مسجدی که به خاطر فرش کفار بسته ماند

صبح کابل
مسجدی که به خاطر فرش کفار بسته ماند

نویسنده: فیروزه سیمین

همه ترسیده بودند؛ با چشمانی بُهت‌زده و پر از ترس به اتفاقی که پیش مسجد قریه در حال افتادن بود نگاه می‌کردند و لبان‌شان به سکوت بسته شده بود. ترس در دل همه‌ی آن جمعیت رخنه کرده بود و کسی بر خود این جرأت را نمی‌داد که اعتراض کند. چهار نفر که از گروه طالبان بودند، به قریه‌ی نعیم شان آمده بودند و جلو دوازه‌ی مسجد مردان قریه را جمع کرده بودند و یک نفر از آن چهار طالب که مسن‌تر از بقیه‌ی‌شان بود، بر صحن کاه‌گلی مسجد بالا شده بود؛ راه می‌رفت و برای آن جمعیتی که در دوروبر مسجد جمع شده بودند، حرف می‌زد و هر چند دقیقه یک بار این جمله را در حرف‌هایش تکرار می‌کرد و می‌گفت: «نماز خواندن بر فرش کفار جایز نیست»

نعیم کودکی‌اش در قریه گذشته است و آن روزها با این که شنیده بود در کابل و خیلی از شهرهای دیگر طالبان فرار کرده‌اند و آن جاها حکومت حرف اول و آخر را می‌زند؛ اما در قریه‌ی دور دست آن‌ها هنوز طالبان داشتند حکمرانی می‌کردند و هر روز برای روال عادی زندگی مردم آن قریه مشکل خلق می‌کردند.

نعیم می‌گوید که آن روز با تعدادی از کودکان هم‌سن و سال خود در پیش میدان مسجد قریه‌ی‌شان زیر سایه‌ی درختی تنومند، مشغول به بازی بودند که جمعی از ریش‌سفیدان قریه با یک موتر باری وارد قریه شدند. وسایل پشت آن موتر چند تخته فرش قالینی و موکیت، جانماز، آفتابه و یک دستگاه صوتی با بلندگویش بود که آن ریش‌سفیدان برای مسجد قریه خریداری کرده بودند و از ولسوالی آمده بودند.

مسجد آن قریه‌ی دور دست که نعیم در آن کودکی خود را گذرانده بود، آن روزها تازه تاسیس شده بود و اهالی قریه با چند روز کار دسته‌جمعی، توانسته بودند آن را برای خواندن نماز آماده کنند. این ریش‌سفیدان هم که از بزرگان قریه بودند با پولی که از کدام مؤسسه‌ی خارجی با وساطت‌ یکی از اهالی قریه دریافت کرده بودند، آن روز صبح زود به مرکز والسوالی‌شان رفته بودند که برای مسجد قریه وسایل مورد نیاز را بخرند تا بتوانند برای شام آن شب نماز جماعت برگزار کنند و همه منتظر برگشت این ریش‌سفیدان بودند.

نعیم که حالا در شهر کابل زندگی می‌کند و جوان شده است، می‌گوید که ما آن قریه را به خاطر حکومت طالبانی و جنگ و ناامنی رها کردیم و خیلی سال است که دیگر به آن قریه برنگشته‌ایم؛ اما از  هم‌قریه‌هایش که هنوز در تماس است، شنیده است که از آن مسجد حالا مخروبه‌ای بیش نمانده است و همان روز که آن چهار طالب دروازه‌ی مسجد را بستند و نگذاشتند مردم در آن نماز بخوانند، تا هنوز دروازه‌ی آن مسجد بسته مانده است و بعدها اهالی قریه در گوشه‌ی دیگر آن قریه مسجد کوچک دیگری ساخته‌اند و تعداد اندکی از اهالی آن قریه که باقی مانده‌اند در آن‌جا نماز می‌خوانند؛ خیلی‌ها به شهرهای دیگر و مرکز ولسوالی گریخته‌اند.

نعیم از آن روز حرف می‌زند و می‌گوید که آن روز چهار عضو طالبان ریش‌سفیدان قریه را در میدان جلو مسجد دست‌شان را بستند و مانند اسیران جنگی با آنان رفتار می‌کردند و فرش‌هایی را که ریش‌سفیدان برای مسجد خریده بودند، آتش زدند و بر دروازه‌ی مسجد یک قفل بزرگ انداختند و برای مردم می‌گفت: «در مسجدی که کفار برای آن فرش خریده باشد، نماز قبول نمی‌شود و آن مسجد را باید آتش زد. در این مسجد همان بهتر که نماز نخوانی، این طوری گناه‌تان کم‌تر خواهد بود.»

آن روز طالبان، آن چند ریش‌سفید قریه را با خود بردند و این ریش‌سفیدان تا بیست روز نزد طالبان اسیر ماندند و شکنجه شدند تا بگویند که پول آن فرش‌ها را از کجا آورده‌اند و آن مردی که پول خارجی‌ها را آورده کی است؟

پی‌نوشت : مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده‌اند و خاطرات‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده‌اند. خاطرات‌تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات‌تان استیم.