که قرار است او را شلاق بزنند. ما باید تا برگشتن مردهای قریه‌ی‌‌مان صبر می‌کردیم و بین همه زنان قریه تا برگشتن مردها همان چند ساعت فقط حرف از این مجازات بود و بس. مادرم چند بار زیر لب ذکر خواند و با خودش می‌گفت که خدا بخیر بگذراند هر کسی را که مجازات می‌شود. درد شلاق طالبان را هر کسی نمی‌تواند تحمل کند. از خانه‌ی ما هم پدر و برادر بزرگم به مرکز ولسوالی رفته بودند. کنجکاوی دیگر مثل خوره به جان ما افتاده بود و می‌خواستیم زودتر بدانیم او کیست که مجازات شده و چرا؟

 بعد از چند ساعتی معلوم شد طالبان زنی را شلاق زده‌اند؛ به خاطر این که بدون  اجازه‌ی همسرش با  مرد دیگری که از اقاربش بود حرف زده بود و این کار را مردان امر به معروف طالبان دیده بودند و آن زن را مستحق جزای زدن شلاق کرده بودند. پدرم می‌گفت که آن زن زیر ضربات شلاق ضُعف کرده بود و برایش توانی نمانده بود و به سختی نفس می‌کشید.

برای من که یک دختر بودم، دیگر با شنیدن آن خبر و آن مجازات طالبان، مردها موجودات وحشتناک به حساب می‌آمدند و از همان موقع از مردان کوچی موی‌کشال و چشم سرمه شده، می‌ترسیدم. نگاه‌های خشم‌گین آن‌ها هنوز در ذهنم مجسم می‌شود.

پی‌نوشت ۱: فیروزه بانویی که همین روایت برایش در کودکی اتفاق افتاده، همکار در تهیه‌ی این گزارش است.

پی‌نوشت۲: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و خاطرات‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده‌اند. خاطرات‌تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات‌تان استیم.