چراغ ظلم و ظالم تا دم محشر نمی‌سوزد

طاهره هدایتی
چراغ ظلم و ظالم تا دم محشر نمی‌سوزد

سباوون، جوان جذاب و قد‌بلندی بود که علاقه‌ی زیادی به بلند نگه‌داشتن مو‌هایش داشت. او به نظافت شخصی‌اش توجه زیادی می‌کرد و علاوه‌ بر آن، میان دوستانش به خوش‌پوشی معروف بود. روزگار جوانی بود و شور و اشتیاقی که باعث می‌شد تا او همیشه آراسته باشد.

سباوون برای اولین‌بار، روزی با مامورین امر به معروف مواجه شد که همراه جمعی از دوستانش از منطقه‌ی روشان مینه‌ی شهر جلال آباد عبور می‎‌کردند و توسط آن‌ها متوقف شدند.

او می‌گوید که یک‌تن از ماموران امر به معروف، بدون هر‌گونه توضیحی، قیچی‌ای که در دست داشت را به سمت موهای بلند سباوون برد و خواست تا آن‌ها را قیچی بزند که با مخالفت شدید سباوون روبه‌رو شد.

بعد از مقاومت سباوون، کش‌وگیر و درگیری بین آنان شروع شد و در نهایت، بعد از لت‌وکوب سباوون، چهار تن از ماموران امر به معروف و نهی از منکر، او را به زمین زدند و چهار نفره، محکمش گرفتند تا شخص قیچی‌به‌دست، موهای سباوون را قیچی زده و کوتاه کند. بعد از آغاز کشمکش میان سباوون و ماموران طالبان، مردم زیادی در اطراف آنان برای تماشا حلقه زدند و جمع شدند؛ اما در آن میان، هرکاری جز تماشای آن ماجرا خارج از توان آنان بود. دوستان سباوون نیز در میان جمع بودند؛ اما در دفاع از دوستی که همین چند دقیقه قبل، با او مشغول بگو و بخند بودند، ناتوان بودند؛ ناتوانی‌ای که از نگاه سباوون، تنها از حس ترس و وحشتی که مردم نسبت به طالبان داشتند ریشه می‌گرفت.

آن‌روز، لباسی که سباوون بر تن داشت، در جریان کوتاه کردن موهایش توسط طالبان، پاره شد و او بعد از تمام شدن آن اتفاق، با لباسی پاره و سر و صورت زخم‌برداشته به خانه برگشت؛ لباس‌هایش را عوض کرده و به نزدیک‌ترین سلمانی رفت تا موهای نامنظم کوتاه شده‌اش، را از بیخ بتراشد.

سباوون می‌گوید که آن زمان، او در اوج غرور و سر‌زندگی جوانی‌اش بود و ماموران طالبان با کاری که کردند، غرور و شخصیت او را خرد کردند. او دیگر موهایش را بلند نگذاشت و همیشه موهایش را از بیخ می‌تراشید. هم‌چنان، او می‌گوید که دیگر اشتیاقی برای پوشیدن لباس‌های تمیز و مرتب نداشت و اکثر اوقات، با ظاهر نامنظم در اجتماع حاضر می‌شد. بعد از آن اتفاق، برای سباوون، سنگینی آبرویی که در میان مردم رفته بود و طعنه‌ها و نیش و کنایه‌های آنان، بسیار سنگین بود تا جایی ‌که تصمیم به ترک افغانستان گرفته و به پاکستان مهاجرت کرد. او می‌گوید: «رویِ دیدن طرف دوست‌ها و فامیلم ر نداشتم؛ خسته شده بودم ازی‎‌ که هرکس مه ره می‌دید، تبصره‌هایی می‌کد.»

او، بعد از سقوط طالبان، دوباره به افغانستان برگشت و روزی، بر‌حسب اتفاق، همان مامور امر به معروف را دید که با موتور سیکلش، از همان منطقه‌ای عبور می‌کرد که سال‌ها قبل، موهای سباوون را تراشیده بود.

سباوون با دیدن مرد، به سمت او دوید و بعد از پایین کشیدنش از موتور‌سیکلت، او را به زمین انداخت و شروع به لت‌وکوب مرد کرد.

او می‌گوید که افراد زیادی در اطراف آنان جمع شده بودند و سعی در متوقف کردن سباوون داشتند؛ اما سباوون می‌گوید؛ خشم و نفرتی که از سال‌ها قبل در وجودش جمع شده بود، آن ‌روز کنترل‌شدنی نبود.

سباوون، آن ‌روز به این باور رسید که دنیا  واقعا گرد است و به قول معروف: «چراغ ظلم ظالم تا دم محشر نمی‌سوزد.»

پی‌نوشت ۱: سلیمان شینواری، گزارش‌گر همکار این گزارش در ولایت ننگرهار می‌باشد.

پی‌نوشت ۲: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و خاطرات‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده‌اند. خاطرات‌تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات‌تان استیم.