نویسنده: فیروزه سیمین
او جز زبان مادریاش که زبان فارسی است، هیچ زبان دیگری را نمیتواند حرف بزند و همین که به زبانهای دیگر افغانستان بلدیت ندارد، در زمان طالبان سبب شد تا در آن دوره و از افراد طالبان خاطرهی تلخی در ذهنش باقی بماند.
عبدالشکور از اهالی بغلان است و زبان مادریاش زبان فارسی است و هم اکنون هوتل کوچکی در مسیر شاهراه کابل – مزار دارد و خانوادهاش در شهر پلخمری ساکن است.
عبدالشکور از دوران طالبان برای ما چنین میگوید که چند ماهی شده بود که جبهات جنگ طالبان با نیروهای مردمی به داخل شهر پلخمری کشانده شده بود و او نیز یکی از نیروهای مردمی بود و در یک گروه چند نفری علیه طالبان میجنگید؛ اما نیروهای طالبان از آنها قویتر به نظر میرسید و گروه آنها قوت و توان این را نداشت که در شهر پلخمری بر علیه طالبان بجنگد.
عبدالشکور ادامه میدهد که «مدتی شده بود که دیگر جنگ نمیکردم و نیروهای طالب از شهر ما گذشته بود و جبهات جنگ به شهر مزار شریف کشانده شده بود و خودم هم نیز سلاحم را در گوشهی حویلیمان دفن کرده بودم و مثل یک آدم عادی داشتم زندگی میکردم و نمیخواستم کاری کنم که به طالبان بهانهی این را بدهم که برای مه و فامیلام دردسر جور شوه و بلایی ده سرم بیاییه.»
عبدالشکور، زمانی که طالبان به شهر آنها آمده بود، تصمیم داشت برای این که به مشکل بر نخورد برود و هر طور شده زبان پشتو را یاد بگیرد تا در سطح شهر هنگام عبور و مرور به مشکل بر نخورد و زمانی هم که افراد طالب او را از خانهاش بردند او به خاطر این که نمیتوانست به زبان طالبان حرف بزند و به آنها بفهماند که او علیه طالبان نمیجنگد و با طالبان مشکلی ندارد، به زندان رفت.
عبدالشکور میگوید: «او غایتها مه خو فقط فارسی گپ میزدم و طالبهایی که پشتم آمده بودند ده زبان پشتو گپ میزدن؛ از مه تفنگم را میخواستن و مه هم از ترس جانم نمیتوانستم تفنگ خوده ده اونا نشان بدهم. چون امی که جای تفنگ را ده اونا نشان میدادم اوه طالبا مه ره میکشتند.
طالبا ده زبان پشتو از مه میخواستن و این که مه هم جوابشان ره به فارسی میدادم مه ره ده زندان خو حسابی لت کردند و یک نفرشان بود که میگفت چرا ده پشتو جوابشان را نمیدی. مه هم میگفتم که مه خو زبان پشتو بلد نیستم.
او مرد زندانی دیگه ده طالبان میگفتند که مه زبانشان را بلد نیستم و او طالبا هم سر مه قار میشدن و میگفتن که مه چطور از افغانستان استم که زبان پشتو ره یاد ندارم»
عبدالشکور به خاطر یاد نداشتن زبان پشتو و این که تفنگ خود را به آن مردان طالب تسلیم نداده است، تقربیا یک هفته در زندان طالبان میماند و هر روز آن جنگجویان طالب عبدالشکور را بیش از روز دیگر جزا و شکنجه میدهند تا جواب آنها را بتواند به زبان پشتون بدهد.
چند مرد زندانی دیگر هم در آن زندان به همراه عبدالشکور در زندان طالبان بودند که آنها میتوانستند به زبان پشتو با آن مردان طالب حرف بزنند و عبدالشکور به این خاطر که بتواند زودتر از زندان طالبان رهایی یابد از آن زندانیان دیگر خواسته بود تا با او روزانه به زبان پشتو حرف بزنند تا زودتر این زبان را یاد بگیرد.
عبدالشکور میگوید، به خاطر این که طالبان او را نکشند شبانهروز تلاش میکرد تا هر چه سریعتر بتواند به زبان پشتو با طالبان حرف بزند و آنها را متقاعد کند که او تفنگی ندارد و یک آدم عادی است و حالا دیگر زبان آنها را بلد است و اهل افغانستان است تا از زندان رهایی یابد.
عبدالشکور توانست به مدت یک هفته زبان پشتو را دست و پا شکسته یاد بگیرد و حرف بزند و طالبان را به نوعی متقاعد کند و از آن زندان رهایی یابد.
پینوشت۱ : مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذراندهاند و خاطراتشان را با روزنامهی صبح کابل شریک کردهاند. خاطراتتان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطراتتان استیم.