هجده روز در اسارت طالبان برای رسیدن به پاکستان

ساره ترگان
هجده روز در اسارت طالبان برای رسیدن به پاکستان

روزهایی که طالبان به دروازه‌های شهر غزنی رسیده بودند، همه نگران بودند و این شهر توسط این گروه سقوط کرد و به دست طالبان افتاد. طالبان در اولین اقدام شان، دروازه‌های مکاتب را بستند. بیشتر اهالی غزنی به فکر مهاجرت افتادند و راهی پاکستان شدند. صبور که آن زمان صنف شش مکتب بود، همراه با خانواده‌اش، به خاطر حفظ جان شان  سفر پرخطری را آغاز کردند.

وی می گوید: «وقتی اتوبوس خواست حرکت کند و غزنی را به مقصد کویته ترک کند، تعداد مسافران ۶۰ نفر بودیم. موتر مان کهنه بود و فرسوده با این که یک روز در حرکت بودیم؛ اما تا هنوز به کندهار نرسیده بودیم. در مسیر راه موتر ما را طالبان نگه داشتند و مردان را پیاده کردند. من هم به جرم کلاه نداشتن یک سیلی محکم خوردم.»

طالبان برای این که بهانه‌ای داشته باشند تا مسافران را مجازات کنند، خود شان می‌آمدند مرمی در جیب مسافران می‌گذاشتند و نفر بعدی شان در هنگام تلاشی وقتی مرمی‌ها را از جیب مسافران بیرون می‌کشید، آن‌ها را مجازات می‌کردند. این بار مسافران شانس آوردند؛ چون یک کندهاری واسطه‌ی آن‌ها شد تا این مسافران را به اسارت نگیرند.

 مسافران با رسیدن به کندهار، در خانه‌ی یکی از بزرگان قومی کندهار ساکن می‌شوند تا بتوانند دوباره به مسیر سفر شان ادامه دهند.

صبور می‌گوید: «از شانس بد ما، همسایه‌ی آن بزرگ قومی، ملاعمر بود و او زمانی که شنید این مسافران در خانه‌ی این بزرگ قومی استند، افرادش را برای دستگیری مردان فرستاد. آن زمان خانه‌ی ملاعمر در محله‌ی قلاچه‌ی کندهار بود. افراد ملاعمر، خانه‌ی آن بزرگ قومی را محاصره کردند و بعد وارد خانه شدند و تمام مردانی که در آن گروه بودند را با ضرب قنداق تفنگ و لت‌وکوب بیرون کشیدند از خانه و با خود بردند و فقط از آن گروه، تعدادی زن و کودک مانده بود.»

از آن گروه شصت‌نفره، بیست و سه نفر شان مرد بود که به اسارت افراد ملاعمر رفتند و بقیه گروه در خانه‌ی آن بزرگ قومی کندهار ماندند؛ اما آن بزرگ قومی به آن زنان و کودکان گفته بود که تا هر وقتی بخواهند می‌توانند در خانه‌ی او بمانند؛ اما به شرطی که نان و آب را خود شان پیدا کنند؛ چون او توان پذیرایی از این تعداد مهمان را، آن هم برای روزهای نامعلوم ندارد.

صبور که چون آن زمان کودکی بیش نبود می‌گوید: «من در گروه زنان و کودکان بودم و همه نگران مردان گروه بودیم و از سوی دیگر خیلی خسته و گرسنه و تشنه بودیم و بزرگ قومی کندهار هم که فقط امنیت ما را تضمین کرده بود و ما مجبور بودیم برای تهیه‌ی آب و نان افراد گروه، برویم به دروازه خانه‌های مردم تا با کمک مردم کندهار چیزی برای زنده ماندن مان پیدا کنیم و این برای ما سخت‌ترین کار دنیا بود.»

صبور و یکی از اعضای دیگر گروه، این مسؤولیت را قبول کردند تا بروند چیزی پیدا کنند و او به یاد دارد که مردان گروه، به مدت هجده روز در اسارت افراد ملاعمر بودند. بزرگان قومی کندهار، در این مدت چند بار به نزد ملاعمر رفته بودند تا از او بخواهند که این مسافران را آزاد کند که بالاخره در روز هجدهم این مردان با قبول شکنجه‌ و مشقت بسیار و کاهگل کردن بام‌های خانه‌ی ملاعمر توانستند از اسارت طالبان رهایی یابند.

صبور، از اتفاقات این سفر که از غزنی تا کندهار و از کندهار تا پیشاور ادامه داشته، یاد می‌کند. آه سردی می‌کشد و ادامه می‌دهد که در این هجده روز، وقتی کوچه به کوچه‌ی کندهار را به دنبال آب و نان برای دیگر اعضای گروه که همه زن و کودک بودند، می‌گشتند، به آدم‌هایی بر می‌خوردند که در برابر درخواست آن‌ها زبان به تمسخر باز می‌کردند و با این که هیچ کمکی برای آن‌ها نمی‌کردند، بلکه این دو نفر را با زخم زبان بدرقه می‌کردند و گاهی می‌شد که این دو نفر دست خالی به پیش دیگر اعضای گروه می‌آمدند؛ اما شرمنده و سرافکنده.

اما این گروه با رها شدن مردان شان خیلی زود برای ادامه‌ی مسافرت ‌شان آماده می‌شوند و به خاطر این که نظر ملاعمر خیلی زود تغییر نکند، بدون هیچ معطلی کندهار را ترک می‌کنند.

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.