«آن روز که پسرم از خانه بیرون رفت، هیچ یادم نمیرود؛ حمام کرد، لباس سفیدش را پوشید و به من گفت که مادر! دعا کن امروز بوت زیاد بفروشم و خرچ یکماهه را گرفته بیایم.» این مادر با صدای بلند آه میکشد و میگوید: «من که آن روز از خدا سلامتی پسرم را خواستم؛ اما نمیدانم، چرا خدا صدایم را نشنید و جنازهی یگانه پسرم را به دستانم گذاشت.»
این گفتههای زنی بیوهای است که در زمان طالبان پسر نوجوانش را در اثر اصابت راکت از دست داده است. نسیم، تنها نانآور خانوادهاش بوده و با مرگ وی مادر و خواهرانش رنجهای بسیاری را دیده اند.
همسایهی نسیم، خبر زخمی شدن نسیم را به مادرش میآورد و مادر نسیم دوان دوان خود را به بالای سر پسر نیمهجانش میرساند؛ این مادر فقط نظاره گر جان کندن پسر نوجوانش میشود.
مادر نسیم میگوید: «همه جا را خون گرفته بود و پسرم غرق خون بود. هنوز نیمهجان بود، به خانه آوردیم هنوز هم نفس میکشید؛ اما یک بار دیدم دیگر نفس نمیکشد.»
در زمان طالبان، اعضای خانوادهی نسیم، در خانه بوتدوزی میکردند و نسیم بوتهای دوخته شده را در کراچی بار کرده برای فروش به دکانها میبرد و از این طریق خرچ خانهاش را پیدا میکرد؛ اما با کشته شدن نسیم خانوادهاش دیگر مردی نداشت که به بازار برود تا بوتها را بفروشد و برای این خانواده خوراکه بخرد.
بعد از مرگ نسیم، و مشکلاتی که دامنگیر خانوادهاش میشود، بعد از روزها گرسنگی، مادر نسیم تصمیم میگیرد بازار برود تا مواد خوراکه بخرد. او با هزار ترس و لرز چادری آبیرنگش را پوشیده به بازار میرود؛ چون پول کافی به همراه نداشته فقط یک پاکت روغن شمع و کمی آرد میخرد.
مادر نسیم می گوید: «تکه به کمرم بسته بود وقتی روغن و آرد را خریدم به پشتم زیر لباسهایم پنهان کردم و راهی خانه شدم در مسیر راه طالبان مرا ایستاد کردند که چرا بدون محرم در میان این همه گشتوگذار میکنم و بدون این که منتظر جواب باشد، با شلاق به پشتم حواله کرد و خریطهی روغن شکاف شد؛ چون هوا گرم بود و روغن آب شده بود، روغن شروع کرد به چکیدن تا این که طالب متوجه شد نمیدانم چه فکر کرد؛ اما گذاشت که من بروم.»
او آن روز که تمام داراییاش آرد و روغن خریده است، با خریطهی آرد به خانه بر میگردد و آن را میپزد و در تارکی شمعی که روشن نیست، میخورد.
این مادر که تنها پسر نانآورش را از دست داده است، در زمان حکومت طالبان، با محدودیتهایی که آنان برای حضور زنان در جامعه وضع کرده بودند، با اندوه پسر و گرسنگی خانواده زندگی را به پیش میبرد و از روزهایی میگوید که با فرزندان کوچکش برای تکه نانی گریسته است.
مادر نسیم، یکی از صدها مادری است که جنگ چهلساله در افغانستان همه چیزش را از او گرفته است و او مانده است و با کمر خمیده و مبارزه در زندگی و جنگ نابرابری که همیشه پیروزی با جنگ بوده است.
این روایت یکی از صدها روایتی از ظلم و جفای آنان است که تاکنون طالبان بر سر مردم ما آورده اند و هنوز داغ این مصیبتها و سوگها بر دل مردم ما هست و شاید هیچ خانوادهای در افغانستان نتواند این دردها و رنجها را از دل خود دور کند و هر روز این غم و مصیبتها را ناله نکند.
پینوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذرانده اند و خاطرات شان را با روزنامهی صبح کابل شریک کرده اند. خاطرات تان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات تان استیم.